به گزارش خبرنگار دفاعپرس از کرج، یک مستندساز البرزی که سفرهای متعدد راهیان نور را تجربه کرده از یکی از سفرهای خود به مناطق عملیاتی غرب کشور بهعنوان بهترین سفر معنوی و کاری یاد میکند و معتقد است پس از شنیدن سرگذشت سوزناک 10 شهید گمنام ارتفاعات سیران بند دلش را در آن سفر جا گذاشته است.
خبرنگار دفاعپرس در رابطه با این سفر گفتوگویی را با این مستندساز دفاع مقدس ترتیب داده که در ادامه میخوانید؛
دفاعپرس: ابتدا خودتان را معرفی کنید و در مورد فعالیتتان بهصورت مختصر توضیح دهید؟
«صدیقه صباغیان» متولد سال 1355 هستم و حدود 14 سال است که در حوزه تصویربرداری، تدوین، عکاسی و خبر فعالیت میکنم. به دلیل علاقه فراوانی که به حوزه ایثار و شهادت دارم در تولید مستندهای متعددی با موضوع شهدا و دفاع مقدس همکاری داشتهام.
دفاعپرس: در مورد پیشنهادی که برای سفر به مناطق عملیاتی غرب کشور به شما شد، توضیح دهید؟
سال 1392 بهمنظور تولید مستند «سرزمین مسیح» از سوی بسیج حضرت سیدالشهدا (ع) شهرداری کرج دعوت به همکاری شدم. قرار شد من و عدهای از همکاران (نویسنده، کارگردان، عکاس و...) به همراه کاروان زائران، به مناطق عملیاتی غرب کشور و استان کردستان سفر کنیم.
ابتدا فکر میکردم نخواهم توانست مناطق عملیاتی را بهصورت کامل پوشش دهم چون میدانستم مناطق عملیاتی کردستان مانند جنوب کشور صاف و هموار نیست و کوهستانی است، مطمئن بودم حمل دوربین و تجهیزات در ارتفاعات برای یک خانم کار سادهای نیست.
بنابراین در قبول این مأموریت مردد بودم و تا شبی که قرار بود فردایش حرکت کنیم تقاضای نیروی کمکی میکردم و میگفتم نمیتوانم بهتنهایی این سفر یکهفتهای را پوشش تصویری دهم، اما کارکردان تأکید میکرد که کمکحال شما خواهیم بود و نخواهیم گذاشت فشار کاری شما را آزار دهد.
بالاخره قبول کردم و بهسوی مقصد حرکت کردیم. از همان ابتدای سفر کار من آغاز شد و باید تصویربرداری میکردم. طی مسیر از شهرهای مختلفی عبور و از یادمانهای متعددی بازدید کردیم. برایم عجیب بود که چرا خسته نمیشوم؟ انگار توان و قدرت مضاعفی پیدا کرده بودم که شور و شوق مرا برای ادامه راه بیشتر میکرد.
راویان متعددی برای هر منطقه و یادمان روایتگری میکردند. به جرأت میگویم این سفر یکی از بهترین و متفاوتترین سفرهای کاری بود که رفتم. حال و هوای خاصی داشت، به هر یادمان که پا میگذاشتیم غربت شهدا حس میشد.
در این سفر خستگی معنا نداشت؛ انگار کار برای شهدا توان مرا بیشتر میکرد. سنگینی دوربین و تجهیزات را در سربالاییها و مسیرهای پر پیچ و خم احساس نمیکردم. بارها از سوی همکاران و همراهان پیشنهاد میشد تا دوربین و سهپایه را به ارتفاعات بیاورند، اما نمیدانم چگونه بود که احساس خستگی نمیکردم. حس کردم شهدا خودشان کمکحالم هستند.
دفاعپرس: در صحبتهایتان گفتید این سفر متفاوت بود؛ دلیل این تفاوت را برای ما بگویید؟
بله سفر متفاوتی بود. چون همه مأموریتها و سفرهای کاری را با اشتیاق میرفتم اما برای این سفر از ابتدا شک و تردید داشتم و به خاطر مسیر ناهمواری که میدانستم در انتظار ما است نمیخواستم قبول کنم.
تکتک شهرها و مناطق عملیاتی را پشت سر گذاشتیم تا به بانه رسیدیم. آخرین یادمانی که قرار شد اعضای کاروان آنجا را زیارت کنند ارتفاعات روستای سیران بند در شهرستان بانه بود که به گفته راویان سفر 10 شهید گمنام در آن آرمیده بودند که با دیگر شهدای گمنام تفاوت داشتند.
عدهای که قبلاً به این منطقه سفر کرده و این یادمان را دیده بودند از حس خوب خود در سفرهای قبلی میگفتند. برخی با شنیدن نام این شهدا اشک در چشمانشان جمع میشد و با بغض از سفرهای قبلی حرف میزدند و عدهای هم مانند من سفر اولی و مشتاق رسیدن به آن منطقه بودند.
پس از طی مسیرهای پرپیچوخم، به محل موردنظر رسیدیم، برای رسیدن به قبور مطهر شهدای موردنظر، باید مسیری را طی میکردیم که پلههای زیادی داشت. دوربین را برداشتم و زودتر از بقیه حرکت کردم تا به بالای ارتفاعات برسم و تصاویر ورود زائران را ثبت کنم.
تعدادی از پلهها را رد کردم و به چشمهای رسیدم که بالای آن با رنگ قرمز نوشته شده بود «چشمه شهدا». کمی مکث کردم و به آب زلالی که از آن جاری بود خیره شدم. همسفران به چشمه رسیدند، آقایان آستینها را بالا زدند و با آب زلال و خنک چشمه وضو گرفتند.
پلهها تمام شد و به مزار 10 شهید گمنام رسیدیم. اول از همه نگاهم به 10 قبر مطهر و سنگهای سیاه روی آنها افتاد و نوشته «شهادت 17 رمضان» نظر مرا به خود جلب کرد. حس خوبی داشتم. نمیتوانم بگویم چه حسی اما غریب بود و دوستداشتنی.
برای شنیدن سرگذشت شهدا لحظهشماری میکردم اما چون قرار بود تصویربرداری کنم فرصت زیادی برای زیارت قبور نداشتم. بنابراین فاتحهای قرائت و دوربین را در جای خود مستقر کردم تا تصویری را از دست ندهم.
یکی از راویان سفر که از همه بیشتر بیتاب ملاقات این شهدا بود، کنار یکی از سنگهای سیاه نشست و شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد و راوی دیگر با پای برهنه دست ارادت بر سینه گذاشته بود و اشک میریخت. برخی از بانوان و مادران شهدا گویی فرزند خود را پیدا کرده بودند، اشک اما نشان نمیداد. این حجم از عشق نسبت به شهدا برایم عجیب بود.
یکی از همسفران که خود رزمنده و جانباز دفاع مقدس بود چفیه سیاهش را از گردن باز و با چشمانی گریان، سنگهای مزار شهدا را گردگیری میکرد و زیر لب با آنها حرف میزد.
هاج و واج بودم و با خود میگفتم: اینجا چه خبر است؟ گویی این یک زیارت ساده قبور شهدا نبود. راوی معتقد بود اینجا کنار این مخلوقات نجیب خداوند، دعا مستجاب است و حاجات برآورده میشود. میگفت که هر چه میخواهید از این شهدا بخواهید، آنها پیش خداوند آبرو دارند.
حاج حمید پارسا رزمنده و راوی دفاع مقدس نیز که در این سفر همراه ما بود و روایتگری میکرد، در این مکان حس و حال غریبی داشت، گریه امانش نمیداد تا صحبت کند، میگفت: زبان قاصر است از بیان رنجی که این شهدا متحمل شدهاند.
دفاعپرس: از روایت آقای پارسا و سرگذشت آن شهدا چیزی به خاطر دارید؟
بله، کامل به یاد دارم، چون علاوه بر تصویربرداری که انجام دادم بعد از پایان سفر، فیلم را تدوین کردم و به مجموعه تحویل دادم بنابراین خاطرات و گفتههای راویان کامل در ذهنم ماندگار شد.
دفاعپرس: بخشی از روایتها و ماجراهای آن منطقه را برای ما بازگو کنید.
من جملات راوی را برایتان میگویم؛ «اینجا منطقه سیران بند، از توابع شهرستان بانه است. امروز به سرزمینی آمدهایم که شاید شاهد مظلومانهترین نوع شهادت رزمندگان دوران دفاع مقدس و قائله کردستان باشد. اینجا 10 نفر از بهترین مخلوقات خدا آرمیدهاند که کسی آنها را نمیشناسد. البته همه شهدای گمنام همین شرایط را دارند اما این شهدا متفاوتاند چون داستان عجیبی دارند.
ارتباط گروهکها و احزابی که در غائله کردستان شرکت داشتند با استکبار جهانی از طریق کشور عراق بارها و بارها برای همه به اثبات رسیده بود. «میخائیل یوحنا عزیز» معاون وزیر امور خارجه وقت عراق با رجبی سرکرده نفاق دیدار و هماهنگیهایی را در مورد کردستان انجام دادند.
رزمندگانی که به اسارت گرفته میشدند چند نوع برخورد با آنها میشد، برخی را از همین دره عبور میدادند و با عراق مبادله میکردند و عدهای از اسرای قائله کردستان را نیز در قسمت مرزی سردشت و در زندان دوله تو زندانی میکردند.
یکی از تصمیماتی که در این نشست گرفته میشود این است که باید برای زندانیان حبس شده در زندان دوله تو فکری کنند چون آمار اسرا رو به افزایش است. بنابراین 17 اردیبهشت سال 1360 دو فروند هواپیما از سمت عراق حرکت و اطراف زندان دوله تو را بمباران میکنند و سپس ساختمان زندان را هدف قرار میدهند.
البته پیش از بمباران، زندانبانان را توجیه میکنند تا بهمنظور در امان ماندن از بمبارانها لحظه حمله هوایی محل را ترک کنند تا آسیب نبینند. هواپیما با بمباران کردن، زندان را بر سر 130 پاسدار، ارتشی و بسیجی ایرانی خراب میکند.
برخی که سالم میمانند یا مجروحیت آنها بهگونهای است که قادر به فرار هستند از قسمتهای خرابه زندان در این کوهها متواری میشوند که بالگردهای عراقی بالای سر آنها حاضر میشوند و تکتک رزمندگان را با کالیبر 50 هدف قرار داده و اجازه نمیدهند هیچیک جان سالم به در ببرند؛ کسی از سرنوشت آنها خبری ندارد.»
دفاعپرس: از سرگذشت آن شهدا چه می دانید؟
«و اما در مورد این 10 شهید گمنام؛ در پاییز سال 1360، 34 نفر از رزمندگان توسط احزاب ضدانقلاب اسیر و 6 ماه در سنندج زندانی میشوند. سپس در سختترین شرایط مانند برف و یخزدگی ارتفاعات در آن زمان اسرا را از مسیر مذکور حرکت میدهند. 20 نفر از آنها اصلاً مشخص نیست چه سرنوشتی پیدا کردهاند، چهار نفر در بین مسیر شهید میشوند و این 10 نفر را در ماه مبارک رمضان به این منطقه میرسانند.
اهالی منطقه به ماموستای (امام جمعه) روستای سیران بند خبر میدهند که عدهای را در بدترین شرایط به بالای تپهها رساندهاند، ماموستا به همراه عدهای از اهالی روستا برای دیدن اسرا به این ارتفاعات میآیند و مشاهده میکنند که پاهای اسرا ورم کرده و غرق خون و پارهپاره است.
به دلیل طی مسیر در ارتفاعات و سربالاییها و شیارهای مسیر ناهموار، کفش و لباسهای آنها در بین مسیر پاره شده و در بدترین شرایط به این مکان آورده شدهاند که اگر به حال خود رهایشان هم میکردند به شهادت میرسیدند.
ماموستا به نگهبانان اسرا میگوید: اگر از نظر شما اینها مسلمان هم نباشند، انسان و مخلوق خداوند که هستند. از خدا شرم نمیکنید؟ اگر قصد فروش اینها را دارید که کسی در عراق با این شرایط و وضعیت جسمی اینها را از شما نمیخرد و پولی به شما نمیدهد. شما با این حرکت روی چنگیز را سفید کردهاید.
ماموستا به روستا بازمیگردد. برای اسرا غذایی تهیه میکنند و برای آنها میآورند اما وقتی مقابل آنها میگذارند اسرا از خوردن غذا امتناع میکنند و معتقدند که باید حرمت ماه خدا (رمضان) را نگه دارند و نباید میان روز غذا بخورند.
چند روز بعد یکی از روستاییان از این منطقه عبور میکند و متوجه حضور حیوانات و حشرات موذی در این مکان میشود. وقتی به دیگران اطلاع میدهد و در منطقه حضور پیدا میکنند میبینند این 10 نفر عبد صالح خدا را قطعهقطعه کرده، در هم آمیختند و رها کردند، بهگونهای که مشخص نیست کدام قطعه از بدن مربوط به کدام شهید است. در همین محل 10 قبر حفر و درون هر یک دو پا، دو دست، یک سر و یک بدن را دفن میکنند.»
دفاعپرس: شنیدن این روایت چه چیزی را در ذهن شما تداعی کرد؟
مرور چنین صحنههایی از جنگ ایران و عراق، قائله کردستان و حرکت این کاروان اسرا از میان شیارها و سنگلاخها انسان را به یاد حرکت غافله کربلا میاندازد.
هر یک از ما که به بالای ارتفاعات میرسیدیم اول از همه بطریهای آب را باز میکردیم و آبی مینوشیدیم اما امتناع از خوردن آب و غذا توسط رزمندگان، آنهم در آن شرایط سخت و دشوار، چیزی جز کربلا و عطش یاران امام حسین (ع) را در ذهن کسی تداعی نمیکند.
اینجا بود که فهمیدم دلیل آن همه اشتیاق برای رسیدن به این مکان چه بود؛ اینجا بوی غربت، عشق، پایبندی به ارزشها و ایثار و فداکاری میداد.
دفاعپرس: هنگام بازگشت از آن سفر بهویژه ارتفاعات سیرانبند چه حسی داشتید؟
من در تمام طول روایت این داستان پر غصه، نگاه و حواسم به تصاویر ثبت شده توسط دوربین بود و فرصت نداشتم ساعتی کنار مزار شهدا بنشینم. دلم میخواست با شنیدن سرگذشت سوزناک آنها زار زار گریه کنم. در واقع نتوانستم از آن منطقه دل بکنم.
نتوانستم بهجای مادر یا خواهر شهدا، کنار مزار این بندگان نجیب و مخلص خدا ساعتی بنشینم و درد دل کنم. حس میکنم مادران و پدران زیادی این قبور را زیارت کردهاند اما نمیدانستند کدام قبر مربوط به فرزند آنان است.
همزمان با پایین آمدن از ارتفاعات روستای سیران بند، دفتر سفر کاری و تصویربرداری مستند سرزمین مسیح نیز بسته شد اما من همچنان دلتنگ غربت مزار آن 10 شهید گمنامی بودم که نمیدانستم چه زمانی و در چه شرایطی مجدد افتخار حضور بر مزار پاک آنها را خواهم داشت. به کرج بازگشتم اما دلم را کنار شهدا جا گذاشتم.
دفاعپرس: اگر یکبار دیگر پیشنهاد همان سفر به شما بشود قبول میکنید؟
با کمال میل پیشنهاد سفر را قبول میکنم اما قبلاً به کارگردان هم گفتم که بار دیگر در منطقه سیران بند و کنار قبور آن شهدای گمنام تصویربرداری نمیکنم؛ دوست دارم ساعتها کنارشان بنشینم و با آنها درد دل کنم.
دفاعپرس: چه چیزی باعث شد برای شهدا کار کنید و این مسیر را ادامه دهید؟
من در زمینههای مختلف کار میکنم اما کار برای شهدا لطف دیگری دارد. در واقع شهدا به کارهای ما نیاز ندارند، آنها راه خود را انتخاب کردند و سعادتمند شدند؛ این ما هستیم که به نگاه و توجه آنها محتاجیم.
من معتقدم کار برای شهدا معامله با خداست و خداوند اجر و دستمزد آن را میدهد. شهدا منتظر تعریف و تمجید ما نیستند، ما نیز در کار شهدا به دنبال ارتقای مقام و درجه هیچ کس نیستیم اما وظیفه داریم دوران دفاع مقدس را برای نسلی که هیچ شناختی از آن ندارند زنده نگه داریم. ما آزادی و امنیت امروزمان را مدیون خون شهداییم.
دفاعپرس: نتیجه خدمت در این راه را در زندگی دیدهاید؟
بله، بارها و بارها. هر کس ممکن است گرههای زیادی در زندگی خود داشته باشد و من هم از این ماجرا مستثنی نیستم اما وقتی به همین شهدا متوسل میشوم گرهها بهسادگی باز میشوند. مسیرهای ناهموار زندگی بهگونهای هموار میشود که گاهی خودم تعجب میکنم و این مهم را نتیجه نگاه شهدا و دعای خیر خانوادههای آنها میدانم.
دفاعپرس: خاطرهای در این زمینه دارید؟
سال 1390 بود که تدوین مستند سفر به بلندیهای بهشت با موضوع سفر به راهیان نور گیلان غرب را به من پیشنهاد دادند. پروژه طولانی بود و روزهای زیادی به تدوین آن مشغول بودم. آخرین شبی که قرار بود خروجی کار آماده و تحویل داده شود تمام پروژه خراب شد.
به هر دری زدم درست نشد. خیلی کلافه بودم دلم میخواست گریه کنم. سرم بهشدت درد میکرد، با هر کس تماس میگرفتم و راهنمایی میگرفتم بیفایده بود. ساعتها به مانیتور کامپیوتر و پروژه خیره شده بودم و هیچ کاری از دستم برنمیآمد.
تدوینگران بهخوبی متوجه میشوند که وقتی روزها روی پروژهای کار شود اما به یکباره همه چیز خراب شود چه بر ما میگذرد. آخر شب شد و پروژه ناتمام بود و امکان خروجی آن وجود نداشت. فایل تصاویر شهدا را باز و با بغض به آنها نگاه کردم.
با همان حال درمانده گفتم: من به خاطر شما این همه کار کردم، شما نمیخواهید کمکی کنید تا کار را به نتیجه برسانم؟ نذر کردم که برای شهدای فیلم صلوات بفرستم اما تعدادش را به خاطر ندارم. صلوات میفرستادم و آن را شمارش میکردم.
پروژه را باز کردم و دیدم تمام فایلها سرجای خود هستند و پروژه درست شده است. از شدت خوشحالی گریه میکردم. فقط نگاه شهدا و لطف خداوند را در این ماجرا دیدم. پروژه را تکمیل کردم و تا صبح فایل خروجی را به کارگردان تحویل دادم.
دفاعپرس: و حرف آخر؟
کار برای شهدا سعادت است و هر کس در این مسیر گام بردارد عافیت و عاقبت بخیری نصبیش میشود. از خدا میخواهم ما را نیز در این مسیر نگه دارد و شهادت را نصیب ما و فرزندانمان کند.
واقعاً دلم میخواهد فقط برای زیارت به آن منطقه بروم نه برای کار. دوست دارم بار دیگر به آن استان سفر کنم اما این بار دلم را بردارم و با خود به شهرم بازگردم.
گفتوگو از مینا صدیقیان
انتهای پیام/