به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خرم آباد، داستان زندگی برخی از آدمها به رمانی بلند میماند که پر از فراز و نشیب درد و رنج شادی و خنده اوج و فرود است و زندگی شهید «محمد زاده» داستانی است از همین داستانها که از زبان خواهرش «مرجان» میخوانید.
ساده و صمیمی
پدرم «کبود علی» و مادرم «خانم تاج» نام داشتند. دو خواهر و چهار برادر بودیم. پدرم کارگر ساختمانی بود. تعداد جمعیت خانواده زیاد بود و درآمد پدر کفاف زندگی پر جمعیت ما را نمیداد زندگی فقیرانه، اما پر از مهر و محبتی داشتیم.
عروج زود هنگام پدر و مادر
دست تقدیر در سال ۱۳۶۸ مهرمادری را از ما گرفت و من که غرق در طعم شیرین بازیهای کودکانه بودم، باید نقش مادری را برای خواهر و برادر هایم بازی میکردم. اما این آغاز راهی سخت بود و چهار سال بعد، یعنی سال ۱۳۷۲ پدر هم تاب سختی روزگار را نیاورد و این دار فانی را وداع گفت. بچهها کوچک بودند، اما گرمای محبت خواهر و برادری تنها حلقهی وصل ما بود و با کمک بزرگترهای فامیل، عمه، عمو، دایی، خاله چرخ زندگیمان میچرخید
محمد مرد خانه میشود
محمد به سن نوجوانی که رسید، آرام آرام در کنار درس و مدرسه برای امرار و معاش خانواده کارگری هم میکرد. محبت و دلسوزی او برای برادران و خواهران به اندازهای بود که جای پدر و ماد را پر میکرد.
سربازی
سال به سال گذشت تا زمان سربازی محمد فرا رسید. وی در سال ۱۳۷۶ به خدمت سربازی عزام شد و به منطقه سراوو واقع در استان آذر بایجان غربی شهر ارومیه منتقل شدند.
مجروحیت
و اما باز هم آزمونی الهی برای ما و این بار قصه مجروحیت محمد بر داستانهای تلخ زندگیمان اضافه شد. قضیه از این قرار بود، پس از گذشت ده ماه از خدمت مقدس سربازی محمد، در یکی از روزها در حین جابجایی مینهای پاک سازی شده زمان جنگ که توسط مرزبانان کشورمان ظاهراً پاکسازی شده بود، یکی از مینها منفجر میشود از ناحیه دو چشم و دو دست دچار مجروحیت شدید میشود؛ که در اثر این حادثه دلخراش دو دستش قطع، یک چشمش تخلیه و یک چشم دیگر هفتاد درصد آسیب میبیند.
مدت یکسال و نیم را یکی از برادرم با اینکه سن و سالی نداشت، در شهر پر هیاهوی و بزرگ تهران، در بیمارستان، ولی عصر (عج) ناجا شبانه روزی پرستاری کرد؛ و در آن شرایط سخت، دور از مدرسه و درس و بازیهای کودکانه در کنار تخت محمد شب و روزش را به هم دوخت.
راضی به رضای خدا
پس از آن محمد را به خرم آباد آوردیم و آرام آرام در کنار خانواده ودلداری بردادران و خواهران و توکل به خداوند روزهای سپری میشد. محمد با وضعیت مجروحیتش کنار آمده بود و اکثر کارهای شخصی خود را انجام میداد، اما در خیلی از کارها باید کمک حالش بودیم و به نوعی برایش پرستاری میکردیم.
تمام دردهای ناشی از مجروحیت و جانبازی کوچکترین تغییری در خلق و خویش ایجاد نکرد بلکه روحیه رضایت و توکل به خدا، باعث شده بود که او شادابتر و خوش اخلاقتر از گذشته باشد.
در آن شرایط هم تا جایی که میتوانست به فقرا و نیازمندان کمک میکرد، همیشه خنده بر لب داشت و سعی میکرد دردهایش را از ما پنهان کند مبادا برادران و خواهرانش ناراحت شوند.
سرانجام پس از مدت ۱۸ سال و چند ماه مجروحیت و سوختن و ساختن، در سال ۱۳۹۶ به علت تشدید جراحات به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
انتهای پیام/