به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس، فصلهای زندگی شهید «رمضان يحيىپور گنجى» از شهدای بابل را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
«رمضان يحيىپور گنجى» در سال 1340 از مادرى به نام «زيور نظرى» در روستاى خشك دشت پايين گنج افروز از توابع شهرستان بابل به دنيا آمد. او دومين فرزند خانواده بود. پدرش - مشهدى احمد - به كشاورزى اشتغال داشت.
مادرش درباره وضع معيشتى خانواده مىگويد: «زندگى ما در حد متوسط بود و از راه كشاورزى زندگى مىكرديم و منزل شخصى داشتيم.»
رمضان دوران طفوليت را در كنار مادر و پدر و مادربزرگش گذراند. در اين دوران در زمينهاى كشت پنبه و باقلا بازى مىكرد. برخى اوقات در تكيهاى در نزديكى منزل با دوستانش به خلنگ بازى (نوعى بازى محلى) مىپرداخت و در چمنزار كشتى مىگرفتند.
در شش سالگى به مكتبخانه رفت و به يادگيرى قرآن پرداخت. در هفت سالگى در مدرسه دهقان شهيد اسماعيلنژاد (فعلى) دوره ابتدايى را از سر گرفت. به درس علاقه زيادى داشت و در كنار انجام تكاليف مدرسه در كارهاى كشاورزى به كمك خانواده مىشتافت و گاهى نيز گاوها را به چرا مى برد. پس از گذراندن دوره راهنمايى در دبيرستان سيدالعلماء دوره متوسطه را آغاز كرد.
در ايام مراسم دينى به مسجد مى رفت و در كارها و فعاليتهاى مذهبى شركت مىجست. علاوه بر اين به ورزش علاقه داشت و در برخی مسابقات ورزشى مدرسه نيز شركت مىكرد. رمضان با افراد خانواده رابطه بسيار صميمى و محبتآميز داشت؛ اگر از كسى ناراحت مىشد با وى برخوردى آرام و متين داشت. با اقوام و همسايگان نيز بسيار خوش برخورد بود.
در سال سوم دبيرستان بود كه قيام مردم عليه رژيم پهلوى آغاز شد. او كه تا اين زمان در امور مذهبى در مسجد فعال بود با تشديد تحركات مردم در تظاهرات شركت مىكرد. گاهى در شهر بابل براى كمك به امرار معاش خانواده كار مىكرد ولى عمدتاً به فعاليتهاى سياسى مشغول بود.
پس از پيروزى انقلاب اسلامى ترك تحصيل كرد و داوطلبانه وارد بسيج شد. سپس به عضويت رسمى سپاه پاسداران انقلاب درآمد و دوره خدمت سربازى را به اتمام رسانيد.
با آغاز جنگ تحميلى عراق عليه ايران، رمضان در سال 1360 به جبهه رفت. از آن پس بيشتر اوقات را در خط مقدم بود و كمتر در منزل بود. زمانى هم كه براى مرخصى به زادگاهش باز مىگشت در مسجد فعاليت مىكرد. اوقات فراغت را بيشتر با مطالعه آثار امام خمينى، استاد مطهرى و آقاى قرائتى مىگذراند.
در سال 1365 تصميم به ازدواج گرفت و به دنبال آن همسر آيندهاش را انتخاب كرد. پس از خواستگارى از خانم ليلا آقاپور با مهريه دويست هزار تومان در مراسمى بسيار ساده ازدواج كردند. آنها در خانهاى جنب خانه والدين رمضان زندگى مشترك خود را آغاز كردند.
او پس از ازدواج نيز لحظهاى از حضور در جبهه غافل نمىشد و همچنان در فعاليتهاى دينى و مذهبى مانند جلسات قرآن، مراسم دعا و نيايش حضور فعال داشت. اين حضور مستمر در جبهه ها سبب شد. چندين بار از ناحيه دست و سر مجروح شود. آخرين بارى كه مجروح شد، نزد مادرش رفت و گفت:
«مادر شما دعا كردى كه من شهيد نشوم زيرا از سال 1360 تا حالا (1366) به شهادت نرسيده ام. همه دوستانم شهيد مىشوند ولى من اين سعادت را ندارم. اگر اين بار براى من دعا كنى فرداى روز قيامت پيش مادرم زهرا شفاعت تو را نمىكنم.
بالاخره رمضان از مادرش قول گرفت تا ديگر براى سلامتى وى دعا نكند. در طول سالهاى حضور در جبهه بارها فرماندهى دسته و گروهان را به عهده داشت.
در عمليات والفجر 8 در منطقه عملياتى فاو فرماندهى گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقيل لشكر ويژه 25 كربلا را عهدهدار شد. وقتى دستور عمليات صادر شد رمضان به همراه نيروهاى تحت امر سوار قايق شدند و بعد از عبور از اروندرود از اسكله شماره 1 فاو با وجود موانع بسيار گذشتند.
وقتى وارد اولين خاكريز شدند رمضان با سرعت عمل خاصى، خود را به زير سنگر دوشكاى دشمن رساند و در حالى كه دوشكا در حال تيراندازى بود با دست چپ آن را به داخل كانال پرت كرد. نيك دوز (جانشين وى) - كه بعدها به شهادت رسيد - نيز با انداختن نارنجك افراد دشمن را كه روى دوشكا عمل مى كردند، كشت.
در نتيجه خط اول اسكله شماره 1 فاو شكسته شد و نيروهاى عملكننده از اين محور وارد منطقه عملياتى فاو شدند. بعد از پاكسازى خط اول، رمضان و چند تن از نيروها وارد خط دوم دشمن كه به سه راه مرگ معروف بود، شده و مستقيم با نيروهاى دشمن درگير شدند. ساعتى نگذشته بود كه عدهاى از نيروهاى عراقى با يك كاميون پا به فرار گذاشتند.
با مشاهده اين فرار يكى از نيروهاى رزمنده با آر پى جى 7 به سوى كاميون شليك كرد كه كاميون از جاده منحرف و واژگون شد. تعدادى از عراقى ها كشته و عده اى به بيرون از كاميون پرتاب شدند. در اين گيرودار عراقىها اقدام به پرتاب نارنجك كردند كه در نتيجه انفجار آن محمود نيك دوز به شهادت رسيد و رمضان از ناحيه دست و پشت زخمى شد. او با وجود جراحت حاضر به ترك خط نشد و هر چه دوستانش اصرار كردند كه به پشت جبهه برود قبول نكرد و پس از مداواى سرپايى توسط امداد گران در صحنه درگيرى باقى ماند. يكى از همرزمان او مىنويسد:
«در ساعت بيستوچهار به دليل شدت درگيرى، گردان مسلم بن عقيل شهداى بسيارى داد و عملاً تعداد نيروهايش به گروهان تقليل يافت. مسئوليت گروهان به رمضان محول گرديد. او بعد از ساماندهى مجدد و نسبى آن در شب دوم عمليات دوباره وارد منطقه درگيرى شد. در حوالى كارخانه نمك فاو درگيرى سخت و تن به تن با عراقىها داشتيم. سرانجام نيروهاى عراقى اقدام به فرار كرده و منطقه را بمباران شيميايى كردند.
رمضان نيز در اثر بمب شيميايى مجروح شد به طورى كه از دهان، بينى و گوش او خون مىآمد اما باز هم از ترك خط مقدم اجتناب مىكرد. بالاجبار صبح روز بعد توسط نيروهاى تعاون به عقب انتقال يافت و براى مداوا به بيمارستان فيروزآبادى تهران فرستاده شد. ليكن بعد از مداواى سرپايى از بيمارستان مرخص شد و به منطقه عملياتى فاو بازگشت.
او هدف خود را از حضور در جبهه دفاع از اسلام، قرآن و مملكت مىدانست و هميشه عليه دشمنان نظام و اسلام موضعگيرى شديدى داشت. همواره به دوستانش توصيه مى كرد كه يار و ياور امام باشند؛ فرمان او را بشنوند و از راه امام دست برندارند. از افرادى كه از خط امام بدگويى مىكردند يا با نام انقلاب و اسلام به نظام ضربه مىزدند و يا بيت المال را از بين مىبردند نفرت داشت. در استفاده از بيت المال بسيار محتاط بود و براى امور شخصى از آن استفاده نمىكرد.
در روز 9 فروردين 1366 در جريان عمليات كربلاى 8 حيدر يحيىپور- برادر كوچكتر رمضان - در اثر اصابت بمب شيميايى به شهادت رسيد در حالى كه رمضان سخت رگير عمليات بود. يكى از دوستانش مىگويد: درست به ياد دارم در عمليات كربلاى 8 با او با بىسيم تماس گرفتم و گفتم كه برادر شما به شهادت رسيده چه دستورى مى فرماييد؟ گفت: «هيچ دستورى ندارم؛ براى پايدارى و پيروزى اسلام بجنگيد و پيش برويد. نگران جنازه برادرم نباشيد كه اينها امانت خداوند هستند و به سوى او مىشتابند.»
زمانى كه رمضان تصميم گرفت پيكر برادرش حيدر را براى تدفين به بابل ببرد از طرف فرماندهى لشكر اعلام شد كه عمليات كربلاى 10 بايد در غرب كشور در منطقه ماووت انجام شود. رمضان پيكر برادر را به آغوش كشيد و پس از وداع با آن راهى خط مقدم شد.
وصیتنامه شهید:
رمضان يحيىپور در گيرودار اين عمليات وصيت نامه خود را نوشت كه در بخشهايى از آن چنين آمده است:
... اگر جنازهام به دست شما رسيد مراسم سادهاى برگزار كنيد...
اى برادران و خواهران مسلمان!... آگاه باشيد كه زمان، زمان سرنوشتساز است. امروز تمامى اسلام در مقابل تمامى كفر با قامتى ثابت و استوار به بلنداى تاريخ ايستاده است. رهبریهاى امام و حضور شما سبب عزت شما شده است. بدانيد كه در ابتداى راه هستيد. اگر يك قدم عقب نشينى كنيد، از بين رفتهايد.
اى مردم! بدانيد رزمندگان اسلام در پى جاه و مقام نيستند بلكه آنها در پى انجام تكليف الهى خود هستند. پس شما نيز جنگ را در راس همه امور زندگیتان قرار دهيد. در اين دوران جنگ، خداوند در بهشت را باز نموده تا انسانهايى كه لياقت دارند در آن وارد شوند... بهتر نيست اين فرصت را غنيمت شمرده به اين سعادت عظمى نايل آييم. مرگ براى تمام انسانها مقرر شده حتى اگر به غارى پناه ببريد كه دست احدى از انسان و حيوان به شما نرسد باز روزى كه خدا مقرر فرموده است مرگ به سراغ شما مىآيد و شما را براى حسابرسى به سراى ديگر مى برد.
حال كه مرگ حق است بهتر نيست كه ما به سراغ مرگ برويم و از آن استقبال نماييم. آن مرگى كه سعادت ما را در دنيا و آخرت تأمين و تضمين مىكند همان مرگ سرخ و شهادت خونين است. پس مردم به سوى سعادت ابدى بشتابيد تا براى هميشه رستگار شويد و من با علم به اينكه جبهه حق عليه باطل دانشگاهى است به وسعت و پهناورى تمام اين هستى كه معلم اين دانشگاه سرور آزادگان حسين بن على (ع) است كه درسش جهاد فى سبيل الله و مدرك تحصيلى اش شهادت خونين است رهسپار اين دانشگاه الهى گرديده ام تا همانند ديگر شهيدان دينم را به اسلام عزيز و ميهن اسلامى ادا كنم. تا اگر لياقت شهادت را داشته باشم به ديدار معبودم بشتابم.
خدايا تو شاهد باش كه خيلیها مانع از رفتنم به جبهه مىشدند و اظهار نظر مىكردند اما من دلم براى جبهه مىتپيد.
پدر و مادر عزيزم! در تمام مدت عمر خيلى اذيت و آزارتان كردهام اميدوارم مرا ببخشيد. اگر به يارى پروردگار شهادت نصيبم شد در عزاى من ننشينيد چرا كه خون من رنگينتر از خون اباعبدالله الحسين نبوده است. هر وقت به ياد من افتاديد و خواستيد گريه كنيد براى امام حسين، ابوالفضل العباس، علىاكبر، علىاصغر، حضرت قاسم و ديگر شهيدان اسلام و به ياد اسيرى حضرت زينب گريه كنيد كه اينان براى رضاى خدا و براى احياء دين مبين اسلام تحمل نمودند و همه اينها را با جان و دل خريدند و كلمهاى از مشكلات و سختيها به عنوان شكوه و گلايه نگفتهاند. خود همانند شمع سوختند ولى به محفل مسلمين و مؤمنين روشنايى بخشيدند.
رمضان پس از شهادت برادرش و وداع با جنازهاش على رغم تاكيد مرتضى قربانى (فرمانده لشكر) به منطقه عملياتى كربلاى 10 رهسپار شد در حالى كه جنازه برادرش به سوى زادگاهش رهسپار بود. رمضان يحيىپور گنجى سرانجام در عمليات كربلاى 10 در منطقه ماووت عراق در سحرگاه ششمين روز از ارديبهشت ماه 1367 و درست هجده روز بعد از شهادت برادر به شهادت رسيد. مدتى پيكر او در باختران بود و سپس به شهرستان بابل انتقال يافت و بيست و هفت روز پس از تدفين جنازه برادرش، در گلزار شهدا پايين گنج افروز به خاك سپرده شد.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان مازندران
انتهای پیام/