دفاع مقدس در آیینه ی مطبوعات (1)

گفت‌وگو با افسانه بلالی مادر شهید مفقود الجسد قاسم بلالی

شادی و خنده‌های معصومانه مادر شهید در ابتدای مصاحبه چنان ما را به وجد آورد که بعید به نظر می‌رسید در جایی از همکلامی‌مان مادرانه‌هایش بغض‌آلودمان کند و دل‌مان را بلرزاند.
کد خبر: ۴۵۰۸۷
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۳۹۴ - ۰۸:۲۴ - 20April 2015

گفت‌وگو با افسانه بلالی مادر شهید مفقود الجسد قاسم بلالی

به گزارش دفاع پرس، افسانه بلالی متولد 1327، مادر شهید قاسم بلالی است که 28 سال است از فرزندش خبر ندارد. افسانه بلالی یکی از همان مادران شهدایی است که همچنان منتظر آمدن نشانی از فرزندش چشم به در دوخته و منتظر مانده است.

این مادر شهید برایمان از اولینهای زندگیاش روایت میکند: «15 سال بیشتر نداشتم که ازدواج کردم. همسرم ابتدا شغل بنایی داشت، اما بعد در وزارت راه و ترابری مشغول فعالیت شد. حاصل زندگی من هفت فرزند، پنج پسر و دو دختر شد. ثمرههای زندگیام را با درآمد و کسب رزق حلال پرورش دادم. پرداخت خمس و زکات یکی از اصلیترین اموری بود که بدان توجه و تأکید داشتیم.»

افسانه بلالی ادامه میدهد: ویژگی اخلاقی بچهها برگرفته از رفتار و منش پدر و مادر خواهد بود. بچهها دائم در جلسات قرآن و روضه بودند. پای روضه امام حسین (ع) به بچههایم شیر دادهام و هنوز هم پای منابر و عزاداری اهل بیت (ع) مینشینند. قاسم زمان انقلاب در حال تحصیل بود. اگر چه خیلی سر به زیر و مظلوم بود اما خودش را به صفوف معترضین شاه خائن رساند و پای آرمانهای انقلاب جانانه ایستاد.

جنگ که آغاز شد، مدام پیگیر بود که اعزام شود. یکبار هم از مدرسه رضایتنامه آورد اما پدرش امضا نکرد. من خودم پای رضایتنامهاش را امضا کردم اما به خاطر سن کم قبول نکردند. وقتی دلشکسته به خانه میآمد نوار کافی را میگذاشت و روضه قاسم بن حسن (ع) را گوش میکرد. با خودش نجوا میکرد که آن زمان هم حضرت امام حسین(ع) به حضرت قاسم (ع) اجازه نمیدادند که وارد میدان نبرد شوند، زانو به بغل میگرفت و اشک میریخت و با حضرت قاسم درد دل میکرد.

بعد از عملیات بیتالمقدس که خرمشهر آزاد شد، دلشوره قاسم بیشتر شد. میدانست که اگر جنگ تمام شود از قافله شهدا جا خواهد ماند. بعد از آزادی خرمشهر توانست برود. 16 سالش تمام شده بود. اجازه نداد تا مسجد بدرقهاش کنم، تا سرکوچه با او رفتم و برای همیشه قد و بالایش را دیدم.

نیروی پیشتاز

مادر شهید بلالی از حماسهآفرینی فرزندش نیز میگوید: قاسم در گردان محمد رسولالله جزو نیروهای پیشتاز بود. در این مدت یک نامه برایم فرستاده بود که مادر نگران نباش، حملهای در پیش است. زمان حمله به یکی از دوستانش گفته بود که علی بیا «اناانزلنا» را با هم بخوانیم و پیش برویم، اما در میان گرد و غبار منطقه دوستش او را گم کرده بود و... دیگر هیچ کس فرزندم را ندید و از سرنوشتش باخبر نشد.

قبل از شهادتش خواب عجیبی دیدم. در خواب جنازهای پیش رویم گذاشته بودند و چند نفر از خانمهای همسایه دور هم نشستیم و من به آنها میگفتم قاسمم مفقودالاثر شده است و 10 روز بعد از اینکه من آن خواب را دیدم، دوست قاسم آمد و ساکش را برایم آورد.

سرش پایین و سر به دیوار انگار که عزیزی از او رفته باشد. سلام کردم. گفتم عزیزم ناراحت نباش خودم خواب دیدم، ناراحت نباش. قاسمم عاشق بود و اگر نمیرفت غصهدار میشد. دوست قاسم انگار که خیالش راحت شده باشد، ساک را به من داد و رفت و بعدها به من گفت که مدتها پشت در منتظر بوده و با خود کلنجار میرفته که چطور خبر مفقودی قاسم را به ما بدهد.

به هر حال آن روز من ساک را گرفتم. وقتی در را بستم در راهرو خانه سجده شکر به جا آوردم که بچهام به آرزویش رسید. با گذشت چند سال، بارها برای تشخیص هویت یا شناسایی شهدا به معراج سر زدیم. در میان اسرا هم دنبال او گشتیم اما خبری نبود.

بیش از هر چیزی دلم برای مظلومیت او تنگ میشود. بچه معصوم و آرامی بود. پدرش به او اجازه نمیداد و میگفت باید درس بخوانی، سربازی نرفتهای و نمیتوانی بجنگی. جنگ مال آنهایی است که اسلحه دیدهاند و... قاسم هم هیچ جوابی نمیداد و ساکت میماند.

فرزند شهیدم مهربان بود و صمیمی. یک روز که مریض شده بودم صورتش را کف پایم گذاشته و اشک میریخت. هیچی از مال دنیا از ما طلب نمیکرد.

حالا دیگر امید به بازگشت پیکرش را ندارم. چون خواب دیدهایم در جایی مثل عراق و کربلا دفن شده. ابتدا که آنجا را نمیشناختم بعد از اینکه خواب دیدم رفتم کربلا زیارت. در آنجا محلی که خواب دیده بودم را مشاهده کردم. به همین دلیل یقین دارم که بچهام در خاک عراق است. مزار هم دادند در بهشت زهرا (س) اما من نگرفتم. مزار خالی را میخواهم چه کنم.

پدرش بیشتر از من دلتنگ است. گاهاً من او را آرام میکنم. اما آنچه که من را بیش از هر چیز دیگری آزار میدهد وضعیت حجاب امروز جوانان است. متأسفانه گوش شنوایی نیست. اطراف ما هم که نمیآیند، نصیحتشان کنیم و از سفر کردههایمان برایشان بگوییم که برای حفظ ناموس و کشورشان شهید شدند.

 

منبع:روزنامه جوان

نظر شما
پربیننده ها