به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، نمیدانم چه میشود که یک پسر ۱۸ ساله برای خود عارفی میشود و ما با چندین سال نفس گرفتن از خدا هنوز راه را پیدا نکرده و در خم یک کوچه ماندهایم. چطور میشود که دل از دنیا میکند و فقط عشق به معبود برای او همه دنیایش میشود و چون مادرش فاطمه الزهرا (س) در سن ۱۸ سالگی و همانند نوزاد شیرخوار کربلا در کربلای ایران شهید میشود.
شهید «محمدتقی غیور انزله» در تاریخ ۱۳۴۸/۰۶/۰۴ در مشهد به دنیا آمد و در تاریخ ۱۳۶۶/۲/۲ در منطقه ماووت عراق در عملیات کربلای ۱۰ به شهادت رسید و در حرم مطهر حضرت علی ابن موسیالرضا (ع) به خاک سپرده شد. برادر خرسند با بایان خاطرهای به شرح چگونگی شهادت وی و حالات و روحیات عرفانی این شهید عزیز پرداخته است که در ادامه میخوانید.
«۱۶ ساله بود و از یک خانواده روحانی، اطلاعات مذهبی فراوانی داشت. بچهها او را عارف کوچولو صدا میکردند. در خط سوم، جایی که قبضههای خمپاره مستقر بودند، قرار داشتیم. میخواستم با او خداحافظی کنم. هر چه دنبالش گشتم نبود، عاقبت کنار رودخانه پیدایش کردم.
نشسته بود، با خودش زمزمههایی داشت و آهسته گریه میکرد. به شوخی گفتم: چیه؟ خلوت کردی، التماس دعا.
گفت: «روضه علیاصغر میخوانم»، پرسیدم: «چرا علیاصغر؟»، گفت: نمن هم مثل علیاصغر به شهادت خواهم رسید» بعد اضافه کرد: «اگر قول بدهی به کسی نگویی برایت تعریف خواهم کرد». گفتم: «قول میدهم، ولی تو را که به خط نمیبرند، چطور شهید میشوی؟» گفت: «همینجا، کنار قبضههای خمپاره، سه روز دیگر من به همراه برادران توکلی و عزیزی به کمک قبضههای خمپاره میرویم، یک ناشناس با ماست. ناگهان گلولهای از آسمان میآید، من گلوله را میبینم. عزیزی و توکلی از ما جدا میشوند و گلوله کنار ما به زمین میخورد، ترکش بزرگی گلوی مرا میبرد. من و آن فرد ناشناس شهید میشویم» و دقیقا همان شد که گفته بود.
روضه علیاصغر (ع) را آنقدر زمزمه کرد که خود نیز همانگونه به شهادت رسید. در روایت سید بن طاووس از شهادت طفل شیرخوار کربلا آمده: «با طنینافکن شدن ندای تنهایی و یاریخواهی سالار شایستگان، صدای گریه و ناله از سراپرده حسین علیه السلام و بازماندگان اردوگاه نور به آسمان برخاست و همه گریه کردند. آن حضرت به سراپرده شیرزنان نزدیک شد و خواهرش زینب (س) را خواست و به او فرمود: خواهرم! فرزند خردسالم را بیاور تا برای آخرین بار او را ببینم. «ناولینی ولدی الصغیر حتی اودعه» خواهرش کودک محبوب آن حضرت را آورد و به حسین علیه السلام داد، آن حضرت او را در آغوش گرفت تا هم پدر، کودک خردسال خود را نیک بنگرد و هم کودک توشهای از پدر گرانمایهاش را برگیرد که به ناگاه عنصر تبهکاری از «بنی اسد» گلوگاه آن کودک معصوم را در آغوش پدر هدف تیر بیداد قرار داد و گوش تا گوش او را برید و درید. حسین علیه السلام به خواهرش فرمود: بیا و کودک نازنیم را بگیر! آنگاه کف دستها را زیر گلوی تیرخورده آن خردسال شهید گرفت تا از خون لبریز گردید، سپس خونها را به سوی آسمان افشاند و رو به بارگاه خدا کرد که: «هون علی بی انه بعین الله.» آن چیزی که این سوگ سهمگین را بر من تحمل پذیر و آسان میسازد، این است که این شقاوت و بیرحمی در محضر خدا انجام میگیرد و او گواه این جنایت فجیع است.»
در روایت دیگری در این مورد نکتهای آمده است که به خرد نزدیکتر است، چرا که آن شرایط حساس هنگامه وداع با کودک نبود و «آن حضرت سخت درگیر دفاع و پیکار با دشمن بود که خواهرش زینب (س) از سراپرده بانوان حرم بیرون آمد و آن کودک گرانمایه را آورد و رو به برادر ارجمندش گفت: جان برادر! این کودک شماست که شیرخواره است و سه روز است که آبی نچشیده است؛ برای او اندکی آب فراهم کنید. آن حضرت آن کودک شیرخوار را برگرفت و رو به سپاه استبداد نمود و فرمود: «یا قوم قد قتلتم شیعتی و أهل بیتی، و قد بقی هذا الطفل یتلظی عطشا، فاسقوه شربه من الماء.» هان ای گروه اموی مسلک! شما بی هیچ دلیل خردمندانهای دوستداران و بستگان مرا به خاک و خون کشیدید، و این کودک ارجمندم مانده است که از فشار عطش به خود میپیچد، او را با اندکی آب سیراب سازید. هنوز سخن آن بزرگوار به پایان نرسیده بود که یکی از آن تبهکاران، آن کودک نورس را هدف تیر بیداد قرار داد و سر نازنین اش را از گلو برید. آنجا بود که پیشوای آزادی آن تاریکاندیشان خشونتکیش را به همان کیفر و عذابی نفرین کرد که پس از چندی «مختار» و دیگران بر سر آن روسیاهان آوردند. امام باقر علیه السلام فرمود: از خون گلوی کودک شهیدی که آن را به سوی آسمان پاشید، قطرهای به سوی زمین باز نیامد.»
کم نبودند شهدایی که با توسل به شهدای کربلای همان گونه دفتر شهادتشان امضا شد.
انتهای پیام/ 112