از تظاهرات آبان ۵۷ تا شکنجه‌های وحشیانه ساواک

آبان سال ۵۷ نقطه عطف تظاهرات مردم انقلابی همدان بود به طوری که ساواک به سرکوب شدید مردم پرداخت و با دستگیری سردمداران این حرکت آن‌ها را تحت وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها قرار داد.
کد خبر: ۴۲۵۷۲۷
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۹ - ۰۹:۴۱ - 10November 2020

از تظاهرات آبان ۵۷ تا شکنجه‌های وحشیانه ساواکبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس،  آبان سال ۱۳۵۷ نقطه عطفی در تظاهرات مردم انقلابی بود که حوادث بعدی تا پیروزی نهضت اسلامی را رقم زد. شهر‌های مختلف کشور در این برهه درگیر تظاهرات بر ضد رژیم پهلوی بودند. مردم انقلابی و پرشور همدان نیز در این ماه دست به تظاهرات و راهپیمایی زدند که در نتیجه برخورد با نیرو‌های رژیم موجب آزار و اذیت آن‌ها می‌شدند.

در این زمینه در کتاب «انقلاب اسلامی در همدان» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده آمده است:

با روى کار آمدن دولت نظامى و با وجود تهدیدات آن، در روز ۲۰ آبان ۱۳۵۷، بیش از ۱۰۰ هزار نفر در همدان به خیابان‌ها آمده، علیه رژیم به تظاهرات پرداختند. آن‌ها پلاکاردهایى با خود حمل مى‌کردند که روى یکى از آن‌ها نوشته بود: «ما از حکومت آموختیم که امروز با چوپ به تظاهرات بیاییم و فردا با مسلسل».

با اوج‌گیرى تظاهرات مردم، دولت نظامى تهدیدات خود را عملى نمود و به روى مردم آتش گشود که این اقدام به شهادت ۴ نفر و مجروح شدن ۲۷ نفر منجر شد. به دنبال آن، عده زیادى از روحانیون، بازاریان و سایر مبارزان، دستگیر و بازداشت شدند و در تمام این مدت، شهر در تعطیلى کامل به سر مى‌برد.

ساواک همدان راجع به این دستگیرى‌ها در گزارش خود به مرکز نوشت:

«در ۵۷/۸/۲۳ بنا به توافق میان مقامات انتظامى و تیمسار فرماندهى لشکر ۱۶ زرهى قزوین، عناصرى که در تظاهرات اخیر دست داشته‌اند، بازداشت و به زندان پادگان تحویل داده شدند که پس از بازجویى به بازداشتگاه پایگاه شاهرخى تخلیه خواهند شد. ضمناً تعداد بازداشت‌شدگان ۱۹ نفر مى‌باشد».

همچنان‌که گفته شد، عده‌اى از انقلابیون، دستگیر و به پادگان همدان منتقل شدند که از جمله آنان مى‌توان به محمدابراهیم درفشى، حاج على جبارى، سیدرضا فاضلیان، صمدزاده، ابوالقاسم حسینى‌پناه، خلیل سپهرى، حاج محمدتقى ساعتیان، غلامحسن بهرامى و رضا عالمى، پسر محمدتقى عالمى دامغانى اشاره کرد.

مأموران شهربانى به هنگام دستگیرى انقلابیون با آن‌ها رفتار و برخورد خیلى بدى داشتند؛ چنانکه یک نفر از مأموران شهربانى با ناخن انگشت، پرده چشم حجت‌الاسلام غلامحسن بهرامى را پاره کرد که موجب از دست رفتن بینایى او گردید.

حجت‌الاسلام بهرامى راجع به چگونگى دستگیرى و برخورد مأموران با او مى‌گوید:

«از مدت‌ها پیش، ساواک تلاش مى‌کرد به نحوى جلوى سخنرانى‌هاى من را بگیرد. ابتدا قصد تطمیع مرا داشتند؛ طورى که بعد از هر منبر، ساواک به سراغم مى‌آمد و وعده مى‌داد که اگر دست از افشاگرى حقایق بردارم، پاداش خوبى در انتظارم خواهد بود؛ اما وقتى از همه تطمیع‌ها نتیجه نگرفتند، چندین بار نیمه شب به خانه‌ام ریختند و به آزار و اذیت من، همسر و فرزندانم پرداختند. آخرین بار، ساعت ۱۱ شب ۲۳ آبان ۱۳۵۷ عده‌اى از مأموران به خانه من ریختند.

من فوراً به شهربانى تلفن کردم که یک عده اینجا آمدند. این‌ها مأمور هستند یا کُولى؟ گفتند: «نه، آن‌ها آمدند خرابکار بگیرند». گفتم: «پس درست آمدند. من همان خرابکار هستم.» تا این را گفتم، مأموران تلفن را از من گرفتند و به زمین زدند و یکى از آن‌ها از پشت سر ضربه‌اى به دهانم زد و دندانم شکست. بچه‌هاى خود را در یک اتاق جمع کردم؛ آن‌ها مى‌ترسیدند. دخترم شروع کرد به بد گفتن به مأموران که شما بى‌شرف هستید، شما غیرت ندارید، شما دین ندارید و شما‌ها وحشى هستید. یکى از مأموران با اسلحه او را تهدید کرد و گفت مى‌زنم به مغزت که داغون بشود. سپس یک پارچه‌اى روى چشم من بستند و به دستم دستبند زدند و مرا سوار پیکان کردند. آن روز من در میدان پهلوى سخنرانى تندى کرده بودم. مرا سوار ماشین کردند. یک مأمور طرف راست و یکى طرف چپ من نشست و یکى از آن‌ها با ته تفنگ به پاى من زد و گفت: «صداى عربده‌ات در میدان پهلوى مى‌آید». گفتم: «باز هم مى‌آید». گفت: «اگر زنده ماندى، بیاید». گفتم: «تو هم زنده نمى‌مانى».

مرا به هتل آرین که شهربانى اجاره کرده بود، آوردند و به زیرزمین آنجا بردند و خیلى مرا با ابزار مختلف زدند. یک چیزى به سرم زدند که مغز من دچار مشکل شد و همه چیز را فراموش کرده بودم. خواب هم نداشتم. خنده و گریه هم نداشتم و حرف هم نمى‌توانستم بزنم. بعضى چیز‌ها وقتى به بدن ما مى‌زدند، الکتریسیته ایجاد مى‌کرد و به ما شوک وارد مى‌شد و درد را بیشتر مى‌کرد. سه مرتبه من را زدند. افتادم. باز هم بلند کردند و دست مرا محکم به دیوار زدند؛ طورى که دستبند خم شد و داخل استخوان دستم رفت و کتفم به کلى بى‌حس شد.

یک ساعت تمام مرا زدند. یکى از مأموران از عقب انگشتانش را گذاشت پشت گردنم و ناخن وسطش را انداخت داخل چشم من و وقتى بیرون کشید، آتش از چشمم درآمد. سرم را گرداندم طرف چپ. چشم راستم مورد اصابت انگشت او قرار گرفت و ناخنش پرده چشمم را کشید و پاره کرد و خیلى درد کشیدم. سپس به مدت طولانى مرا زدند. دوباره دست مرا گرفتند، صورتم را چسباندند به دیوار و زدند...».

منبع: فارس

انتهای پیام/ 341

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار