به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در زادروز شهید حاج «حسینجان بصیر» زندگینامه و وصیتنامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
در شام غریبان عاشورای حسینی سال ۱۳۲۲ در یکی از روستاهای فریدونکنار به دنیا آمد. او اولین فرزند «محمد حسن بصیر» و «سیده سکینه طیبینژاد» بود که در دوره ارباب و رعیتی به عنوان یک رعیت در زمینهای ارباب کشاورزی میکردند.
روایت مادر شهید:
«سیده سکینه طیبینژاد» میگوید: «در آن دوره ما رعیت مردم بودیم و گندم و پنبه میکاشتیم. ما کار میکردیم و ارباب میبرد. حتی خانهای که زندگی میکردیم مال ارباب بود.»
«حسین» در مهر ماه ۱۳۲۹ در سن ۷ سالگی به مدرسه فرستاده شد و دوره شش ساله ابتدایی نظام قدیم را در مدرسه «سنایی» فریدونکنار گذراند. بعد از اتمام دوره ششم ابتدایی نظام قدیم ترک تحصیل کرد و نزد یکی از بستگانش در بابل به آهنگری مشغول شد. در کنار این کار در امور کشاورزی به پدرش کمک میکرد.
اول شهریور ۱۳۴۱ برای انجام خدمت وظیفه به تهران اعزام شد و در آنجا به دلیل فعالیتهای سیاسی و پخش اعلامیههای امام خمینی به پادگان منظریه قم تبعید گردید. شرایط سخت و دشوار خدمت سربازی را در اول شهریور ۱۳۴۳ به پایان رساند. در سال ۱۳۴۶ در بیست و چهار سالگی ـ با خانم «آمنه براری» ازدواج کرد.
در دوم مرداد ۱۳۵۰ در شرکت باطری سازی وزارت جنگ در تهران مشغول به کار شد، ولی به علت فعالیتهای سیاسی در اول مهر ۱۳۵۳ اخراج گردید. به دنبال آن به زادگاهش فریدونکنار بازگشت و مشغول آهنگری شد. مدتی بعد به کمک پدرش یک کارگاه ساخت در و پنجره آلومینیومی راه اندازی کرد و مشغول کار شد.
او در رژیم پهلوی به طور گسترده و همه جانبه مبارزه میکرد. به همین خاطر چند بار دستگیر و روانه زندان شد. در سال ۱۳۵۷ برنامه راهپیمایی فریدونکنار را با تظاهرات مردم در تهران هماهنگ میکرد و در شهر هسته مبارزه و راهپیمایی را سازمان داد.
تا ۳۰ دی ماه ۱۳۵۹ در جبهه حضور داشت و بعد از دو ماه مراجعت به زادگاهش بار دیگر در اول فروردین ۱۳۶۰ به جبهه اعزام شد. مدتی در منطقه گیلان غرب مسئول حفاظت از قلههای «صدفی»، «ابرویی» و «کرجی» بود.
حسین از اول فروردین تا پنجم تیرماه ۱۳۶۰ در مناطق مرزی بود و در عملیات طریق القدس و فتح بستان شرکت داشت. پس از عملیاتها برای مدت کوتاهی بازگشت. اما بار دیگر در ۸ بهمن ۱۳۶۰ به جبهه اعزام و تا شهریر ۱۳۶۲ به عنوان بسیجی و به طور مستمر در جبههها بود. در این مدت به عنوان جانشین فرمانده گردان در لشکر ۲۵ کربلا انجام وظیفه میکرد و در عملیات فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، محرم و والفجرمقدماتی شرکت کرد.
در بیست و هشت شهریور ماه ۱۳۶۲ در منطقه جنگی به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد. از آن پس فرماندهی گردان یا رسول (ص) لشکر کربلا را عهدهدار شد.
روایت همرزم شهید:
یکی از همرزمانش میگوید: «به ندرت لباس فرم سپاه را میپوشید و اکثر وقتها لباس خاکی بسیجیان بر تن داشت. روزی در قرارگاه با فرماندهان عالی رتبه جنگ مانند محسن رضایی و علی شمخانی جلسه داشت. مشاهده کردم که با همان لباس خاکی بسیج میرود تا در جلسه شرکت کند. گفتم بهتر نیست تا لباس فرم سپاه را بپوشید؟ در جوابم گفت: فرزندم! من این لباس را دوست دارم و به آن افتخار میکنم و از خدا میخواهم که همین لباس را کفنم قرار دهد. دوست دارم لباس رزم کفنم شود و در آن روز بزرگ که همه در پیشگاه محبوب سرافکنده میایستیم در قافله پر شور شهیدان سربلند بر حریر خویش مباهات کنم.»
در عملیات والفجر ۴ به سمت جانشینی تیپ یکم ویژه ۲۵ کربلا منصوب شد. پس از عملیات الفجر ۴ در عملیات والفجر ۶ نیز با همین مسئولیت شرکت کرد و بر اثر اصابت ترکش مجروح گردید.
در سال ۱۳۶۳ با تقلیل بعضی از تیپهای لشکر، فرماندهی گردان یا رسول (ص) را به عهده گرفت. در همین سال به زیارت بیت اللّه الحرام مشرف شد.
او همچون تمامی سرداران گمنام جنگ متواضع و فروتن بود. وقتی که عنوان و سمت وی در جبهه سوال شد، گفت: «مثل رزمندگان بسیجی من هم دارم میجنگم.»
وقتی ضرورت جبهه و عملیات اقتضاء میکرد آن را با هیچ چیزی عوض نمیکرد. حتی در جریان ازدواج دختر اولش با «مرتضی جباری» که رزمنده دایم الحضور جبهه بود و بعدها شهید شد ـ شرکت نکرد و در جبهه بود.
حاج بصیر نسبت به حفظ بیتالمال بسیار حساس بود. یکی از همرزمانش میگوید: قبل از عملیات بدر حاجی برای سرکشی به نیروهای پادگان بیگلو آمده بود و مشغول صحبت کردن با مسئولان گردان بود. ناگهان لامپ کوچکی را مشاهده کرد که در خاکها افتاده بود خم شد و آن را برداشت و نگاهی به آن کرد و متوجه شد که سالم است و مسئول تدارکات گردان را خواست و به او گفت چرا لامپ را دور میاندازید. اگر چه این لامپ کوچک است، ولی بیتالمال است و باید در روز قیامت جواب دهید. در حفظ بیتالمال کوشا باشید تا خدای ناکرده در روز قیامت سرافکنده نباشید.»
حاج بصیر در گردان تاکید داشت که در موقع اذان نیروها اذان دسته جمعی بگویند. او با نیروهای تحت امر بسیار صمیمی بود و گاهی اتفاق میافتاد نیروهای گردان اگر خواب میدیدند برای تعبیر آن به نزد حاجی میرفتند و او با صبر و حوصله خواب آنها را تعبیر میکرد.
روایت همرزم شهید:
یکی از همرزمانش میگوید: «صبح روزی در چادر فرماندهی مشغول خوردن صبحانه بودیم که به حاجی گفتم: یکی از دوستان خواب دید که یکی از انگشتان دستم قطع میشود. حاجی در تعبیر آن گفت: یکی از بهترین دوستانت را از دست خواهی داد. دیری نپایید که دوست عزیزم محمد تیموریان در عملیات بدر به شهادت رسید. وقتی حاجی خبر شهادت تیموریان را شنید، گفت: شهید تیموریان فرزند من بود و شهادت او کمرم را شکست.»
حاج حسین بصیر بعد از شرکت در عملیات بدر در عملیاتهای زنجیرهای قدس در سال ۱۳۶۴ شرکت داشت و با هدایت نیروهایش توانست پاسگاه «بلالیه» و «ابولیله» عراق را تصرف کند. پس از عملیات قدس، گردان یا رسول (ص) به عنوان گردان نمونه مأمور ادغام در لشکر ۷۷ خراسان شد.
بعد از اتمام ماموریت، نیروهای گردان برای آموزش غواصی و کسب آگاهی برای انجام عملیات والفجر ۸ به منطقه «بهمنشیر» انتقال یافتند و بصیر شخصاً آموزش نیروها در رودخانه را به عهده داشت. در همین زمان به فراندهی یکی از تیپهای عملیاتی لشکر ویژه ۲۵ کربلا منصوب شد.
بعد از تصرف شهر فاو به فرماندهی محور عملیاتی منصوب شد و در حالی که شبانه روز دوشادوش رزمندگان در منطقه عملیاتی حضور داشت بر اثر اصابت ترکش به قفسه سینه و بازو مجروح شد.
در سال ۱۳۶۴ در مازندران و فریدونکنار شایع شد که حاج بصیر به شهادت رسیده است. مطرح شدن این موضوع در صبحگاه سپاه مازندران به این شایعه قوت بخشید. اما بسیجیان فریدونکنار در یک شب که برای اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد جامع شهر رفته بودند با خبر شدند که حاجی به فریدونکنار آمده است. آنها با سردادن شعارهای حماسی به سوی منزل حاجی حرکت میکنند. در بین راه عدهای از مردم نیز به آنها پیوستند تا به خانه حاجی رسیدند و شعار میدادند «حاجی سرت سلامت» جمعیت گرداگرد حیاط خانه به یاد شهیدان جنگ اقدام به نوحه سرایی کردند. سپس حاجی شروع به سخنرانی کردند و با ذکر آیهای از قرآن مجید تشکر از حضار در حالی که قطرات اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «ای عزیزان من! نور چشمان من! چرا شعار سرت سلامت میدهید. من خسته و تنها شده ام؛ دلم گرفته؛ دوستانم همه رفتند و عزیزانم مرا تنها گذاشتند. شما نمیگذارید که به آنان ملحق شوم. همین شعارها و دعاهای شماست که مرا از آنان جدا کرده است. شما انسانهای بزرگی هستید و خدا به شما نظر دارد و حرف شما را اجابت میکند.
در عملیات صاحب الزمان (عج) که در منطقه فاو در سال ۱۳۶۵ انجام گرفت حضور داشت. دشمن که با شروع عملیات متوجه حضور نیرو های ایرانی شده بود اقدام به آتش سنگین روی مواضع رزمندگان کرد به طوری که نیروها در دویست متری خاکریز دشمن زمینگیر شدند و تلاش فرماندهان گردان برای به حرکت در آوردن و پیشروی نیروها ثمری نداشت. وضعیت با بیسیم به حاجی گزارش شد و او به سرعت خود را به خط مقدم رساند و با صدای خوش و ملایم، اما استوار گفت: «فرزندان من، کربلا رفتن خون میخواهد.»
بعد یاحسین گویان نیروهای زمینگیر شده را تشویق به پیشروی کرد و آنان که با حضور حاجی در جمع جانی دوباره گرفته بودند، با ندای یا حسین (ع) به خاکریزههای دشمن یورش بردند و مواضع آنان را به تصرف درآوردند. بعد از اتمام عملیات که با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان مصادف بود، حاجی به مقر پشتیبانی برگشت و وارد چادر تدارکات شد و تا صبح مشغول عبادت بود.
قبل از عملیات کربلای ۱ در سال ۱۳۶۵ و فتح مهران، حاج بصیر خواب میبیند که در عالم رویا سیبی سیاه به او دادهاند که مانند آن را هرگز نخورده بود. خودش این خواب را به شهادت تعبیر میکرد. اما در کربلای ۱، برادرش اصغر را از دست داد.
در عملیات کربلای ۱ بعد از فتح قله قلاویزان مشاهده کرد که بعضی از رزمندگان با اسرا با عصبانیت رفتار میکنند. با دیدن این منظره بسیار ناراحت شد و گفت: «اسرا هیچ وسیله دفاعی ندارند، پس با برخوردی مناسب با آنها رفتار کنید و کاری نکنید که خداوند ورق جنگ را برگرداند و پیروزی را به شکست مبدل نماید.»
حاج بصیر در عملیات کربلای ۴ نیز حضور داشت. در ادامه عملیات کربلای ۵ یک دسته شانزده نفری به اتفاق حاجی که فرمانده محور عملیات بود برای نجات گردان نصر از محاصره دشمن به سوی نوک شمشیری دریاچه ماهی حرکت کردند. آنها در داخل کانال که عرض آن حدود سی سانتی متر بود با تمام توان جنگیدند تا اینکه مهماتشان به تمام رسید.
در این عملیات مرتضی جباری ـ داماد حاجی، فرمانده گردان عاشورا ـ در شلمچه به شهادت رسید. حاجی در مراسم بزرگداشت سومین روز شهادت در مجلس عزای او حضور یافت و در سخنان کوتاهی اعلام کرد:
«خدا را شاهد میگیرم که به خاطر شرکت در این مجلس عزا برای اینکه در مراسم بزرگداشت دامادم شرکت کنم جبهه را ترک نکردهام، بلکه به امر فرمانده لشکرم در اینجا حضور یافتم تا شما مردم شهید پرور و دوستان مرتضی و جوانان غیور این سامان را به سوی جبهه حماسه و شرف فراخوانم.»
این سخنان باعث شد تا جمع کثیری از بسیجیان فریدونکنار به سوی جبهه اعزام شوند.
حاج بصیر در ۱۹ فروردین ۱۳۶۶ به قائم مقامی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا منصوب شد و در عملیات کربلای ۸ شرکت کرد. در این عملیات دو همرزم او سردار محمدحسن قاسمی طوسی و سردار حمیدرضا نوبخت به شهادت رسیدند.
حاج حسین بصیر قبل از هر عملیات موهای سر و صورت را اصلاح میکرد و گفت: «عملیات سعی در صفای مستی و طواف کعبه عشق است.»
نقل است که روزی حاج بصیر از مادرش خواست به وی اجازه دهد بر سجادهاش دو رکعت نماز حاجت بخواند و پس از نماز خواندن به دعایش آمین بگوید. مادرش با قبول این درخواست بر دعای او آمین میگوید. حاجی بعد از دعا رو به مادرش کرده و پرسید مادر آیا میدانی دعایی که کردم چه بود؟ مادر گفت: «حتماً پیروزی رزمندگان.» جواب داد: «بله آن به جای خودش، ولی من از خدا طلب شهادت کردم وچون میدانم دعایت مانع شهادتم میشود امروز خواستم آمین تو را بر شهادتم بشنوم.» مادر در جواب فرزند میگوید: «پسرم من به خدا از شهادت تو باک ندارم همچنان که برادرت اصغر شهید شد و هادی در جبهه است. دوست دارم شما زنده بمانید و از امام و انقلاب دفاع کنید.»
قبل از شروع عملیات کربلای ۱۰ شبی که با نیمه شعبان مصادف بود، حاج بصیر خطاب به رزمندگان گفت: «انتظار یعنی حرکت و انتظار یعنی ایثار، یعنی خون؛ انتظار یعنی ادامه دادن راه شهیدان، انتظار برای این است که انسان در سکون آب گندیده نباشد، انتظار خیمه خروشان استو دریای مواج.»
نقل است که حاجی قبل از هر عملیات یکی از معصومین را در خواب میدید و برای تقویت روحیه بسیجیان و رزمندگان آن خواب را برای آنان تقویت میکرد. بعد از آن نوحهای میخواند تا رزمندگان با معنویت بیشتری در عملیات شرکت نمایند. قبل از عملیات کربلای ۱۰ برادرش هادی به حاجی میگوید:
«چرا در این عملیات برای رزمندگان خوابی را تعریف نکردی؟» حاجی گفت: «قبل از این عملیات هیچ خوابی ندیدم و این نشانه آن است که این بار میخواهم خودم به کنار امام حسین (ع) بروم و برای این لحظه روز شماری میکنم.»
غروب عملیات حاجی به اتفاق تنی چند از رزمندگان در سنگر نشسته بود. دستی به محاسنش کشید. گفت: دیگر پیر و خسته شدهام و نیاز به استراحت دراز مدت دارم. برادرش هادی میگوید: «من که هیچگاه کلمه خستگی را از حاجی نشنیده بودم با تعجب گفتم: ان شاءاللّه بعد از عملیات به شمال بروید و کمی استراحت کنید.»
در شب عملیات شیشه عطری ازجیبش بیرون آورد و به سر و صورت تک تک افرادی زد که با او وداع میکردند. به آنها میگفت: «اگر به فیض شهادت نائل شدید ما را فراموش نکنید؛ ما از شما التماس دعا داریم.»
حاج بصیر در سال ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۱۰ در ارتفاعات برفگیر ماووت حضور داشت. سرانجام در ۲ اردیبهشت ۱۳۶۶ در شب عملیات کربلای ۱۰ بر فراز ارتفاعات ماووت خمپارهای بر سنگر او فرود آمد و حاج حسین بصیر در سن چهل و پنج سالگی بعد از هفت سال حضور مستمر در جبهههای نبرد به شهادت رسید.
پیکر شهید حاج حسین بصیر در میان انبوه جمعیت سوگوار تشییع و در گلزار شهدای فریدونکنار به خاک سپرده شد.
وصیتنامه شهید:
«یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من العذاب الیم* تومنون و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذالک خیر لکم ان کنتم تعلمون یغفر لکم ذنوبکم و یدخلکم جنات تجری من تحتها الانهار و مساکین طیبه فی جنات عدن ذالک الغفور العظیم* واخری تحبونها نصر من الله و فتح قریب و بشر المؤمنین»
«الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان امیرالمؤمنین علیاً، ولی الله و ان الحسن و الحسین و تسعه المعصومین من ولد الحسین حجج الله و ان الموت حق و ان نکیر و المنکر حق و ان الصراط حق و المرصاد حق و المیزان حق و الحساب حق و الجنه الحق و الوعد و الوعید حق»
پس از حمد و ثنای خداوند تبارک و تعالی و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و قلب تپنده امت اسلام و با درود و سلام فراوان بر شهدای به خون خفته فی سبیل الله از شهدای بدر و احد و الی شهدای کربلای حسین (ع) و شهدای کربلاهای سرزمین اسلامی ایران.
سلام بر امت قهرمان و امت همیشه در صحنه، امت مؤمن، امت رنج کشیده و امت مصیبت دیده. سلام بر رزمندگان جبهههای نور علیه ظلمت، جبهههای حق علیه باطل.
مرگ بر آمریکای جهانخوار، مرگ بر شوروی متجاوز، مرگ بر انگلیس دسیسه باز، مرگ بر فرانسه تروریستپرور، مرگ بر صدام ضد خدا، مرگ بر منافقین، مرگ بر هر چه ضد انقلاب اسلامی، مرگ بر دشمنان رهبر و روحانیت، مرگ بر حاکمان جور، مرگ بر مرتجعین منطقه، مرگ بر ضد ولایت فقیه.
اما بعد:
من گرچه در میان شما و در جمع شما نیستم، ولی انتظارم اینست که با دقت و تعمق گوش فرا دهید. این وصیتنامه یک بنده نالایق درگاه ذات احدیت است. بندهای که با همه عیب و نقص و رضای او به پیشگاهش تقدیم داشت تا شاید در جوار مولایش جای گیرد انشاءالله.
اما سخنم با شما عزیزان رزمنده:
عزیزان و یاران همسنگر سلام، سلامی که از جانم بر میخیزد. عابدان شب و شیران روز سلام.
پیامی برای تو دارم، نه، درد دل با تو دارم من مدتهای زیادی با تو بودم، در کنار تو شبهای زیادی را گذراندهام و روزهای زیادی را با تو سپری کردهام.
آن زمانی که بسان قرص ماه در تاریکی سنگر میدرخشیدی و رو به قبله دست نیایش به طرف الله دراز میکردی، آن زمانی که چشمها همه در خواب، ولی تو بیدار بود. با نالههای جانسوزت ملائکه آسمان را به ناله در میآوردی، نیمههای شب صدای تو را میشنیدم که با ناله مادران فرزند از دست داده هماهنگ بود.
آن هنگام سحر که تو برای سلامتی رهبر دعا میکردی، آن پیر شب نشین نیز برای پیروزی تو دعا میکرد.
در کنار توای همسنگر، چه دنیای شیرینی داشتم، وقتی آن روز دشمن زبون دزفول را به موشک بست. آن شب که تو در سنگر قطرات اشکت، چون دانههای مروارید روی گونههایت میغلتید. قبضه اسلحهات را محکم در دست میفشردی و با خود میگفتی،ای دشمنان بدکردار، اگر دین ندارید لااقل آزاد مرد باشید. شما با ما جنگ دارید، کودکان بیگناه و خانههای مردم بیدفاع چرا؟ای همسنگر آیا به یاد داری که میگفتی بشه یک روزی که با جمع دوستان در کنار مرقد امام حسین (ع) بنشینیم و خاطرات جنگ را و حماسههای یاران را بازگو کنیم. ولی بغض گلویت را گرفت و نتوانستی حرفت را ادامه دهی و من ادامه دادم و گفتم انشاءالله روزی میشود که اولین زائرین کربلا خانواده شهید باشند. این آرزوی هر دوی ما بود لکن من به وصال کربلا نرسیدم، ولی از اینکه در نیمه راه وصال در خون تپیدم، خوشحالم، چون که رضای مولایم در همین است. ولی توای همسفر،ای همسنگر، فرصت داری و میتوانی همچنان پیش بتازی تا این راه را بگشایی. راهی که گشایش آن در خواست هر دوی ما بود و در آرزوی آن بیقراری میکنیم. همسنگر با صبرت، با عزمت، با ایمان استوارت و با مدد گرفتن از مولایت و استمداد از خداوند قادر همچنان در وصالش بتاز.
همسنگر سعی کن چشمت برای خدا برود. دستت برای خدا ماشه اسلحه را بچکاند. نکند خدای نکرده دستت بلرزد، پایت بلغزد، قلبت از تپش باز ایستد. تو را به همسنگریت سوگند، تو را به خون یاران بهشتی و شهدی محراب سوگند، مبادا پیر جماران را تنها گذاری، تو را به نالههای طفلان معصوم پدر از دست دادهای که بهانه پدر شهیدشان را میگیرند سوگند، تو را به زاری مادران داغ دیده و قد خمیده پدران یک شهید یا چند شهید داده سوگند، تو را به خواهران برادر داده و نو عروسان سیاه بر تن کرده سوگند، تو را به مظلومیت شهدای مفقود و انتظار کشنده اسیران دربند کشیده سوگند، تو را به همه اینها سوگند، مبادا که شاهد رنجش خاطر امام عزیز باشید. همسنگر تو یار باوفای امامی، سنگر را رها مکن. بدان که دنیا را وفایی نیست. سعی کن برای سرای جاویدان توشه برگیری که راهی بس دراز در پیش داری.
همسنگر، چارهای جز خداحافظی نیست، اما اگر علاقهمند به گفتههایم هستی، اگر خواستی بیش از این برایت بگویم، اگر فرصتی برایت پیش آمد بر سر مزارم بیا تا با تو سخن بگویم. بیا تا لختی در سکوت و تنهایی کنار قبرم بنشین تا تجدید خاطرهها کنیم، باور کن که بس مشتاقم و میدانم که بیوفا نیستی و میآیی... این کلام آخرم، همسنگر، امام را تنها مگذار. همیشه مطیع امر آن رهبر بزرگوار باشید و، اما شماای امت قهرمان و بیداردل و شهیدپرور، میدانم در طول انقلاب رنجها کشیدهاید، فداکاریها کردهاید، مصیبتها تحمل کردهاید، پرچم سبز و سیاه بر بام خانههاتان خود گواه این مطلب است. شما بودید که با فرمان رهبر بدون هیچ تکیه گاهی غیر خداوند تبارک و تعالی در مقابل طاغوت زمان ایستادید و از تهدیات او نهراسیدید و عاقبت نظامش را در هم پیچیدید و بعد از آن با ایادی شرق و غرب و منافق مقابله کردید و آنها را از میدان به در کردید و این شمائید که از اول جنگ تحمیلی تاکنون از دل و جان و مال دریغ نورزیدهاید و باز هم این شما ملت شهید پرورید که جگر گوشه گان خود را برای استمرار انقلاب و برای نجات اسلام به جبههها اعزام میدارید و باز هم این شمائید و هستید که وقتی پاره تنتان روی دست برادران سپاه و ارتش و بسیج و روی دست مردم بیدار دل قرار میگیرد و با صدایی که طنین محبت و تعهد توست، فریاد میزنی که این گل پرپر ماست، هدیه به رهبر ماست.
اما این سخن اینجاست که همه این فداکاریها را شما کوخ نشینها و مستضعفین و طبقه محروم یا متوسط جامعه انجام میدهید نه طبقه مرفه و کاخنشین نه طبقه زرمند و زورمند نه محتکرین و گرانفروش نه اربابان و زمین داران. این شمائید که داغدار برادر و داغدار عزیزان و جگر گوشه خود هستید و این شمائید که احساس داغ از فراغ بهشتیها، چمرانها، رجائیها، دستغیبها و هزاران داغ دیگر را بر دل دارید و برای همین است که بار انقلاب بر دوش شما سنگینی میکند لذا باید توجه داشت که برای تداوم انقلاب و بقای آن و دادن پرچم انقلاب به دست صاحب اصلیش امام زمان (عج) همچنان باید داغهای مکرر را تحمل کنید.
همه شما موظفید گوش به فرمان رهبر و روحانیت متعهد خط امام باشید که هستید. شما باید در همه حال سنگردار سنگر مسجد تا سنگرهای رزم باشید. در خود سستی و دلسردی و توقف راه ندهید. شما را سوگند به خون سرخ شهدای پاکباخته این انقلاب، شما را به خون سرخ شهدای محراب و روحانیت عزیز، شما را به خون سرخ شهدای گمنام هویزه و خونینشهر و دیگر شهدای جبهههای نور علیه سیاهیها که دست از دامن رهبر نکشید، دست از روحانیت متعهد بر ندارید.
سر و پا گوش باشید تا خدا و امام زمان (عج) و نائب بر حق امام عزیز از اعمال و رفتارمان خشنود گردند. اما روی سخن به استادان عزیز، به سروران بزرگوار و پیشتازان در راه امام، راهنمایان دلسوز، یاوران مستضعف، غمخواران کوخ نشین ها، دلدادگان امام زمان (عج)، شاگردان مکتب امام صادق (ع)، عاجزانه، ملتمسانه به عنوان یک رهرو کوچک، یک شاگرد ضعیف و ناتوان، اینکه شکی در وفاداریتان نسبت به امام ندارم، اما به طبقه محروم دل ببندید و با آنها مراوده داشته باشید. بیشتر به محرومین نظر داشته باشید. آنها را دوست دارید. موظفید که دوست داشته باشید. آنها از شما فرمان میبرند و وظیفه دارند که فرمان برند و من خودم عقیدهام اینست و علاقهام به شما روحانیت و طلبهها تا حدی است که گرد کفش شما روحانیون متعهد و مؤمن به انقلاب و در خط امام را سرمه چشم میکنم و این همسنگرانم دانسته و میدانند.
در پایان امام را، امام را، امام را یار و یاور باشید در همه حال که هستید. انشاءالله.
انتهای پیام/