به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مشهد، «مهدی میرزایی» پیشکسوت دفاع مقدس با بیان خاطرهای از عملیات خیبر، مقاومت رزمندگان لشکر ۵ نصر را در چهارراه خندق روایت میکند.
به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و گرامیداشت یاد و خاطره شهدای ادوات لشکر ۵ نصر به خصوص شهیدان عباس شعبانی و حمید شهپر طوسی که در عملیات خیبر به شهادت رسیدند، این خاطره را در ادامه میخوانیم.
حدود ساعت ۱۲ ظهر بود که دشمن آتش خود را در چهار راهی جاده خندق متصل به عقبه نیروهای خودی متمرکز کرده بود و از جناح راست و مقابل با گردانهای زرهی در حال پاتک شدید و فشار آوردن به نیروهای لشکر بود تا بتواند با تصرف چهارراه، عملاً تعداد نیرویی که هنوز در وسط منطقه در حال دفاع بودند را به محاصره درآورده و اسیر کند. ولی با مقاومت جانانه نیروها و شهادت و از خودگذشتگی تعداد زیادی از رزمندگان، به هدفش نرسید.
در طول پاتکها و فشارهای دشمن، فرمانده لشکر پنج نصر سردار مرتضی قربانی و سردار سرلشکر شهید نورعلی شوشتری در نبش چهارراه، داخل یک سنگر بدون سقف مستقر بودند و نیروها را فرماندهی میکردند و در تلاش بودند تا نیروهایی که جلو مانده بودند را به طریقی به عقب هدایت کنند.
حدود ساعت ۲ بعد از ظهر از شدت پاتک دشمن کاسته شد و معلوم بود که نیروهای عراقی خود را برای یک حمله گسترده آماده میکردند.
از ساعت ۱۰ صبح در انتهای جاده خندق به طول ۱۰ کیلومتر که عقبه نیروهای خودی در عمق خاک دشمن و محل درگیری بود، هر نیم ساعت یک هلیکوپتر شنوک ارتش جمهوری اسلامی کار تخلیه مجروحین را بر عهده داشت و تعدادی از قایقها هم مبادرت به تخلیه باقیمانده نیروهای خودی به اسکله شطعلی یا جزیره مجنون جنوبی میکردند.
یکدستگاه تویوتا گالانت عراقی که به غنیمت گرفته شده و در اختیار سردار شهید حاج مهدی میرزایی معاون تیپ امام موسی کاظم (ع) بود مجروحین را از چهار راه به انتهای جاده خاکی انتقال میداد.
در این چند روز درگیری، تغذیهای بین نیروهای عمل کننده توزیع نشد و رزمندگان از جیره جنگی خود و یا جیره جنگی که از سنگرهای عراقی به غنیمت گرفته شده بود استفاده میکرد و گهگاهی هم اگر قایقی جیره یا کنسرو و نان خشک میآورد سریع در لب آب تخلیه و جهت انتقال مجروحین و آوردن مهمات سریع میگشت؛ لذا در کنار آب، کم و بیش کنسرو و نان پیدا میشد.
فریضه نماز ظهر و عصر را مانند روزهای دیگر در حالت درگیری و با اضطرار ولی با وضو گرفتن از هور انجام دادم . ساعت حدود چهار عصر به نیروهای متفرقه گفته شد به انتهای جاده بروند تا به عقبه منتقل شوند. من هم با چند نفر دیگر از نیروهای ادوات که حالا هیچکدام قبضهای نداشتیم به انتهای جاده رفتیم. صحنههایی که در بین راه میدیدیم بسیار تکاندهنده و تلخ بود. تعداد زیادی مجروح هنوز تخلیه نشده بودند و هر هلیکوپتری که میآمد تعدادی از نیروها و مجروحینی که زخمهای آنها سطحی بود جهت سوار شدن به سمت آن هجوم میآوردند.
علیرغم اینکه اطراف هلیکوپتر تعدادی از نیروها زنجیرهای را تشکیل داده بودند تا اولویت سوار شدن با مجروحینی باشد که حالشان وخیمتر بود ولی دو نوبت شاهد بودم، وقتی بالگرد تکمیل میشد و قصد بلند شدن از زمین را داشت، چند نفر با شکستن زنجیره به سرعت خود را به هلیکوپتر رسانده و وقتی با درب بسته مواجه میشدند از پایههای آن آویزان میشدند و با پرواز هلیکوپتر و با طی مسافتی بدلیل فشار ناشی از باد پرههای هلیکوپتر از ارتفاع بالا به داخل آب سقوط میکردند.
قایقهایی هم با تأخیر برای تخلیه نیروها میآمدند و به علت بمباران هواپیماهای دشمن تعدادشان کم بود، از طرفی ازدحام نیروهای خسته و مجروح هم زیاد بود. با خود گفتم اگر قرار هست شهید یا اسیر شوم همان جلو باشد بهتر است، لذا تصمیم گرفتم به جلو برگردم.
تا تاریکی هوا دشمن چند مرتبه دیگر پاتک کرد ولی با جانفشانی و مقاومت رزمندگان نتوانست چهارراهی را بگیرد و در حملات خود ناکام ماند. قبل از غروب با فرود چند هلیکوپتر دیگر و افزایش قایقهای تخلیه مجروحین، تقریباً همه مجروحین در انتهای جاده تخلیه شدند.
با تاریک شدن هوا دستور فرمانده لشکر این بود که باید تا نیمه شب همه نیروها منطقه را تخلیه کنند؛ لذا هر ساعت تعداد زیادی قایق برای انتقال رزمندگان میآمد. تقریباً تا ساعت ۱۲ شب همه نیروهای داخل جاده به عقب منتقل شدند. یادم هست یک قبضه مینیکاتیوشا نو که بر روی تویوتا نصب کرده بودند و با زحمت زیاد، با هلیکوپتر به جلو آورده بودند با تمام شدن مهماتش و بدلیل عدم امکان انتقال آن به عقب، قبضه را برادر رجبزاده و همرزمانش از روی تویوتا باز کردند و با قایق عقب بردند، ولی چون امکان انتقال خودرو تویوتا نبود برای اینکه دست عراقیها نیفتد، منهدم کردند.
ما جزو آخرین نیروها بودیم که با قایق از سمت چپ جاده تخلیه شدیم. اما به جای اینکه ما را به اسکله شطعلی، عقبه لشکر پنج نصر ببرند حدود ساعت ۲ در جزیره مجنون شمالی پیاده کردند. وقتی از قایق پیاده شدیم فکر کردیم که اسکله شطعلی هست و از خستگی بدون هیچ زیرانداز و رواندازی همانجا روی خاک خوابمان برد. بعد از گذشت ساعتی و با سرد شدن هوا بیدار شدیم. هر چند برای خواندن نماز صبح نمیدانستیم سمت قبله کدام طرف است اما با روی حدس و گمان و سمت شلیک گلولههای دشمن، سمت جنوب و قبله را تشخیص دادیم.
با روشن شدن هوا کمکم متوجه شدیم که اینجا اسکله شطعلی نیست و با صدای انفجار گلولههای دشمن مطمئن شدیم، که هنوز در منطقه عملیاتی هستیم. با پرسوجو از رزمندگانی تهرانی که در منطقه حضور داشتند، متوجه شدیم که اینجا جزیره مجنون و خط و حد آنها است و سمت انتهای جزیره را به ما نشان دادند.
حدود چهار ساعتی در جزیره مجنون سرگردان و بلاتکلیف بودیم و آتش دشمن هم با روشن شدن هوا جهت باز پسگیری جزیره مجنون شدیدتر میشد. حوالی ظهر به انتهای جزیره و پل شناور رسیدیم. برای انتقال نیروها به سایت چهار و پنج که اکثراً رزمندگان خراسانی و از لشکرهای ۵ نصر و ۲۱ امام رضا (ع) بودند و شب قبل در جزیره تخلیه شده بودند تعدادی کامیون آمده بود.
ما بعد از یک هفته عملیات و درگیری در دو جبهه به پادگان محل استقرار نیروها برگشتیم و تازه جای خالی دوستان شهیدمان و دلتنگی خاطرات بودن با آنها برایمان زنده شد.
انتهای پیام/