به گزارش خبرنگار دفاعپرس از آذربایجانشرقی، شهید «رضا داروئیان» 24 آذرماه 1345 شمسی در تبریز و در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. عشق پدر و مادر به حضرت علی بن موسیالرضا (ع) باعث شد تا نامش را رضا بگذارند.
از کودکی به قرآن خواندن و حفظ سورههای کوچک علاقه زیادی داشت. برای همین بود که از کودکی با قرآن انس گرفت و بزرگ شد. در برنامههای اعتقادی و رزمی از دیگر همسالان خود یک سر و گردن بلندتر و محبوب دلهای کوچک و بزرگ بود.
مقطع ابتدایی را دردبستان حافظ با نمرات خیلی خوب به پایان رسانید و دوران راهنمایی را در مدرسهی صفا تمام کرد. در روزهای انقلاب همراه با مردم مبارز در راهپیماییها شرکت میکرد و با پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد ارشد به عنوان عضوی فعال در امورات فرهنگی حضور داشت.
برای حفاظت از انقلاب اسلامی شبها تا صبح در مسجد شهید آقا سیدمصطفی خمینی (ارشدسابق) در بازارچه سیلاب نگهبانی میداد. عشق و ارادت خاصی به شهید «آیتالله مدنی» داشت و هرگاه فرصتی پیش میآمد به دیدار ایشان میرفت.
حاج رضا، تبلور عینی انسانیت بود، روزی عکس امام را با شهیدان « نامور، امیر پوررادی و محمد احمدیان» به دیوارها میچسباندند که چند منافق با آنها درگیر شده و بچههای مسجد را زده بودند. «حاج مقصود پوررادی» مسئول وقت پایگاه مقاومت مسجد ارشد میگوید چند منافقی که بچههای مسجد را که 16 سال بیشتر نداشتند در محله زده بودند همگی را دستگیر کردیم و به بچهها گفتیم اگر شکایتی از آنها دارید بنویسید تا بفرستیم دادگاه که رضا داروئیان و دو دوستش گفتند ما شکایت شخصی نداریم. ما کتک اعتقادمان را خوردیم و این برای ما لذت بخش است ولی با آنها صحبت کنید تا اگر ناآگاه هستند آگاهی بدهید و اگر هدف دارند و با اعتقاد علیه جمهوری اسلامی کار میکنند طبق قانون عمل کنید.
سال اول دبیرستان در مدرسه صفا بود که عشق نهفته در دلش او را واداشت تا با دستکاری در شناسنامهاش سنش را بالا برده و عازم جبهه گردد و در عملیاتهای رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر 4 ، خیبر و بدر، والفجر 8 ، کربلای 4 ،5 و بیت المقدس 2 شرکت کند.
حاج رضا از قافلهی شهدا جا مانده بود و در تلاش بود تا به آنان برسد. در خودسازی با ارادهای مصمم به پیش میرفت و ترسش از این بود که روزها سپری شود و جنگ به پایان برسد و او در دام دنیا گرفتار باشد. با آن وضع نابسامان جسمانیاش حاضر به خالی کردن سنگر نبود.
او که یک گوش و یک چشم خود را از دست داده بود و از ناحیهی سینه، دست و پا مجروح شده بود باز هم نمیتوانست خود را راضی به ترک جبهه کند میگفت خدایا اکثراعضای بدنم مجروح شده اند فقط قلبم سالم است و این هم مال توست بگیر راحتم کن.
شاید مصلحت خداوند در این بود که چند ماه قبل از پذیرش قطعنامه 598 در شلمچه، میان خاکهایی که با آنها حرف میزد و آرام راز دلش را میگفت، پس از سالها انتظار در پنجمین روز از اردیبهشتماه 1367 به آرزوی دیرینهاش که پیوستن به خیل عظیم شهدا بود رسید.
فرازی از وصیت نامهی شهید:
همانا همه چیز اوست و بازگشتمان نیز به سوی اوست و این اوست که عشق را آفرید و عشق حسین(ع) را از همهی عشق ها برتر و عاشقان او را عاشقتر از دیگران.
ای خدای عالمیان هیچ توشهای به جز گناه ندارم ولی چشم به عطای تو دارم. الهی ما را بیامرز و بعد بمیران. الهی نمیبود عشق حسین(ع) دلها همه رنگ زرد و سیاه و کدر می شد. پس ایثارالله، ما را از عاشقان حقیقی قرار ده و عشقمان را افزون کن و از شراب عشقت سیرابمان بنما و از شهدای کربلا ما را جدا مفرما. به پیر جماران عمر طولانی تا ظهور حضرت مهدی (عج) عنایت کن.
تنها آرزویم این است که در لحظات آخر عمر، خود را کشان کشان بر روی صورت به قدمهای ابا عبدالله الحسین بیاندازم و بر خاک پای مبارک حضرت بوسه زنم و خاک پایش را توتیای چشم بکنم. از همه طلب حلیت میکنم والسلام.
پارچهی سبزی در کتابخانهام هست که آن را بر سر قبر حضرت رسول به بیت خداوند مالیده و در آب زمزم شستهام حتماً و حتماً برای کفنم بیاندازید و با آن دفن کنید. مرا در وادی رحمت کنار قبر احد مقیمی اگر امکانش بود دفن کنید.
20 هزار تومان در بانک دارم و بقیه وسایلم را از جمله تلویزیون و ... پدرم هر طور مصلحت دید عمل کنید.
(ضبط صوتم را به حاجی بابایی ) 10 هزار تومان از هیئت شهدای گمنام طلب دارم آن را نیز به هیئت هدیه می کنم.
انتهای پیام/