روایت سرلشکر سلیمانی از عملیات والفجر8

شهید "احمد امینی" وجودش برای حفظ نیروها می‌سوخت/ مناجات رزمنده‌ها در نخلستان‌های بهمن‌شیر

نزدیک غروب شد. سوار ماشینها شدند، رفتند نزدیک ساحل و لباسهایشان را پوشیدند. جَوِ عجیبی بود. انگار پیامبر خدا می‌خواست عروج کند. معنویت در فضای ساحل موج می‌زد و هرکس این صحنه را می‌دید، گریه‌اش می‌گرفت. امکان نداشت کسی آنجا حضور داشته باشد و اشک نریزد. بچه‌های زیبا قامت و با معنویت و جذاب، لباسها را تن کرده و آماده حرکت شدند.
کد خبر: ۴۱۷۰۸
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۹:۳۴ - 24February 2015

شهید

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از کرمان، متن زیر روایت سردار سرلشکر "قاسم سلیمانی" فرمانده لشکر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس است که در ادامه میخوانیم:

عملیات نهایی که به عنوان عملیات بزرگ و مهم جمهوری اسلامی طراحی شد، والفجر هشت بود. این عملیات دارای چند حساسیت مهم بود؛ بخشی از حساسیتها عمومی و بخشی دیگر مختص لشکر ثارالله بود. برای اولین بار بود که چنین عملیاتی صورت میگرفت.

عبور از اروند

تا آن زمان در رودخانه خروشان و وحشی همچون اروند عملیاتی انجام نداده بودیم. منطقه عملیات باتلاقی بود؛ مناطق راس البیشه، فاو، خورعبدالله و حد فاصل خور و اروند. در اروند، عرض رود مشخص بود و دشمن کاملا بر ما تسلط داشت.

مشکل بعدی که مختص لشکر ثارالله بود و تاثیر زیادی در سرنوشت نیروهای خط شکن و غواصها داشت، عرض اروند بود. عرض اروند در محدوده عملیاتی لشکر 41 ثارالله و تیپ المهدی عریض ترین نقطه آن بود. جایی بود که به دریا وصل میشد و شدت جذر و مد در آن بیشتر از سایر نقاط بود. برای شکستن خط، بهترین و ورزیده ترین گردانمان، گردان حاج احمد امینی بود.

گردان حاج احمد امینی محل تجمع شجاعان لشکر ثارالله بود

یکی از ویژگیهای حاج احمد، انتخاب نیروهای خاص بود. همه معاونتهای لشکر را جستجو میکرد و نیروهایش را بر میگزید. میدیدی یک نیرو از مخابرات میگرفت، یک نیرو از پرسنلی، یکی از تدارکات و... حتی سه چهار نفر از بچههای اصفهان را جذب کرد کسانی مثل صغیرا و موذن زاده و قضاوی. اینها عصاره بچههای اصفهان در شرق کشور بودند. صغیرا و موذن زاده دو تا از فرماندهان گروهان حاج احمد شدند. یا کسی مثل قضاوی نیروی تدارکات لشکر بود و همه نیروها دارای روح معنوی بالا و شجاعت ویژهای بودند. به راستی که  گردان حاج احمد مرکز شجاعان لشکر شده بود. خصوصیت ویژه نیروهایش این بود که اهل گریه بودند؛ در کنار شجاعت اهل استغاثه و دعا بودند. در عملیات والفجر هشت، این نیروها غوغا کردند چه در ابعاد معنوی و چه در شجاعت. به قیافههایشان هم که نگاه میکردی، میدیدی که عموما جوان و نوجوان هستند. بچههای پر التهابی که سرشار از معنویت و شجاعت بودند.

حرکت در آب

حاج احمد 180 نفررا به عنوان غواص انتخاب کرد که در سرچشمه رفسنجان، بندرعباس و سد دز شنا و غواصی را آموزش دیدند. بخشی از تمریناتشان سخت و خطرناک بود. مثلا شلیک آرپی جی از درون آب کار مشکل و خطرناکی است؛ چه بسا موج انفجار فرد را از وسط دو نیم بکند. این تمرینات و شلیک را به صورت ایستاده، خوابیده و در انواع وضعیتهای مختلف درون آب تمرین کردند.یکی از کارها و آموزشها، شیوه حرکت در آب بود؛ برای اینکه نیروها را آب نبرد.



در دهانه خلیج فارس، شدت جزر و مد زیاد بود و بچهها را به سمتی میبرد. آنچه در هنگام کار مهم بود، رسیدن به نقطه مورد نظر در ساحل دشمن بود. باید همه نیروها یکجا در نقطه مورد نظر پیاده میشدند و اگر یکی یکی میرسیدند؛ هیچ کاربردی نداشتند. ضمن اینکه همهشان به شهادت میرسیدند. حاج احمد برای این کار شیوههای مختلفی را در نظر گرفته بود. در مرحله اول اصرار داشت نیروها که وارد آب میشوند همراه و همپا باشند.

دو راه حل برای آن در نظر گرفته بود، یکی شیوه دست دادن به هم بود. شیوهی دیگر استفاده از طناب بود. طناب را در فواصل مساوی گره میزدند و هر کس یک گره را میگرفت و متصل به هم، حرکت میکردند. این روش موفقتر و کارآمدتر از روش قبلی بود و نیروها بیشتر آن را تمرین میکردند لباس غواصی، با توجه به نوع جنس آن، بچهها را در سطح آب شناور نگه میداشت.

شبیهسازی در بهمنشیر

 حاج احمد تلاش بسیار کرد تا نیروها را با این لباسها ومهماتی که حمل میکردند، هماهنگ کند. باید توجه داشت، نیرویی که می خواهد خط شکن باشد و از ساحل اروند عبور کند، هیچ وقت نمی تواند تجهیزات عمدهای را همراه خود ببرد.عموم سلاحهایی هم که به آنها دسترسی داشتیم، درآب کارایی خودشان را از دست میدادند. از لحظهای که بچهها وارد آب میشدند تا لحظهای که به ساحل دشمن میرسیدند، حداقل یک ساعت در نظر گرفته بودیم.

در این ساعت و با توجه به شدت جذرومد وباتلاقی بودن کنارهی ساحل، تمام سلاحها و مهماتی که به همراه داشتند، مستهلک و غیر قابل استفاده میشد. در دنیا برای این کارها، نیروی نفوذی از سلاح های ویژه ضد آب استفاده میکند، نه آن سلاحهای ابتدایی که ما در اختیار داشتیم. بحث ارتباطات نیز موضوع مهم ویژهای بود. نیرویی که میخواهد در سطح آب حرکت کند، احتیاج به هدایت کننده دارد. برای چنین ارتباطی باید امکانات زیادی وجود داشته باشد. اینها ابهاماتی بود که توانستیم با کار در بهمن شیر به نتیجه برسیم و جواب لازم را پیدا کنیم. حاج احمد در مراحل میزان کردن اشیایی که باید همراه هر غواص باشد، تلاش بسیار کرد. اگر وزن سلاح و مهمات همراه غواص زیادتر از حد بود، او غرق می شد و اگر کم بود، میآمد روی آب. مقدار مجاز برای تمام افراد متفاوت بود و بستگی به جرم و حجم بدنشان داشت. این کارها را حاج احمد در بهمن شیر به انجام رساند.

شهید احمد امینی وجودش برای حفظ نیروها میسوخت

حاج احمد طی دو مرحله به اتفاق صغیرا، موذن، قنبری و بچههای اطلاعات وعملیات از اروند عبور کردند. رفت توی ساحل دشمن و موانع و خط آنها را از نزدیک بررسی کرد و برگشت. این بررسیها به کارش ظرافت بخشید و او را مطمئنتر کرد. شاید عموم مردم ندانند که فرزندانشان چگونه شهید شدند، تحت سرپرستی چه کسانی بودند و چگونه از آنها استفاده شد.

حاج احمد نمونهی هزاران فرماندهی است که وجودش میسوخت برای اینکه نیروهایش را حفظ کند. آنها را سالم به خط دشمن برساند و اهدافی را که در واقع اهداف اسلام بود، تصرف کند. به همین دلیل، هـمیشه خطر، زحمت و فشارها را روی گـردن خود میگذاشت تا بتواند به ساده ترین و آسانترین وجه عملیات را به سرانجام برساند.

شناساییها را انجام داد و سپس در یک دوره ده روزه، از نیروهای عادی غواص تا فرماندهی دسته و معاون گروهان و گردان را به ساحل دشمن توجیه کرد. واقعاً غواصان گردان حــاج احـمد مانـند یک فرمـانده لشـکر که میخواهد جنگ را اداره کند، نسبت به خط دشمن وضعیت و جزئیات آن مسلط بودند. کار دیگری که انجام داد و فکرمیکنم هیچ کدام از گردانهای غواص لشکرهای دیگر در اروند انجام ندادند این بود که قبل از عملیات نیروها را به آب اروند آشنا کرد و در این آب مانورعملیات انجام داد.



اصرار میکرد که باید در این آب تمرین کنیم، برای اینکه هراس بچهها از بین برود. میگفت: من باید این اضطراب را بشکنم. حاج احمد از سه نهر علی شیر، بلامه و مجری بچههایش را وارد آب کرد شروع کردند به کار غواصی و رفتند تا کنار اروند و دوباره همان راه را برگشتند. مسیر نقطه رهایی را توجیه شدند و اروند را از نزدیک دیدند. شب بعد هم این عمل را دوباره تکرار کردند. وقتی حرکت بچههای غواص را دیدم، احساس کردم که شکستن خط برای اینها سهل و آسان است. بر خط دشمن مسلط بودند و هرکدام کارشناس خط اروند به شمار میآمدند.

همه سراپا گوش بودند

یکی دوشب مانده به عملیات، جلسهای داشتیم و باید فرماندهان گردانها طرح خودشان را برای شکستن خط دشمن بیان میکردند. فرماندهان لشکر در آن جلسه بودند. همه گزارش خودشان را دادند. حاج احمد روی بیان شیوه و تاکتیک خودش وسواس داشت. فکر میکرد ممکن است لو برود و دشمن مطلع شود. علی رغم اینکه، از لحاظ درجۀ حفاظتی، جلسهی قرارگاه بسیار بالاتر از طرح این مسائل بود ولی او وسواس و تردید داشت. اصرار کردم که توضیح بدهد. صحبتهای او توجه همه افراد را جلب کرد. انگار کسی حتی نفس هم نمیکشید. همه سراپا گوش بودند که این جوان قد کوتاه و جسور که موضوع تک تک کلماتش رو در رو شدن با مرگ است، چه میگوید. بحث بر سر صحبت معمولی نبود، بحث این بود که کسی میخواست برود توی گودال آتش و با مرگ کشتی بگیرد و داشت تشریح آن صحنهها را میکرد . حاج احمد؛ موقع صحبت، جسارت و ابهت خاصی داشت. بعضیها که او را نمیشناختند، فکر میکردند که غلو میکند.

وجعلنا میخوانم

آقای علایی، فرمانده قرارگاه پرسید: آقای امینی! اگر دشمن وسط آب تو را دید، چه میکنی؟ این پرسش جوابی نداشت.غواص چکار میتوانست بکند؟ اما حاج احمد بلافاصله جواب داد: وجعلنا میخوانم. با اطمینان هم گفت. بعدش من قضیه عملیات بدر را تعریف کردم که همین آیۀ وجعلنا ابزار مهمی برای حفظ بچهها در آن عملیات شد.

مناجات رزمندهها در نخلستانهای بهمن شیر

حاج احمد  گریهاش گرفت و روضهای خواند. گفت ما با توسل به حضرت زهرا(س) و امید به خدا. دعای حضرت امام این کار را خواهیم کرد. شما هم نگران نباشید. امکان نداشت در گردان حاج احمد یک نفر برای نماز شب بیدار نشود و گریه نکند. حاج احمد از افراد عادی آدمهایی ساخته بود  که شاید عرفای بزرگ که در سن پیری به مراحل بالا میرسند به پایشان نمیرسیدند. شبها اگر قدم به نخلستانهای بهمن شیر میگذاشــتی، کنار هر نــخل، یـک نفر را مــیدیدی که مثل بچههای یتیم حضرت مسلم نشسته است؛ نماز میخواند، گریه میکند و دست به دعا برداشته است.

امکان نداشت در گردان حاج احمد یک نفر برای نماز شب بیدار نشود و گریه نکند. نزدیک غروب شد. سوار ماشینها شدند، رفتند نزدیک ساحل و لباسهایشان را پوشیدند. جَوِ عجیبی بود. انگار پیامبر خدا میخواست عروج کند. معنویت در فضای ساحل موج میزد و هرکس این صحنه را میدید، گریهاش میگرفت. امکان نداشت کسی آنجا حضور داشته باشد و اشک نریزد. بچههای زیبا قامت و با معنویت و جذاب، لباسها را تن کرده و آمادهی حرکت شدند.

از کنار آب تا سنگر خودم سیم تلفن کشیده بودند که بچهها را دقیق کنترل کنیم آب هم مد شده بود. در آنجا اتفاقی افتاد که بر اساس چیزی که قبلاً پیش بینی کرده بودیم که شب عملیات، شبی است که مد دریا کامل ترین وضعیت را دارد. در این وضعیت، آب چیزی حدود بیست دقیقه ساکن و راکد خواهد بود. پیش بینی کرده بودیم در این مدت، تا شروع جزر که حرکت آب ملایم است، بتوانیم خودمان را به ساحل دشمن برسانیم یا حداقل اینکه بخش عمدهی راه  را رفته باشیم. پیشبینیمان این بود که هوا خوب و آب ساکن و آرام است در آن لحظات انگار خدا میخواست بگوید که اینها بچههای خود من هستند و شما کارهای نیستید. تحلیلهایتان هم به درد خودتــان میخورد، من مـیخواهم خودم آنها را ببرم. اینها خدایی هستند و مسئول حرکتشان خودم هستم. البته در آن موقع به این نتیجه نرسیده بودیم، در آن ساعات همهاش اضطراب و نگرانی داشتیم. جان میدادیم و جان میگرفتیم.

عبور در سختترین شرایط

وقتی بچهها رفتند کنار ساحل، یزدانی با من تماس گرفت، گفت: اصلاً نمیشود بروی.

پرسیدم :چرا؟ گفت: آنقدر موج زیاد است که اصلاً اجازه نمیدهد وارد آب بشویم. رفتم سمت بچهها. دیدم موج آنقدر زیاد است که نیروها را میکوبد به کنارۀ ساحل، برگشتم داخل سنگر و باحاج احمد تماس گرفتم. پرسیدم: موضوع چیه؟ گفت:موضوع خاصی نسیت. آقای یزدانی می گوید شدت جزو مد زیاد است. منتها ما مشکلی نداریم. شما بگویید بروید، میرویم. گفتم: پس راه بیفتید. ولی قبل ازاینکه وارد آب بشوید، اول متوسل شوید به حضرت زهرا(س) و دعای توسل بخوانید. حضرت زهرا(س) را واسطه قرار بدهید و بعد وارد آب شوید.

یکی ازغواصها گفت: شدت آب به قدری بود، ستونمان به هم ریخت. شدت امواج فورس چهار بود؛ یعنی بدترین شرایط ممکن. اما در بحث حرکت آن شب نیروها، هیچ شکی ندارم که دستهای غیبی دور بچهها را گرفتند و آنان را به ساحل دشمن رساندند. بچهها وارد آب شدند و حرکت کردند، اضطراب ما وقتی  بیشتر شد که خدا خواست ما را امتحان کند و همه چیز به هم ریخت تا هیچ نقشی در روند کار نداشته باشیم. ده دقیقه گذشته بود که یکی از غواصها برگشت و گفت: شدت آب به قدری بود که همه مان را سرو ته کرد. ستونمان به هم ریخت و من یک وقت دیدم که توی ساحل خودمان هستم.

رسیدن به آن سوی اروند

بعد از این حرف کاملاً قطع امید کردیم. با توجه به شوخیهای قبل از حرکت غواصها که به هم وعده میدادند مثلاً در ساحل کشور کویت همدیگررا میبینیم یا توی شکم نهنگ و کوسهها یا وسط دریا و فلان جزیره، همهی اینها درنظرمان آمد. سی دقیقهای گذشته بود که یک مرتبه بیسیم حاج احمد به صدا درآمد.

شروع کرد به صدا زدن من. خدا میداند که در آن لحظهها چه حالی پیدا کردم. اول باور نمیکردم که به ساحل دشمن رسیده باشند و به ذهنم خطور کرد که در ساحل خودمان هستند. ولی وقتی شروع کرد با صدای آهسته و ته حلقی حرف زدن؛ یقین کردم که به ساحل دشمن رسیدهاند. منتها اینکه چگونه این راه را طی کردند و رسیدند، مهم است. حاج احمد گزارش اولش را داد. بـا رمز گــفت که با نیروهایم یکجـا به ساحل آن طرف  رسـیدهایم.عجیب اینکه دقیقاً در نقطهای که آرزویمان بود به آنجا برسند، رسیده بودند؛ درست رو به روی پادگان قشله و همان نقطهای که باید به خط دشمن میزدند. زودتر از زمان پیش بینی شده رسیده بودند.

من توی باغ هستم

خیلی وقت داشتیم، گفتم: صـبر کند تا ببینــیم چه پیش مـیآید. گفتم: صغیرا و موذن، دو فرمانده گروهان حاج احمد را که باید از محورهای دیگر عمل میکردند؛ صدا بزند. گفت: با  آنها تماس ندارم. گفتم: منتظر باش تا همراهانمان برسند. منظورم یگانهایی بودند که در چپ و راست ما عـمل میکردند. باز هم سه چهار بار با هم تماس داشتیم. حاج احمد گفت: من توی باغ هستم. یعنی اینکه داخل میدان مین دشمن شدهام. در همین حین، صغیرا نیز اعلام کرد که به خط دشمن رسیده است یک ربع ساعت گذشت. به بچهها گفتم در میدان مین شروع به کار کنند. حاج احمد در تماس آخرش گفت که از خط دشمن گذشتم و رفتم به پشت خط آنها. از باغ گذشتیم؛ از دیوار باغ هم رفتیم آن طرف. در کمتر از ده دقیقه، تمام آتش ساحل دشمن که روی اروند میریخت، تمام شدوارد خط دشمن شده و نیروهایش را تقسیم کرده بود؛ هر کدام، کنار درِ یک سنگر، حتی خودش رفته بود توی بعضی از سنگرها؛ چـای داغ آماده بوده مـینشیند چای میخورد و میآید بیرون.

تماسم با احمد قطع شد

زمان شروع عملیات رسید. رمز را گفتم و این اولین عملیاتی بود که تقریباً با خیال آسوده و با اطمینان خاطر رمز را اعلام کردم. پس از آن، نیروها شروع کردند به پاکسازی ساحل دشمن. در کمتر از ده دقیقه، تمام آتش ساحل دشمن که روی اروند میریخت، قطع شد. حاج احمد ابتکار دیگری نیز به خرج داده بود که شاید وقتی بیان شود، کسی نتواند آن را قبول کند. همراه خودش چراغ گردان آب بندی شده برده بود از همین چراغهایی که وقتی مـیخواهند جاده را تعمیر کنند، میگذارند جلوی راه تا هنگام شب تصادف نشود. یک مرتبه دیدیم تمام ساحل دشمن روشن شد و چراغها شروع کردند به چشمک زدن. قایقها خیلی راحت و سریع راهشان را پیدا کردند و پرگاز رفتند، به طرف محل پاکسازی شده تا نیروها ادامه کار بدهند. درهمین حین، تماس ما با حاج احمد امینی قطع شد.

انتهای پیام/
 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار