به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس زندگینامه و وصیتنامه سردار شهید «سیدعلی دوامی» را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
«سیدعلی» در 21 رمضان 1346 در ساری به دنیا آمد. کودکی بیش نبود که والدینش از هم جدا شدند و او تحت سرپرستی مستقیم مادرش قرار گرفت. پس از مدتی، به همراه مادر به تهران نقل مکان کرد و دوره ابتدائی را در مدرسه ملی تهران به پایان رساند.
با شروع انقلاب اسلامی، با وجود سن کمش، به همراه مادر در راهپیمائیهایی که علیه رژیم پهلوی صورت میگرفت، شرکت میکرد.
پس از مدتی، دوباره به ساری بازگشتند و دوره راهنمائی را در مدرسه «فردوسی» ساری سپری کرد. در همین دوران بود که بر اثر ارتباط مستقیمی که با دائیاش شهید «محمود نیکدوست» داشت، از نظر شخصیتی متحول شد. بهطوری که دائماً برای خواندن نماز و نوحه سرائی برای اهل بیت، در مسجد حضور پیدا میکرد.
سیدعلی پس از پایان سال سوم راهنمایی به خاطر اعزام به جبهه، ترک تحصیل کرد. او معتقد بود که باید به جبهه رفت و از دین و کشور دفاع کرد. میگفت: «اگر زمان امام حسین(ع) بود، حتما به یاریاش میشتافتم.»
او با چنین تفکری بود که در سال 62، در حالی که شانزده ساله بود، به جبهههای نبرد اعزام شد. سیدعلی، در بهمن 66، به عضویت رسمی سپاه در آمد و مدتی در ساری، به عنوان نیروی پرسنلی سپاه مشغول به کار شد؛ اما نتوانست دوری از منطقه و همرزمانش را تحمل کند. بنابراین بار دیگر عزم رفتن کرد.
او با اینکه بیست سال بیشتر نداشت، به سمت فرماندهی گردان مسلمبنعقیل رسید. اگرچه، او سمتهای مختلفی را، از جمله فرمانده گروهان، معاون فرمانده گردان، جانشین فرمانده گردان، و جانشین مسئول محور لشکر 25 کربلا، بر عهده داشت.
مادرش میگوید: «همیشه در آخرین دیدارهایش میگفت: مادرم باید بدانید که علی با کالیبر 60 شهید میشود.»
سیدعلی در آخرین اعزامش در سال 67 که همزمان با ماه مبارک رمضان بود، به جبهه اعزام شد. او قبل از رفتن، وصیتنامهای نوشت که فرازهایی از آن به شرح زیر است:
«من با آگاهی کامل وارد سپاه شدم؛ چون میدانم که سپاه، مدرسه عشق است؛ عشق به لقاءالله. عشقی که میتوان خودسازی کرد و پا به جبهههای نبرد گذاشت. میدانم که میدان جنگ، لحظات مرگ و زندگی است. بار الها من نمیخواهم که در بستر بمیرم و آرزویم این است که همچون مردان خدا، در دل سنگر بمیرم. میدانم که به شهادت میرسم. از خداوند متعال میخواهم اگر لیاقتش را داشتم، بدنم مانند بدن فاطمه زهرا(س) مفقودالجسد باشد.»
و سرانجام، سید علی در شب 21 رمضان 67، شال سبز رنگی به کمر بست و به همرزمانش گفت: «شب آخری است که در این دنیا هستم.»
و روز بعد، همزمان با روز 21 رمضان که مصادف با 18 اردیبهشت 67 بود در سن 21 سالگی که زندگیاش با عدد 21 رقم خورد و لقب سردار 21 را به خود اختصاص داد در منطقه شلمچه در اثر اصابت گلوله کالیبر 60 به شهادت رسید و به لقاءالله پیوست.
وصیتنامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
« من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه فمنهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً»
با درود و سلام بر امام حسین كه چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما آموخت و با درود و سلام بر امام امت خمینی بت شكن، و با درود و سلام بر رزمندگان اسلام كه مردانه در جبهههای جنگ در حال نبرد یا دشمنان كافر میباشند.
دست از سر و تن زسر جدا باید رفت
در دشت بلا بهر بقا باید رفت
غفلت منما كه خصم دون بیدار است
از پا منشین به كربلا باید رفت
من به آگاهی كامل وارد سپاه شدم چون میدانم كه سپاه مدرسه عشق است عشق به لقاءالله و میتوان در آنجا خودسازی كرد و پا به جبهههای نبرد گذاشت و می دانم كه میدان جنگ لحظات مرگ و زندگیست و شهادت را آرزو كردم كه بار الهی من نمیخواهم كه در بستر بمیرم میروم تا همچو مردان خدا در دل سنگر بمیرم و میدانم كه به شهادت میرسم و از خداوند متعال می خواهم اگر لیاقتی را داشتم بدنم مانند بدن فاطمه زهرا مفقودالجسد بشود.
شهادت درسیاست گرانبها كه پیامبران وارث آن و خدا خونبهای آن است. اكنون كه در سیاهی شب تنها با خدای خود هستم این وصیتنامه را بر روی كاغذ میآورم شاید با این وصیت عدهای را به حقانیت در این راه آگاهی دهم انسان تنها در مقابل مرگ تسلیم است و هیچ كاری از او بر نمیآید بسی چه بهتر كه این مرگ در راه عشق خود در راه با آنكسی باشد كه انسان او را میپرستد و بصورت شهادت انسان ملقب بشود كه بزرگترین نامها یعنی شهادت است، او شهید، چه زیباست این نام، و چه گوشنواز یعنی كسی كه شهادت میدهد با خویش به درستی راهی كه رفته است، بعد از مرگ مرا در گوری در كنار دیگر شهدا بخاك بسپارید. چون آنجا گوشهای از كربلا میباشد و روی قبرم را لاله سرخ بكارید كه آن رهگذر[] بداند كه من قطره خونی بودم در میان خونهای پربهای دیگر.
با جامه خونین به سنگر خواهم رفت
با هدیه جان سوی سفر خواهم رفت
با پیكر صدپاره به شب خواهم زد
سیمرغ صفت سوی ظفر خواهم رفت
از پدر و مادرم تقاضا دارم كه با لبخند بر گورم نظاره كنند چون گریه را دوست ندارم و از كسانی كه با من زیر یك سقف بودند تقاضا دارم با روی باز این افتخار را بپذیرید.
مادرم و خواهرم و غیره برای من اشك نریزید چون شهید زنده است. و مادر برای من شیون نكن زیرا تو مأموریت خود را بخوبی انجام دادهای و امانتی را كه خدا به شما داد سالم و در راه خودش به او باز گردانیدی و مادرجان خوشحال باشی از اینكه فرزندت را در راه اسلام از دست دادهای چون دیگر آن دنیا فاطمه زهرا از تو گلهای ندارد و شما ای خواهرانم وقتی كه جسد پاره پاره مرا به شهر آوردند لباسی سفید به تن كنید و خوشحال باشید كه برادرتان در میدان جنگ به شهادت رسیده است و به لقاء دوست رفته و از خواهرزادهام محمد، محمدرضا و محمود میخواهم كه حسینوار راهم را ادامه دهد و از خواهرزاده دیگرم آتنا میخواهم كه زینبوار زندگی كند و حجاب خود را همیشه حفظ كند و با داشتن حجاب مشت محكمی به دهن مستكبرین زمان بزند. در آخر از همه مومنین طلب بخشش را دارم.
در وادی عشق عاقلان مجنونند
در مسلخ عشق عاشقان در خونند
چون وصف كنم كه عاشقان چونند
از دایره عقل همه بیرونند
بیعشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد
چون عاشق مهدی خود مقبول خمینی شد
والسلام علیكم و رحمه الله و بركاته
«فدائی امام سیدعلی دوامی»
در ضمن وصی من مادرم و ناظرم خواهرانم فریبا،[] باشد و اگر پول یا حقوقی از من مانده و یا برای مراسمهایم وسایلی میخواهید از طرف بنیاد یا ارگانهای دیگری به خانوادهام بدهید به مادرم فاطمه نیکدوز بدهید.
در ضمن همه كارهای مراسم و غیره به عهده مادرم باشد.
انتهای پیام/