گروه حماسه و جهاد دفاع پرس:
- اخوى؛ بیا یه دستى به چراغاى ماشین بزن.
- شرمنده، کار دارم. دستم بنده. برو فردا بیا.
- باید همین امشب برم خط. بى چراغ که نمىشه.
- میبینى که، دارم لباسهام رو مىشورم. الانم که دیگه هوا داره تاریک میشه. برو فردا بیا، مخلصتم هستم، خودم درستش مىکنم.
- اصلاً من لباسهاى تو رو مىشورم. تو هم چراغ ماشین من رو درست کن.
***
هرچقدر بهش گفتم «آقا مهدى! به خدا شرمندم. ببخشید. نمىخواد بشورى.»
گفت: «ما با هم قرارداد بستیم. برو سرِ کارِت بذار منم کارم رو بکنم.»