گروه استانهای دفاعپرس – «سید احمد اصغری»؛ مراسم بزرگداشت شهدای غواص رفته بودم. بعد از مراسم سری هم به نمایشگاه عکس زدم. با دیدن عکسهای نمایشگاه، خاطرات سالهای دفاع مقدس برایم تداعی شد. عجب عکسهایی؛ از شب و روزهای جبهه، از لحظههای راز و نیاز قبل و بعد از عملیات، مناجاتخوانی و عزاداری.
یکی دو عکس نظرم را به خود جلب کرد. با دقت که نگاه کردم یاران و همرزمانم را دیدم؛ محسن سعیدی، مرتضی عزیزی و قاسم وطنخواه. همه جا با هم بودیم. صدای محسن با آن لهجه شیرینش که میگفت: «مو نِموخام اینجه بمونوم. موخام باهتان بیُم». بیاد چهره همیشه خندان مرتضی و شوخیهایش، اما قاسم که نذر و وصیت کرده بود: «اگر لیاقت داشتم و شهید شدم همه مدالهایی که در جشنوارههای خط و نقاشی در دوران مدرسه گرفتهام را به موزه امام رضا (ع) بدهید».
آخرین باری که باهم میخواستیم به جبهه برویم برای عرض ارادات و خداحافظی به حرم مطهر رضوی رفتیم. روز چهارشنبه و روز زیارتی حضرت رضا (ع) بود. بعد از خواندن زیارتنامه، رو کرد به من و با خنده گفت: «محمدرسول، خدا رو شکر من که تذکره شهادت را از آقا و مولامون ثامنالحجج (ع) گرفتم. وعده ما روز چهل و هشتم همزمان با روز شهادت امام رضا (ع) در همین مکان مقدس».
لبخندی زدم و در حالیکه در دلم به حالش غبطه میخوردم گفتم: «باز رفتی و نسازی قرار بود هر جا که رفتیم همه با هم باشیم». خندید و جواب داد: «نه با تو که نمیشود ولی با محسن و مرتضی میرویم و تو...».
با صدای التماس دعا گفتن یکی از بازدیدکنندگان به خودم آمدم. قطرات اشک را از صورتم پاک کردم. چند نفر دیگر که کمی آن طرفتر ایستاده بودند و به من نگاه میکردند از دور دستی بر روی سینه گذاشته و التماس دعا داشتند.
نگاه حسرتآمیزی دوباره به عکس یاران شهیدم و به لبخند قاسم در عکس انداختم، تازه یادم آمد که دو روز دیگر مانده به چهل و هشتم و روز رحلت رسول اکرم (ص)، شهادت امام حسن مجتبی (ع) و شهادت امام رضا(ع).
این نشانهای از طرف یاران شهیدم بود که در حرم امام رئوف به یاد آنها باشم.
انتهای پیام/