شهید «بهلول جودتی مقدم»:

چشمانم را باز بگذارید تا نگویند کورکورانه رفتم

شهید «بهلول جودتی مقدم» در فرازی از وصیت‌نامه خود آورده است: وقتی شهید شدم چشمانم را باز بگذارید تا نگویند کورکورانه رفتم و دستانم را باز بگذارید تا ببینند چیزی با خود نمی‌برم و اشک‌هایم را پاک نکنید تا بدانند دور از شما و خانه و زندگی، وطن داشتم.
کد خبر: ۴۲۷۶۵۵
تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۵ - 22November 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از آذربایجان‌شرقی، شهید «بهلول جودتی مقدم» در سال 1330 در شهرستان تسوج آذربایجان‌شرقی چشم به جهان گشود. وی پس از آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد و پس از مدتی مبارزه با دشمن بعثی درنهایت در تاریخ  16 فروردین‌ماه 1360 در سنندج به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

زندگی‌نامه شهید:

شهید «بهلول جودتی مقدم» در سال 1330 در شهرستان تسوج آذربایجان‌شرقی چشم به جهان گشود. او در دوران زندگی به کار کشاورزی با پدرش مشغول بود و روزگار را به سختی می‌گذراند و با تمام مشکلاتی که داشت تحصیلات دوران ابتدایی را سپری و به اخذ مدرک سیکل موفق شد.

او بنا به گفته هم‌کلاسی‌هایش هوش و استعداد سرشار داشت و لذا در هر سال تحصیلی بین هم‌کلاسی‌هایش شاگرد ممتاز بود تا اینکه بالاخره در مورخه اول مردادماه 1356 به استخدام کارخانه ماشین‌سازی درآمد که دست روزگار بازهم از آستین برآمد و پدرش بیمار شده و به قطع شدن پای پدرش انجامید.

باتوجه به مشکلات به وجود آمده، مخارج پدر و مادرش را او فراهم می‌کرد تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد. وی کاملا در خط امام و مایل به شهادت بود و همیشه آرزو می‌کرد که در این راه خدمتی کرده باشد.

وقتی که اطلاعیه ارتش در مورد اعزام متقاضیان رسید می‌خواست از شوق، گریه کند و لذا با شور و شعف فوق‌العاده عازم جبهه شد.

همیشه می‌گفت ای کاش من هم به فیض شهادت نائل آیم. شهید جودتی در میان دوستان و خانواده، اخلاق و کردار فوق‌العاده‌ای داشت و کسی پیدا نمی‌شد که از وی کوچک‌ترین نارضایتی داشته باشد.

در آداب و حیاء سرآمد بود. در برابر دشمن ستیزه‌جو در سختی‌ها بردبار، در استقبال از شهادت الگو و در سادگی سرمشق بود. این شهید والامقام قبل از شهادت در نامه‌ای که به دوستانش می‌نویسد اوج آگاهی و عشق به شهادت را عیان می‌سازد و می‌نویسد که آگاهانه و به دلخواه در این راه مقدس گام نهاده است.

فرازی از وصیت‌نامه شهید:

وقتی شهید شدم چشمانم را باز بگذارید تا نگویند کورکورانه رفتم و دستانم را باز بگذارید تا ببینند چیزی با خود نمی‌برم و اشک‌هایم را پاک نکنید تا بدانند دور از شما و خانه و زندگی، وطن داشتم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها