چهل‌سالگی سرو/ آزاده دوران دفاع‌مقدس در گفت‌وگو با دفاع‌پرس:

محرم فرا رسید و مانده بودیم که چه کنیم/ فریاد «یا اباعبدالله» فضای اردوگاه را پرکرده بود

«محمد ابراهیمی‌نسب» آزاده دوران دفاع‌مقدس در فرا رسیدن تاسوعا و عاشورای حسینی از محرم و عزاداری اسرا در این دوران سخن گفت.
کد خبر: ۴۱۳۲۵۵
تاریخ انتشار: ۰۸ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۱:۴۸ - 29August 2020

محرم فرا رسید و مانده بودیم که چه کنیمبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از یزد، «محمد ابراهیمی نسب»، فرزند علی در روز بیست و یکم دی ماه 1341 شمسی در خانواده‌ای زحمت کش و مذهبی چشم به جهان گشود.

زادگاه او روستای میرک آباد از توابع شهرستان مهریز یزد است که با جمعیتی حدود 1000 نفر در دوران دفاع مقدس نقش ویژه‌ای در اعزام و کمک به جبهه‌های نبرد نور علیه ظلمت داشته و با تقدیم سی‌شهید والامقام، چهار آزاده و بیست نفر جانباز 25 درصد به عنوان روستای نمونه‌ی شهرستان مهریز شناخته شده‌است.

دفاع‌پرس پای صحبت این آزاده نشست و محرم و حال و هوای اسرا در آن دوران را از زبان این آزاده می‌خوانیم:

دفاع‌پرس: محرم در اسارت چگونه گذشت؟

مانده بودیم که چه کنیم! محرم بود و فرمانده اردوگاه همه‌مان را در محوطه اردوگاه جمع کرده بود تا با صدای طبل کف بزنیم و رقص و آواز راه بیاندازیم و فکر عزاداری و نوحه‌خوانی محرم را از سرمان بیرون کنیم.

ولی ما زیر بار نرفتیم و هر قدر با سیم کابل به جانمان افتادند حاضر نشدیم که حتی ذره‌ای در بزم و پایکوبی‌ای که قصد راه انداختنش را داشتند همکاری کنیم. البته چندتایی از مزدورها بودند که همان اول زیر شکنجه طاقت نیاوردند و به اجبار عراقی‌ها طبل‌ها را گرفتند و شروع کردن به کوبیدن روی آنها!

ما که هنوز تازه وارد بودیم و نمی دانستیم که در چنین موقعیت‌هایی چطور رفتار کنیم موقعی که به آسایشگاه برگشتیم، بغضی را که از غم دیدن تبدیل شدن عزای حسینی به شادی و هلهله در گلویمان نگه داشته‌بودیم شکستیم و سر زیر پتو بردیم و مظلومانه برای مظلومیت امام حسین علیه السلام و دیگر شهدا و اسرای کربلا گریستیم.

دفاع‌پرس: اجازه عزاداری به شما در شب عاشورا دادند؟

شب عاشورا بود و تا مذاکرات ایران و عراق در «ژنو» ۲ روز دیگر مانده بود. ما که در طول روزهای محرم به اجبار عراقی‌ها که عزاداری محرم را هم مثل نماز جماعت و تجمع بیشتر از سه نفر و غیره ممنوع اعلام کرده بودند، آهسته و بی سر و صدا در آسایشگاه به نوحه خوانی و سینه زنی مشغول می‌شدیم و به محض آنکه سر و کله آنها پیدا می‌شد، عزاداری را قطع می‌کردیم و خودمان را به خواب می‌زدیم یا سرگرم کتاب خواندن یا هر کار دیگری که به فکرمان می‌رسید، نشان می‌دادیم تا خیالشان راحت شود و هرچه زودتر گورشان را گم ‌کنند و ما بتوانیم مراسم عزاداری‌مان را ادامه دهیم.

در آن شب هم خیلی آهسته و آرام مشغول نوحه‌خوانی و سینه‌زنی شدیم که ناگهان ساعت ۹ سوت آمارگیری زده شد، اما به اجبار طبق روال همیشه در ستون‌های ۵ نفره نشستیم تا اینکه افسر اردوگاه به همراه بیست سرباز باتوم به دست وارد آسایشگاه شد، ولی بدون آنکه قصد آمارگیری داشته باشد رو به ما کرد و گفت: چرا عزاداری راه انداختید؟ مگر نگفتم که این کار ممنوع است؟ ما هم در جواب گفتیم: ما که عزاداری نمی‌کردیم! ولی او که می‌دانست قصد حاشا کردن داریم جلوتر آمد و با تحقیر گفت: امام حسین عرب بود و با عرب‌هایی جنگید که به هیچ وجه قدرت مقابله با آنها را نداشت و حقش هم همین بود.

حالا شما عجم‌ها این وسط کاسه داغ‌تر از آش شده‌اید و برای او که بیشتر از هزار سال است شهید شده و تمام شده و رفته گریه و زاری راه می‌اندازید که چه؟ بعد از پایان روضه خوانی‌اش شروع کرد به تهدید کردند که: من که تا حالا مسلمان بوده‌ام از همین لحظه کافر می‌شوم و به شما درس می‌دهم که تا عمر دارید فراموش نکنید.

کاری می‌کنم که از این به بعد مردم ایران به جای عزاداری برای امام حسین برای سینه زنان که شما هستید گریه کنند و دل بسوزانند. مجبورمان کرد که سر روی زمین بگذاریم و بعد به سربازی دستور داد که شلنگ آب روی سرما بگیرد و به سرباز دیگری هم گفت که سطل ادرار گوشه‌ی آسایشگاه را روی سرما خالی کند و بعد که حسابی خیس شدیم فرمان کتک زدن را صادر کرد و سربازهایی که همیشه منتظر چنین فرصت‌هایی بودند تا خوی درنده خود را ارضا کنند حدود یک ساعتی به جان ما ریختند و تک‌تک ما را زیر ضربات محکم و کوبنده باتوم‌های خود گرفتند و آنقدر زدند که دیگر از کبودی و ورم گذشت و دست و پایمان شکست و باریکه‌های خونمان روی دیوار و کف آسایشگاه جاری شد.

از قرار معلوم در آسایشگاه‌های دیگر هم همین وضع بود که در نهایت از هر آسایشگاه هفت، هشت نفری را به عنوان عاملان اصلی عزاداری شب عاشورا جلوی بقیه ما لخت کردند و آنقدر با باتوم زدند که صدای فریاد «یا اباعبدالله» آنها اردوگاه را پر کرد ولی عراقی‌ها بی‌توجه به زدن ادامه دادند و بعد همه آنها را که روی هم ۵۹ می‌شدند با همان بدن‌های لخت و پر از جراحت و خون در اتاق سه متر در چهار متر زندانی کردند.

ما بعد از گذشت یک شبانه روز که آنها را برای آمارگیری بیرون آوردند، متوجه شدیم که در آن اتاق آنقدر جایشان کم بوده که مجبور شده‌اند با همان بدن‌های خونی و زخمی به هم تکیه دهند، برای همین پوست بدن‌های آنها که در حال ترمیم شده بود به هم چسبیده بود و موقع خارج شدن که باید تک‌تک بلند می‌شدند پوست‌های به هم چسبیده پاره شده و دوباره زخم‌ها سر باز کرده بودند.

به هر حال بعد از چند روزی گروه را به یکی از همان اتاق‌های سه متر در چهار متر فرستادند و از آن روز به بعد یک وعده به آنها غذا می‌دادند و به جای بقیه وعده‌های غذایی از آنها با کتک پذیرایی می‌کردند، تا یادشان باشد که دیگر برای امام حسین عزاداری نکنند. بنابراین برخلاف قرارداد صلحی که صدام را مدافع آن کرده بودند، باز هم با ما مثل سابق رفتار کردند و مدام تکرار کردند که فکر نکنید حالا که صلح شده و قرار است همین روزها به ایران برگردید ما شما را به حال خودتان می‌گذاریم. نه، ما تا آخرین لحظه بلایی سرتان می‌آوریم که وقتی برگشتید ایران تا آخر عمر این روزهای آخر را فراموش نکنید، حتی اگر سوارهواپیما هم شده باشید که به ایران برگردید بالای سرتان می‌آییم.

دفاع‌پرس: در دوران اسارت به زیارت اباعبدالله الحسین (ع) رفتید؟

یکی دو ماهه از ماجرای شب عاشورا و به هم ریختن مراسم عزاداری امام حسین (ع) گذشت، فرمانده اردوگاه اعلام کرد که: صدام دستور داده که تمام اسرای ایرانی را به زیارت حرم امام حسین (ع) ببریم.

ولی ما که می‌دانستیم این برنامه زیارتی برای برآورده کردن آرزوی چندین ساله مان تدارک دیده نشده و فقط جنبه تبلیغاتی برای دولت عراق دارد تا به دنیا نشان دهد که به فکر اسرای ایرانی بوده و به عقاید و خواسته‌های آنها احترام می‌گذارد زیر بار نرفتیم و علی‌رغم اصرار و تهدید آنها گفتیم چه طور شده که دلتان افتاده ما را به زیارت حرم کسی ببرید که چند ماه پیش در شب شهادتش ما را به خاطر اینکه برایش عزا و ماتم گرفته بودیم، کتک زدید و گفتید که چون عجم هستیم، حق نداریم برایش عزاداری کنیم مگر ما هنوز همان عجم‌ها نیستیم؟

آنها گستاخانه جواب دادند که ما نمی‌دانیم! آن روز دستور داشتیم که شما را بزنیم تا جلوی عزاداریتان را بگیریم و این روز هم دستور داریم که به زور کتک شما را به زیارت ببریم. ولی هر چه کردند نتوانستند ما را راضی کنند که به کربلا برویم. برای همین بعد از یک ماه تلاش بیهوده تصمیم گرفتند که برای ضعیف کردن اتحاد ما از هم جدای‌مان کرده و در بین اردوگاه‌های دیگر پخش کنند.

قبل از آن هم یک برنامه بازجویی راه انداختند تا بفهمند که هر کس تا چه حدی برای رفتن به زیارت امام حسین (ع) پافشاری دارد و اصلاً برای چه نمی‌خواهد که برود؟ ولی ما که از نقشه‌های آنها باخبر بودیم برای آنکه همه‌مان در بازجویی یک حرف بزنیم و به عراقی‌ها نشان دهیم که تا چه حد با هم متحد و هماهنگ هستیم یک متن بلند بالا تهیه کردیم تا هر کداممان در هنگام بازجویی یکی از مواردش را بگوییم.

گفتیم: ما از روز اول به خاطر دفاع از اسلام و خون شهدا که در رأس آنها امام حسین علیه السلام است انقلاب کردیم و الان حاضر نیستیم علیه دفاع مقدس همان کاری انجام دهیم تا شما بتوانید از ما فیلم برداری کنید و تبلیغات را بیاندازید و با این روش جنایت‌های هشت سال خود را پنهان کنید.

اگر شما می‌خواهید ما را به زیارت اباعبدالله ببرید پس چرا با شکنجه و آزار و اذیت نگذاشتید که در ایام محرم برای عزاداری کنیم؟

اگر می‌خواهید به ما خدمت بکنید به جای خرج و مخارجی که برای این زیارت در نظر گرفته‌اید یک وعده غذای کافی که در تمام مدت این شش سال ما را از آن محروم کرده‌اید بدهید نه اینکه برای تبلیغات ما را به زیارت اجباری ببرید و بخواهید که به دروغ به دنیا نشان دهید که در تمام این سال‌ها مثل مهمان از ما پذیرایی کرده‌اید.

اگر مشتاق هستید که ما را به زیارت امام حسین (ع) ببرید پس باید به ما اجازه این را هم بدهید که حداقل هفته‌ای یک بار زیارت عاشورا بخوانیم.

اگر مایل هستید که ما را به زیارت ببرید پس نهج‌البلاغه کتاب پدر بزرگوار امام حسین علیه السلام است را به ما بدهید تا بتوانیم باز هم از کلمه گوهربار مولایمان است استفاده ببریم.

اگر می‌خواهید ما را به زیارت ببرید پس چرا گفتید که قتل عام امام حسین علیه السلام و دیگر یارانش که عرب بودند به ما عجم‌ها ربطی ندارد؟

کسانی که تاکنون به زیارت آن حضرت مشرف شده‌اند و می‌گویند که آنجا آبی برای طهارت وجود ندارد لذا ما نمی‌توانیم بدون طهارت و وضو وارد حرم آن حضرت شویم.

شما قصد دارید یک ساعت قبل از نماز صبح، ما را سوار ماشین کنید و ببرید و بین راه هم که اجازه خواندن نماز را به ما نمی‌دهید. ما به خاطر زیارت که امری مستحب است حاضر نمی‌شویم امر واجبمان را ترک کنیم.

موقع بردن ما به زیارت عکس صدام را روی شیشه اتوبوس می‌چسبانید که اعلام کنید اسرای ایرانی زیر سایه پرچم حمایت صدام به کربلا می‌روند، لذا ما حاضر نمی‌شویم که در زیر سایه کسی که در تمام این سال‌ها ما را زیر شکنجه قرار داده، به زیارت برویم.

بعد از بازجویی‌ها افسر اردوگاه که با شنیدن حرف‌های هماهنگ ما عصبانی شده بود، شکنجه دادن‌ها را از سر گرفت. چرا که تمام اسرای اردوگاه‌های دیگر به زیارت رفته بودند و فقط اردوگاه ما مانده بود که چنانچه او موفق نمی‌شد، که ما را به رفتن راضی کند عزل درجه می‌شد.

ولی ما هم‌چنان روی حرف خودمان ماندیم و اصرار داشتیم که تا به سوال‌های ما که در بازجویی مطرح کرده‌بودیم، جوابی قانع‌کننده‌ای ندهند زیارت نخواهیم رفت تا اینکه بالاخره افسر عراقی از پای درآمد و قول داد که: هیچگونه فیلمبرداری و تبلیغات از ما نشود. عکس صدام در اتوبوس‌ها نصب نشود. بعد از نماز صبح ما را به کربلا اعزام کند. برای در دسترس بودن آب در حرم امام حسین(ع) چند تانکر آب به آنجا منتقل شود.

دیگر نتوانست به بقیه درخواست‌ها و سوال‌های ما جواب دهد و برای همین ما باز هم از رفتن سرپیچی کردیم و او دیگر نمی‌دانست چه کند. دویست و پنجاه نفر از ما را به یک اردوگاه دیگر منتقل کرد و در عوض از آنجا هم همان تعداد اسیر را به اردوگاه ما آورد.

همراه آن ما را از آب و زنگ «بیرون باش» محروم کرد و زیر کتک و شکنجه گرفت که راضی شدیم، ولی فایده‌ای نداشت و ما به همراه تازه واردها آنقدر از خودمان مقاومت نشان دادیم، که بالاخره او را به دلیل عدم موفقیت در مأموریتش به جای دیگری منتقل کردند. به جای او یک افسر تازه‌نفس آمد تا طبق یک ترفند جدید به جای اعمال زور، با ملایمت ما را به زیارتی که صدام به آن اصرار داشت بفرستد، ولی او هم موفق نشد و بالاخره بعد از دوماه شکست خود را پذیرفتند و دست از سر ما برداشتند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها