چهل‌سالگی سرو/ شهید «صفدر ولی‌پور»؛

انسان با مرگ چیزی را از دست نمی‌دهد و زندگیش تمام نمی‌شود

در فرازی از وصیت‌نامه شهید «صفدر ولی‌پور» آمده است: هر چند که مرگ به طرف انسان‌ها می‌آید، ولی من نیز می‌توانم از مرگ بگریزم. ولی به خدا هیچ وقت از مرگ فرار نکرده‌ام، آخر انسان که با مرگ چیزی را از دست نمی‌دهد و زندگیش تمام نمی‌شود.
کد خبر: ۴۱۳۴۴۸
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۰:۲۰ - 31August 2020

انسان با مرگ چیزی را از دست نمی‌دهد و زندگیش تمام نمی‌شودبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در سالروز شهادت شهید «صفدر ولی‌پور» از شهدای شهرستان سوادکوه وصیت‌نامه این شهید بزرگوار منتشر می‌شود.

شهید «صفدر ولی‌پور» فرزند «نادر» در دوم آبان 1343 در سوادکوه به دنیا آمد و در دهم شهریور 1365 در جبهه مریوان به شهادت رسید.

وصیت‌نامه شهید:

بسم الله الرحمن الرحیم

مادرم و پدرم! اگر شهید شدم و یا مردم در آخرین جمعه هر ماه (ماه‌هایی که هوا گرم است) برای من چند پارچ شربت بدهید تا مردم رفع تشنگی نمایند و شما اعضای خانواده‌ام هر کدام در هفته جهت شادی روحم 2 رکعت نماز بخوانید و شما بستگان و فامیلانم در زمان حیاتم خیلی خیلی باعث زحمت شما شدم لذا پس از مرگم، خیلی مزاحم شما نمی‌شوم بدین جهت گفتم (خیلی مزاحم شما نشوم) که یکی از نعمت‌های خدا نسیان و فراموشی است بعد از مدتی نیز من هم فراموش می‌شوم.

غرض، هر وقت به یاد من افتادید (البته روزی یا هفته‌ای یک بار) بر من حمد و سوره بخوانید از برادران مرثیه‌خوان و نوحه‌خوان خواهش می‌کنم در مصیبت هایشان هرگز از من نامی نبرده و از کثرت مصیبت در مراسم واقعاً پرهیز نمائید، چون می‌دانم هر چه مصیبت بیشتر باشد، مردم و بازماندگان خسته‌تر می‌شوند ( و شیون خانم‌هایی که از بستگان هستند بیشتر می‌گردد و من نمی‌خواهم حتی صدای یک ناله هم بگوش نامحرم برسد.)

از پدر و مادرم و از همه فامیلان نزدیکم خواهش می‌کنم و بسیار بسیار عاجزانه خواهش می‌کنم که آن طور که شایسته است با مسائل برخورد نمایند. خانواده‌ام آگاهی دارند که من تا چه اندازه از شیون و زاری و گریه نفرت داشته‌ام و دارم، خدای ناکرده آن طور نباشد که خودم به این درد دچار شوم و روحم را خودم آزار دهم.

پدر و مادرم! وقتی که دوستانم شهید شدند، من قبل از تشییع جنازه آنها به پیش خانواده‌شان می‌رفتم و به آنها دلداری می‌دادم و آنها چقدر جالب با مسئله شهادت فرزندشان برخورد می‌کردند. پدرم! من همیشه اولین داوطلب بودم به دوستانم گفتم که خانواده‌ام از شهادت من ناله و زاری نخواهند کرد. خدای ناکرده شما خلاف آن را ثابت نکنید تا من هم پیش دوستان شهیدم و هم پیش دوستان شهید آینده‌ام سرافکنده و دروغگو شمرده نشوم (آه چقدر برایم سخت و دشوار و دردناک است و باعث سرافکنده بودنم خواهد بود که چند نفری زیر بازوی پدر و مادرم را بگیرند و یا برادر و خواهرانم صدای گریه آنها حتی کمی آن طرف‌تر برود.)

به خدای بزرگ که شاهد اعمال همه است سوگند که اکنون اشک در چشمان من حلقه زده شاید شما بگوئید اشکِ فلان یا فلان بوده ولی من خود نمی‌دانم چه اشکی است. هر چند که مرگ به طرف انسان‌ها می‌آید، ولی من نیز می‌توانم از مرگ بگریزم. ولی به خدا هیچ وقت از مرگ فرار نکرده‌ام، آخر انسان که با مرگ چیزی را از دست نمی‌دهد و زندگیش تمام نمی‌شود. همانطور که می‌دانید شما خانواده عزیز و بستگان بسیار بسیار دوست داشتنی‌ام، ما زندگی فقیرانه‌ای داشته‌ایم و این بر کسی پوشیده نبوده و نیست. زندگی ما زندگی مسافری بود که هر لحظه امکان حرکتش است. بگذارید مراسم‌های حقیر نیز فقیرانه باشد.

مادرم و پدرم و بستگانم! این خدمت، بخصوص، خدمت در تخریب واقعاً برای من نعمت بود. هر چند که اکنون خیلی ضعیف و گنهکارم ولی تغییراتی نیز در من به وجود آمده و زرق و برق‌های (هر چند که ما فقط آنها را پشت ویترین‌ها می‌دیدیم) زندگی به کلی برای من از بین رفته است. چون هر روز امکان داشته و دارد که آخرین روز عمر من باشد، پس این همه گناه چرا؟

من داوطلبانه به اکیپ شهدای تخریب پیوسته تا بتوانم بار گرانی که چون کوه بر دوشم سنگینی می‌کند و ذره‌ای از دینم را به اسلام و امام و ایران و ملت ادا نمایم.

پدر و مادر عزیزم! شما نیز مرا دوست بدارید و خدا ان‌شاءالله مرا دوست دارد. شما دلتان نمی‌خواهد که من با خدا دوست باشم (اگر دلتان می‌خواهد) آیا من نباید به پیش کسی بروم که مرا دوست دارد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار