خاطره‌ای از عملیات «بیت‌المقدس ۲»

یکی از پیشکسوتان دفاع مقدس، خاطر‌ه‌ای از عملیات «بیت‌المقدس ۲» را روایت کرد.
کد خبر: ۴۳۸۳۸۱
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۳۹۹ - ۲۱:۱۵ - 21January 2021

خاطره ایی از از عملیات بیت‌المقدس ۲به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از تهران، «علی اصغر طاهری» پیشکسوت دفاع‌مقدس خاطره‌ای از عملیات بیت‌المقدس ۲ و شهید سید احمد اسداللهی، شهید مهدی انحصاری و شهید علی شهبازی در زمان دفاع مقدس نقل کرد که در ادامه می‌خوانید.

یادمه قبل از حرکت گردان بطرف نقطه رهایی، ساعت ۱۰ شب بود و ما در عقبه گردان بودیم، بچه‌ها با یکدیگر خداحافظی میکردن و حلالیت می‌طلبیدن، من عضو دسته تحت فرماندهی شهید، والامقام مهدی انحصاری بودم شهید اسداللهی روحانی گردان که برای عملیات به دسته ما آمده بود، اومد طرف من برای حلالیت طلبیدن و خداحافظی، من رو در آغوش گرفت، گفتم سیدجان قسمت میدم شهید شدی شفاعت ما یادت نره انگار می‌دانست که شهید میشه، مطمئن گفت نه یادم نمیره علی اصغر طاهری، چشم شفاعتت میکنم، خداحافظی کردیم و جدا شد.

 گردان حرکت کرد، توی مسیر تدارکات گردان اون سوسیس سیب‌زمینی معروف را توزیع کرد، یه ملاقه تو دست هر نفر تو ستون خالی میکردن و خودمونیم چه مزه‌ای هم داد و چسبید. گردان ستونی حرکت می‌کرد و من هم به عنوان نیروی آزاد داخل بودم، ستون روی یال ارتفاع گوجار که برف زیادی هم رویش بود به جلو می‌رفت که منوری روشن شد، ستون خوابید، جلوی من یه حمل مجروح بود و جلوی او شهید آشوری و شهید اسدالهی بودند، در همین موقع که ستون خوابیده بود، پنج شش متری من یه گلوله خمپاره ۶۰ توی ستون خورد و همون اول شهید اسداللهی و شهید عاشوری پر کشیدن و به شهادت رسیدن، دونفر هم مجروح شدن، از جمله اون حمل مجروح جلوی من که فکر می‌کنم فامیلیش نظری بود، مقداری جلوتر هم که ستون حرکت کرد مهدی انحصاری به شهادت رسید.

بعد از به صبح کشیده شدن عملیات و پاتک شدید عراق، گروهان شهید بهشتی رو توی خط نگهداشتن و ما رو فرستادن بالای تپه دلبشک، شهید برقعی که از بچه محل‌های ما بود یه آر پی جی ۹ غنیمتی که اون بالا بود رو بکار انداخت و شروع کرد به شلیک بطرف مواضع دشمن در تپه روبرو، من به خاطر شدت سرما، کلاه بافتنی سرم بود بجای کلاه کاسکت، داشتم تیراندازی می‌کردم بطرف دشمن، که یه وقت احساس سوختن در گردنم کردم.

سمت راست رو نگاه کردم دیدم شهید علی شهبازی که از دوستان بچه محل و در گردان مسلم بود داره با تیربار گرینوف تیراندازی میکنه و پوکه‌های تیربار که داغ بود روی سر و کله من می‌ریخت و برای همین بود که احساس سوختن می‌کردم بعداز دیده بوسی و احوالپرسی با شهید شهبازی گفتم: علی من رو سوزوندی جایت رو عوض کن، اوهم این کار رو کرد.

روی تپه دلبشک جان پناه و سنگری نبود، برای همین بصورت درازکش روی زمین بودیم بعد از چنددقیقه گفتم ببینم علی شهبازی کجا رفت سرم رو چرخاندم که ببینم کجا رفته، تیر غناصه به سر من اصابت کرد، اما لیاقت نداشتم که بجایی که باید میخورد بخورد. اصطلاحا خال هندی رو گرفته بود و بواسطه چرخاندن سر، تیر غناصه به بالای گوشم و روی سرم ساییده شد و شش هفت سانتی به ضخامت یک انگشت رو سوزاند و بماند. شهادت لیاقت میخواست که من نداشتم و خدا خواست که بمونم مع الاسف. 

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار