به گزارش خبرنگار دفاعپرس از آذربایجانشرقی، در روز 23 دی ماه سال 1345 شمسی در محلهی چهارخانوار شهرستان میانه صدای گریهی نوزادی در خانواده کیانی پیچید و همه را خوشحال کرد. نامش را «احد» گذاشتند. او دوران ابتدایی و راهنمایی را باموفقیت به پایان رساند.
12 ساله بود که در کوچه و خیابان شاهد مردم مبارزی شد که علیه ظلم ظالمین به پا خواسته بودند. در مسجد محلهشان روزهایی که کلاسهای عقیدتی و نظامی برگزار میشد یکی از فعالان مسجد بود. او که به نماز اول وقت اهمیت زیادی میداد در نمازهای جماعت حضوری فعال و عاشقانه داشت. از ویژگیهای بارز شهید، کم حرفی او بود. هرگز سخنی بیهوده نمیگفت. اهل تفکر بود و به دقایق عمرش ارزش فوقالعادهای میگذاشت. برای همین بود که وقت خود را به بطالت سپری نمیکرد.
او اهل ذکر بود و نیایش. کارهایش حساب و کتاب داشت. نگاهی جذاب و لبخندی دلنشین به چهرهاش بود. اکبر آقایاری از دوستان احد میگوید بیشتر وقتها به همراه ما به قبرستان میرفت. گاه داخل قبری خالی میشد و رو به قبله میخوابید. چفیهاش را به صورتش کشیده و از ما میخواست تا به او تلقین بدهیم.
سال 1363 وارد حوزهی علمیهی حضرت ولیعصر(عج) تبریز شد و درس طلبگی را با جدیت شروع کرد و طولی نکشید که پیشرفت خوبی در تحصیل نمود. بعد از چند سال تدریس، جامعالمقدمات را در حوزه شروع کرد. او از کودکی اهل مطالعه بود و برنامهی روزانهاش دقیق و منظم بود. هرگز از خواندن و آموختن خسته نمیشد. به ورزشهایی مثل کاراته، تکواندو، جودو و شنا علاقهی خاصی داشت و در اوقات فراغت به ورزش کردن میپرداخت.
حیای او زبانزد دوستان بود. طوری که دوستانش میگویند، وقتی به استخر میرفت زیر پیراهن و شلوارش را از تن در نمیآورد و با همان لباسها به آموزش شنا میپرداخت.
عشق حضور در جبهه از مدتها پیش در وجودش شعله انداخته بود. برای همین بود که در چند مرحله عازم جبهه شد و در عملیاتهای خیبر و بدر شرکت کرد.
در نامهای که به دوستش «کریم خانی» در سال 1362 نوشته، عمق اندیشهی او در متن نامه کاملاً معلوم است. در فرازهایی از این نامه مینویسد «مردان بزرگ همیشه در حال جهاد هستند. اگر دشمنان اسلام به اندازهی ریگهای بیابان سلاح داشته باشند ما هم به اندازهی آبهای دریا خون داریم»
احد عاشق شهادت بود و این عشق در حرفهایی که میزد کاملاً به چشم میخورد. قبل از عملیات کربلای 4 و 5 در سال 1365 عازم جبهه گردید و با همرزمش «علی اندرزگو بنابی» به زیارت حضرت معصومه(س) به شهر قم رفت. شب را در حرم ماند و تا صبح راز و نیاز کرد.
شاید آن شب حاجت خود را که رسیدن به شهادت بود از حضرت گرفت، فردای آن روز قرار بود صبحانه را هر کجا که احد بگوید همانجا بخورند. احد دوستان خود را به چند مدرسهی دینی برد اما چیزی به دستشان نیامد. احد شوخ طبع بود دوستانش ناراحت شده و اعتراض کردند که چرا خسیس بازی در میآورید که احد با حوصله در برابر اعتراضها گفته بود من خواستم گرسنگی را تجربه کنید چرا که این تجربه صبحانهی خوبی بود.
ناهار مهمان دایی دوست طلبهاش میشوند و آنها را به غذاخوری مهمان میکند. احد با دیدن غذای خوب میگوید آیا شب عملیات است که به ما میرسی. اندرزگو پاسخ میدهد غذایت را بخور از عملیات خبری نیست. احد دوباره میگوید اگر این دفعه شهادت نصیب من نگردد، مجبورم برای ادامهی تحصیل به قم بیایم اما امیدوارم به فیض شهادت نایل شوم. احد از قم به کربلای جنوب ایران عازم میشود و در گردان تخریب با صدای جذاب خود ذکر مصیبت میخواند، او استاد اخلاق و معرفت بود.
او که از مطالعات دینی به ویژه ازکتابهای مقاتل معتبر بهرهمند بود نوحههایش با استناد به کتب معتبرتاریخی بود، وی پس از مدتها جهاد در راه خدا درعملیات کربلای 5 در 20 دیماه سال 1365 درمنطقه مقدس شلمچه به همرزمان شهیدش ملحق شد.
انتهای پیام/