به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس فصلهایی از زندگی شهید «اِبنیامین جهاندار لاشکی» را از نظر میگذرانیم.
اگرچه نامش «ابنیامین» بود، امّا اغلب «محمدرسول» صدایش میزدند. ششمین ثمره زندگی «غلامرضا و مولود» كه در سال 1346 در روستای «حسنآباد» از توابع كجور نوشهر دیده به جهان گشود.
روایت پدر شهید:
«ما او را در شش سالگی به پیشدبستانی فرستادیم؛ ولی از آنجایی كه دارای هوش ذهنی بالایی بود، معلمش از ما درخواست كرد كه اِبنیامین امتحان بدهد و در صورت قبولی به پایه دوّم ابتدائی راه یابد. او همان سال با معدل 5/18 قبول شد و بعد به پایه دوّم دبستان روستا راه یافت.»
تحصیلات اِبنیامین به پایه دوم متوسطه در رشته ادبیات ختم میشود. او به واسطه تربیت دینی پدر و مادر، از هشت سالگی شروع به خواندن نماز كرد و در شانزده سالگی به ادای نماز شب روی آورد. حتّیالامكان در نماز جمعه شركت میكرد. علاوه بر آن، در انجام مستحبّات نیز اهتمام ویژهای داشت.
غلامرضا در بیان اوصاف اخلاقی فرزندش چنین میگوید: «به من و مادرش احترام خاصّی میگذاشت و هیچگاه ناراحتمان نمیكرد. رفتارش با خواهر و برادران و دیگران نیز، عالی بود. علاوه بر آن، در مسائل اخلاقی، آدم متعهدی بود. اگر ما در مورد کسی حرفی میزدیم، میگفت: مواظب خودتان باشید؛ غیبت نکنید. حتی اگر خودش هم در جایی حرفی درباره کسی می زد، فردای آن روز میرفت و به او میگفت که من در موردت چنین صحبتی کردم. آیا راضی هستی، یا نه؟»
ابنیامین علیرغم برخورداری از سنّ كم در روزهای انقلاب، بچههای كلاس را به حضور در تظاهرات تهییج و تشویق میكرد.
پدرش در ادامه، فصل انقلاب نوجوانش را اینگونه روایت میکند: «تحت تاثیر اندیشه شهیدان بهشتی و رجایی، به فعالیتهای انقلابی روی آورد. در خانه معلممان بود و همیشه ما را نسبت به اسلام و انقلاب سفارش میکرد. حتی در وصیتنامه آخرش هم، این موضوع را به ما گوشزد کرد.»
اندکی بعد از آغاز جنگ تحمیلی، این فرزند برومند میهن نیز، چونان دیگر برادران رزمندهاش، عزم جهاد کرد و به میدان نبرد شتافت.
با گفتههای مولود، گذری به این بعد از زندگی دردانهاش میزنیم: «اولین بار در سیزده سالگی به جبهه رفت. به او گفتم: اینجا بمان و درست را ادامه بده. گفت: من باید به جبهه بروم تا در آنجا، هم به درسم برسم و هم با دشمن بجنگم.»
«صدیقه» در ادامه صحبتهای مادر، از اولین اعزام برادرش یاد میکند: «آن روز خیلی خوشحال بود. واقعا سر از پا نمیشناخت. آن حالت شادی را هرگز در او ندیده بودم. وقتی به مرخصی میآمد، مرتب حرف از حال و هوای جبهه و رزمندگان بود. برایمان از سختیهایی میگفت که همرزمانش برای دفاع از وطن، تحمل میکردند.»
ابن یامین در 11 دی 1362 به عضویت سپاه نوشهر درآمد و در واحد عملیات مشغول به خدمت شد.
این پاسدار رشید مازندرانی، از سال 1363 الی 1366 بارها در كِسوت نیروی عملیاتی و تخریبچی، به جبهههای جنوب و غرب عزیمت کرد. مدّتی نیز، به عنوان مسئول محور اطلاعات و محور دزلی انجام وظیفه کرد. او همچنین در عملیاتهای قدس 1 و 2، نصر 4، كربلای 5 و 10 خدمات ارزندهای در واحد عملیات از خود به یادگار گذاشت.
روایت مادر شهید:
«یك بار برایم تعریف كرد كه یكی از همرزمانم زیر سیمخاردار خوابید تا ما از روی جسمش رد شدیم. بعد خودش شهید شد. پسرم افسوس میخورد كه رفیقش به شهادت رسید، امّا او بینصیب ماند.»
در بیان ادب و احترام ابن یامین نسبت به خانوادههای شهدا، همین بس که در ایام فراغت، به آنها سر میزد و به خواهر و برادرهایش نیز توصیه میكرد كه به بازماندگان شهیدان احترام بگذارند و به آنها سركشی كنند.
روایت پدر شهید:
«روزهای پنجشنبه روزه میگرفت. نمازش را هم با جان و دل میخواند. وقتی در حال نماز خواندن به او نگاه میکردم، میدیدم که در حال گریه است. از همانجا پیش خودم گفتم که او شهید میشود. حال و هوای جبهه خیلی متاثرش کرده بود. در عملیات کربلای 5 با دوستش «رمضان دیوسالار» بود. وقتی وی شهید شد، ابن یامین به مرخصی آمد. او گریه میکرد و میگفت: ما با هم بودیم. چرا رمضان شهید شد، اما من نتوانستم بهره کافی بگیرم! پسرم در آخرین نامه خود به من نوشته بود: پدر جان! موقعی که شهید شدم، ناراحت نشوید و نماز شکر به جای آورید. زمانی که مرا در قبر میگذارید، فرض کنید که دارید مرا به حجله دامادی میفرستید. الحمدلله من هم با کمک خداوند و خواسته فرزندم، او را در قبر گذاشتم.»
در نهایت، ابنیامین در 1/4/1366 در منطقه ماووت به جمع یاران شهیدش ملحق شد. جسم پاكش نیز، دو هفته بعد با بدرقه اهالی قدرشناس چالوس، در بوستان شهدای «یوسفرضا» این شهر آرام گرفت.
انتهای پیام/