به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، دفاع مقدس گنجهای پنهانی در دل خود دارد و باید استخراج شود و به نسل امروز جامعه معرفی کنیم. شاعران نمونههای بارزی از این دریای بزرگ هستند که حماسه را در جان کلمات جاری میکنند و اشعار پر بار و پر رمز و رازی را از معرفت شهدا میسرایند. شاعرانی که در گمنامی، آشنای مردم هستند.
سالهای سال شعر دلنشین و زیبایی توسط «عسگری اسماعیلپور» مداح حماسیخوان بابلسری مشام روح و جان تشنهی ما را نواخته و هنوزهم که هنوزه شنیدن صدای پر سوز و حماسیاش که به همراه تصاویر اعزام رزمندگان مازندرانی پخش میشود، نه تنها اشکها را میهمان چشمهامان میکند بلکه ما را به فضای معنوی و بیتکلف آن روزها و آن سالها میبرد.
شاید خودم و همگان این نوحه حماسی را بیشتر به نام آقای اسماعیلپور (خواننده) میشناسیم، اما به یکباره با چهرهای نام آشنا روبرو میشویم که به رغم آشنائیش برای همگان در ابعاد اجتماعی، علمی، پژوهشی و... در بُعد دفاع مقدس گمنام و غریب است و او کسی نیست جز استاد «صادقعلی رنجبر»، عضو هیئت علمی دانشگاههای مازندران و به تعبیری زیباتر و حماسیتر شاعر شعر حماسی و ماندگار «بهر فتح کربلا با کاروان / میرود این لشکر از مازندران».
فرصتی دست داد تا در خدمت این شاعر حماسهسرای مازندرانی باشیم. ماحصل گفتوگوی ما با این شاعر گمنام مازندرانی میخوانید.
خودتان را معرفی بفرمایید؟
سلام علیکم، من صادقعلی رنجبر هستم، متولد ۱۳۴۱، فرح آباد شهرستان ساری و مدرس دانشگاه. امیدوارم یک ورود قشنگی به دنیای خاطرات ارزشیمان که تقریبا چهار دهه از آن گذشته، داشته باشیم و نکات پند آموزی از حوادث پربار برای نسل امروز منتقل کنیم. ارتباطم با موضوع دفاع مقدس بر میگرده به دوسه تا جبههای که بنده در آن حضور داشتهام، یکی به عنوان شاعر حماسی که شعرهای مربوط به اعزام کاروانهای رزمندگان به جبههها را میسرودم که چیزی در حدود ۵۰ - ۴۰ تا شعر اعزام برای رزمندگان سرودم و بلا استثناء توسط «عسگری اسماعیلپور» حماسه خوان بابلسری اجرا شد و حدود پنج هزار شعر هم در جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت به مناسبت تشییع شهداء و مراسم سوم و هفتم و سال شهدا سرودم.
بُعد دوم ورود من به موضوع دفاع مقدس هم برمیگرده به دورانی که من به عنوان گزارشگر رادیو محسوب میشدم و گاهی به مناطق جنگی اعزام میشدم تا از وضعیت رزمندگان و عملیاتها مطالبی را به دست بیاورم و یک حضور ستادی هم در سالهای نهایی جنگ داشتم که به عنوان مسئول روابط عمومی بنیاد جنگزدگان مازندرانی مشغول به فعالیت بودم.
اگر اجازه بفرمائید ما ابتدا به بُعد اول بپردازیم، اینکه از کی و چه زمانی وارد عرصه شعر شدید؟
سال ۱۳۵۶، زمانی که انقلاب اسلامی در مازندران اوج گرفت برای راه اندازی تظاهرات دانش آموزی که هر روز هم تبدیل به تظاهرات شهری میشد، از دبیرستان ۱۷ شهریور واقع در کوی مهدی آباد ساری مسیری را طی میکردیم که به استانداری که در میدان شهرداری مستقر بود، برسیم. در این مسیر تمام مدارس را تعطیل میکردیم تا به استانداری برسیم. یک جمعیت قابل توجهی جمع میشد. آن موقع که روزنامهها ما را سرویسدهی اشعار نمیکردند. بالطبع ضرورت ایجاد میشد که ما یک حرکتی داشته باشیم. بعضی از دوستان دکلمههایی را از جایی میگرفتند و میخواندند که دکلمه در تظاهرات جواب نمیداد. از آنجائی که انشای من خوب بود، دوستان از من توقع داشتند که بنشینم یک چیزهایی بنویسم، به این جهت بود که رفتم به سمت شعارگویی و شعارهای کوتاه میگفتم که خیلی فنی نبود، یکی از شعارهای اولیه که گفتم این بود:
ما بچههای ساروی / مخالفیم با پهلوی
این شعر گاهی وقتها تا ۴۰۰ یا ۵۰۰ متر گفته میشد. چون در روزگار قحطی شعارهای اسلامی بودیم همین هم قیمت طلا داشت. بعد هم یواش یواش توقع ایجاد شد که فلانی میتواند شعر بگوید، شعار بگوید... اینها مقدمهای شد تا اینکه ما زمان اوج انقلاب به ماه محرم ورود پیدا کردیم و تلاش کردیم که دسته رویهای ماه محرم را تبدیل کنیم به تظاهرات سیاسی علیه رژیم که در این زمان تلفیقی بین نوحه گویی و شعاردهی ایجاد شد و یواش یواش به سمت شعارهایی رفتیم که سینه زنی داشته باشد و برای انقلاب هم شعر بگویم، من و ۳ یا ۴ نفر دیگر شعاردهندگان اصلی تظاهرات بودیم، انقلاب که پیروز شد ما را به عنوان شاعر پذیرفتند؛ در حالی که خودم در ماورای خودم چنین چیزی وجود نداشت به دلیل اینکه خودم را بیشتر یک ناظم (نظم دهنده) یا کسی را که جملات موزون میگوید، میدانستم.
اما ما شما را به عنوان شاعر میشناسیم.
الان کسانی که حرفهای هستند یک همچین شناختی از ما ندارند، چون نه رشتهی ما این بود و نه مطالعات تخصصی پیرامون شعر داشتیم. ما در اصل مولود ضرورتهای زمان انقلاب و ضرورتهای زمان جنگ به حساب میآمدیم.
چرا؟
بخاطر اینکه کسانی که اون موقع دستی در شعر داشتند خیلی گرایشات ارزشی نداشتند، تولیدات توی این زمینهها نبود و شاید هم خیلی توصیفی و رمانتیک نگاه میکردند که این قضیه با روح انقلابیگری و آن قاطعیتی که در تظاهرات و جاهای دیگهای که میبایست خودش را نشان بدهد، نشان نمیداد. یک مقداری نرم و لطیف بود. حالت انقلابی ایجاد نمیکرد و برای همین ما نسلی بودیم که در اصل شعرعاشورایی را آغاز کردیم و شعر عاشورایی هم مخاطبش مستقیمتراست. از نوع شعری که آقای آغاسی میگوید، متوجه میشوید که مثلاً:
نجف بیکربلا معنا ندارد / ولایت بی، ولی معنا ندارد
از این اشعار بعنوان ادبیات عاشورایی یاد میشود. بعد از اینکه شهدا را آوردند شروع کردم به گفتن مخمسهایی برای شهدا و رفته رفته به نوحه نویسی برای اهل بیت پرداختم و همینطور ادامه پیدا کرد و خب به قول معروف «کار نیکو کردن از پر کردن است.» حالا که به پیشانی این ۴۵ ساله نگاه میکنم، میبینم که قریب به ۲۰ الی ۳۰ سال پوشه قطور بیش از هزار صفحهای پیرامون اهل بیت، انقلاب و شهدا شعر سرودم.
اشعارتان را کی دسته بندی کردید؟
از سال ۶۸ اشعارم را دسته بندی کردم.
چرا زودتر به فکر دسته بندی اشعار نیفتادید؟
به خاطر اینکه تخلص نداشتم و خیلی هم به تخلص داشتن معتقد نبودم. تا اینکه ملاقاتی با شاعر اهل بیت مرحوم احمد مشمولی (شاعر ساروی) داشتم که از طرف ایشان مذمت شدم که شعر بدون تخلص مثل شناسنامهای هست که نام پدرنداشته باشد. یعنی خوب نیست و یک شاعر حتماً باید تخلص داشته باشد.
برای تخلص چی انتخاب کردید؟
اسم خودم را انتخاب کردم (صادق). همین شعر معروفی که ما را بخاطر آن دعوت کردید از شعرهای زمان جنگ است و هیچکدامشان تخلص ندارند...
خیلی از اشعارم که دست دوستانم است، گاهی اوقات که به من میرسند، برایم میخوانند. ولی من بعضی از شعرهای خودم را نمیشناسم. خیلی از مداحان، اشعارم را میبردند ... چیزی حدود ۵۰ تا مداح از شهرهای ساری، بابل، قائمشهر، نکا و بهشهر و... با من ارتباط داشتند.
میخواهیم از زمان دقیق تولد شعر معروف «بهر فتح کربلا با کاروان / میرود این لشکر از مازندران» صحبت بفرمائید.
سال ۶۱ برای اولین بار قرار شد از اعزامهای پراکنده رزمندگان به جبهههای نبرد جلوگیری کنند و آنها را در قالب کاروانهای کربلا به جبهه اعزام کنند. چون قبل از آن هر واحدی توی هر شهری ماشین میگرفت و رزمنده اعزام میکرد، ازاین تاریخ اعزامها را سازماندهی کرده بودند. مبنی بر اینکه هر اعزامی باید مقدمهی انجام یک عملیات سراسری بشود، به اصطلاح امروزی اعزامهای هدفمند، یعنی صرف حضور در مناطق جنگی نباشد، فایدهمندی این قضیه را بالا ببرند، اولین عنوان هم که به این کاروان دادند عنوان «کاروان کربلا» بود که بعد از آن به «کاروان سپاه محمد» تغییر اسم داد و خیلی زود هم جا افتاد.
یک روز در مسجد جامع ساری بطور اتفاقی شهید طوسی را دیدم و از ایشان شنیدم که دو سه روز دیگر یک کاروان متشکل از نیروهای گیلان و مازندران از چالوس، که آن زمان منطقه ۳ سپاه پاسداران بود حرکت میکند، همان جا شهید طوسی از من خواست تا شعری برای اعزام داشته باشم که بچههای رزمنده بخوانند.
شهید طوسی را از قبل میشناختید؟
بله از دوستان همدیگر بودیم و از زمانی که به سپاه ساری منتقل شد و به عنوان فرمانده عملیات سپاه ساری مشغول به کار شد، میشناختم. به سبب رفاقتی که با دو تا از برادرانم داشت، این دوستی به من نیز منتقل شد و شدت گرفت. تا جایی که شهید طوسی مرا به اسم صادق جان صدا میکرد و یادم نیست غیر از این صدایم کرده باشد.
آن زمان شغل شما چی بود؟
من آن زمان شاغل در صدا و سیما بودم و به خاطر اینکه فضای معنوی وخالصانهای در سپاه وجود داشت شبها برای خوابیدن و نگهبانی به سپاه میرفتم و با بچههای سپاه بیشتر میجوشیدم.
خب داشتید میفرمودید که شهید طوسی از شما خواستند برای کاروان کربلا شعر بگویید، بعدش چی شد؟
چون ایشان خواستند من قبول کردم. به خانه که رسیدم هر چی فکر کردم، نشد. چون من غالباً شعرهای محزون برای شهدا میگفتم و حالا باید یک شعر حماسی میگفتم. یک مرتبه دیدم مداحی آقای کویتیپور در حال پخش است. تقریباً با همین تن آهنگی که من به شعر «بهر فتح کربلا...» دادم، میخواند. حالا متن شعرش دقیقاً یادم نیست چی بود. ولی ملودیاش همین بود که ناگهان بیت اول این شعر متولد شد.
«بهر فتح کربلا با کاروان / میرود این لشکر از مازندران»
این مطلعی بود که من توقف کنم و با همین آهنگ شروع کنم به مخمس گویی. ۲ روز طول کشید و چیزی حدود ۶ یا ۷ مخمس را سرودم و به صورت دستی نوشتم (چون امکانات کامپیوتر نبود تایپ نکردم)، دیدم بچهها رفتند چالوس و امکان دسترسی من به چالوس وجود نداشت، تا اینکه یکی از دوستان من که بعداً شهید شد؛ به نام حجت الله مستشرق که از خوبان شهر ما بود و خیلی فعال بود را در مسجد جامع ساری دیدم، گفت: میخواهم خودم را به کاروان برسانم و به چالوس بروم. قضیهی شعرم را به او گفتم که قبول کرد شعرم را برساند. من هم با خوشحالی به منزل رفتم شعر را گرفتم و سریع به منزلشان رفتم، دیدم، نیست، شعر را به خانوادهاش دادم و سپردم که به حجت الله بدهند، ولی سفارش نکردم که به چه کسی بدهد و اصلاً نمیدانستم چه کسی میخواهد بخواند. خیلی جالبه، چون شهید طوسی آن موقع ساری بود.
وقتی بقیهی اتفاقاتی که برای شعر افتاد را از آقای اسماعیلپور شنیدم، برایم جالب بود.
آقای اسماعیلپور میگفت: ما در اتاق روابط عمومی منطقه ۳ در پادگان المهدی نشسته بودیم و شعرهای مختلف را مرور میکردیم تا یکی را انتخاب کنیم. دیگه کم کم داشتیم جمع و جور میکردیم که چشمم به کاغذی افتاد که از زیر در به داخل انداخته شد. کاغذ را گرفتم وباورم نشد، چون تا چشمم به شعر افتاد ناخودآگاه آهنگ نوحهی کویتیپور (یعنی همان نوحهای که من گفته بودم)، به ذهنم آمد و دیدم متنش به شکلی هست که بدون سکته میشود، خواند. خیلی خوشحال شدم و گفتم: آقا من شعر خودم را پیدا کردم... و ایشان این شعر را خواند و از تلویزیون پخش شد. حالا ایشون، چون اهل بند پی هست یه مقداری لحن متفاوت شد ولی ملودیاش همان ملودی آقای کویتیپور است.
شما کی از تلویزیون دیدید؟
آن زمان تلویزیون مازندران برنامه به این شکل نداشت، فقط غروبها اخبار میگفت و صبح جمعه هم ۳-۴ ساعت برنامه پخش میکرد. یک روز یکی از دوستانم به نام مرحوم «سید مهدی مجازی» که از مداحان امیرکلا بود، به من گفت: این شعری که تلویزیون دارد پخش میکند شعر شماست؟ گفتم: نه من به کسی ندادم. گفت: ولی شباهت زیادی به شعرهای شما دارد. از ایشان خواستم هر وقت که پخش میشود به من هم خبر بدهد تا ببینم. تا اینکه به طور اتفاقی داشتم، میرفتم. یکی صدایم کرد و به داخل اتاق دعوتم کرد (تلویزیون داشت) ... همان لحظه شعر «بهر فتح کربلا با کاروان ...» داشت از تلویزیون پخش میشد. دیدم آره شعر خودم است که به همراه تصاویر اعزام رزمندگان پخش میشود. حالا من نه خوانندهی شعر رو میشناختم و نه اصلاً میدانستم کجا اجرا شد.
چه احساسی داشتید؟
من ۲۰ ساله بودم ودر آن زمان کلی خوشحال بودم که تلویزیون دارد شعرم را پخش میکند. این گذشت تا اینکه یک روز از سپاه با من تماس گرفتند که: آقا بیا با شما کار داریم ... رفتم سپاه، دیدم که آقای اسماعیلپور و همکارانش آقای عالیشاه از نکا، آقای قاضیزاده از بابل که اولینهای تلویزیون مازندران هستند به من پیشنهاد همکاری در تلویزیون سپاه را دادند؛ آن زمان برنامهای به نام «آشنا» در تلویزیون سپاه تهیه میشد که من بعداً نویسندهی آن برنامه شدم و آقای «نوروز علیپور» تهیه کنندهی آن بود. از اینجا زمینهی دوستی ما فراهم شد و همکاری ما ادامه پیدا کرد و همچنان ادامه دارد.
میشه از شعر «بهر فتح کربلا ...» به عنوان کار جدی شما در این حوزه نام برد؟
تمام کارهای من جدی بود. من هیچ وقت شاعر گل و پروانه و برگ و ... نبودم به دلیل اینکه ورود من به عرصه شعر همزمان با ورود به انقلاب و دفاع مقدس بود. اما از شعر «بهر فتح کربلا...» میتوانیم به عنوان اجتماعیترین شعر نام ببریم. چون مخاطب بیشتری داشته و اولین شعری بود که به ما جلوه داد.
قبول دارید که شاعر این شعر زیبا گمنام بوده و بیشتر مردم این شعر را به نام آقای اسماعیلپور (خواننده) میشناسند؟
بله. دلیل دارد یکی اینکه من در آن زمان تخلص نداشتم و دیگر اینکه زمانی که صدا و سیما کلیپ درست کرد هیچ شناسنامهای برای آن نزد تا این شعر را به افکارعمومی معرفی کند و هنوز هم اینکار صورت نگرفته و سومین دلیل هم بر میگردد به خود آقای اسماعیلپور که ظاهراً سال ۹۰ برای اولین بار توی تلویزیون مطرح کرد. شاید هم تا الان مورد پرسش واقع نشده بود. خوب اینها تاثیرگذار است و خود من هم که هر بار که به تلویزیون دعوت میشوم به عنوان کارشناس برنامه پاسخگو هستم و هیچ وقت این فرصت پیدا نشد که بخواهم گریزی بزنم به شعر «بهر فتح کربلا ...»
تا حالا برای چاپ و تدوین اثرتان اقدامی نکردید؟
چرا، زمانی که سردار سعادتی فرمانده سپاه کربلا بودند و آقای سالیانه هم مسئول صندوق بسیجیان استان، به بنده پیشنهاد دادند که اشعارم رو جمع کنم و تحویلشان بدهم تا برای چاپ اقدام کنند که من و آقای اسماعیل پور نشستیم و اشعار رو جمعبندی کردیم. چیز خیلی خوبی شده بود و یک نسخه رو تحویل سپاه کربلا دادیم که بعد از اینکه این دو بزرگوار از سپاه رفتند این نسخه عملاً گم شد و نسخه دوم را هم به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی استان تحویل آقای سید ولی هاشمی دادم که آن هم مفقود شد و در حال حاضر چیزی در دست من نیست.
دوست داریم شعر حماسی «بهر فتح کربلا ...» که تداعی گر خاطرات روزهای جنگ است را این بار از شما بشنویم.
بله حتما. خواندن آن برای خودم هم لذت بخش است.
بهـــر فتــــح کــربـــــــلا بـا کــاروان
میرود ایــن لشـــــــکر از مــازنــدران
پـر امیـــد و پـرنشــــاط و پـرتـــوان
میرود ایــن لشـــــــکر از مــازنــدران
ای بسیــــج جـان بـه کـف،ای جـان نثـــار
مـــژده فتــــح و ظفـــر را کـن شعـــــار
بهــــر رفــــع فتنـــــــههــا در آن دیـــــــــار
روبه سوی جبهــههـا شو رهسپـــار
غـم مخـــور هــرگـــز سپـــاه عاشقــــــان
میرود ایــن لشـــــــکر از مــازنــدران
رزمتـــــان بـا خصــم جنـــگ افـــــروز دون
شـد مصـافـی بـینظیـر در شط خـون
دشمــن از عـــزم شمــا گیــــرد جنـــــون
تهنیـــت بــادا شمــــا راای قشـــــون
مفتخـــــــر روح خــــــــدا بر ســــالـــــکان
میرود ایــن لشـــــــکر از مــازنــدران
عــاشقــان اینــک زمـــان هجـــرت است
مـوسـم پیـــکار و عــزم و همـت اسـت
رزمتـــــــان مصـــداق نـاب غیـــرت اسـت
فتـــح و پیـــروزی نشـــان عــزت اسـت
کـــــــــربـــــلاچشـــم انتــــظار زائــــــران
میرود ایــن لشـــــــکر از مــازنــدران
گشتـــه احیــــــــاء بــار دیــــــگر رزم مــا
شهــر مـا پـر ولــولـه شد زیـن صفــــا
در ســرم افتــــــاده شـــور کــــــــــربــــلا
کــوی و بــرزن دارد اینـک نغمــــه هـا
همــــــره خیـــل عظیـــــم رهـــــــــــروان
میرود ایــن لشـــــــکر از مــازنــدران
بـا شهیــــدان بستــه ایم پیمـــان جنگ
سوی میــدان میرویم مـا بی درنگ
ســـازش مـا بـا عــــــدو بـاشد چـو ننگ
بـر زمیــن هـرگــز نمیمـــاند تفنــــگ
بهــــر نـابـــودی دشمـــــن بـی امــــــان
میرود ایــن لشـــــــکر از مــازنــدران
بعــد از ایـن هـم از دیــــار عـاشقـــــان
کــــــاروانــی از پـی ایـن کـــــــاروان
میرود از خطــــــــــــه مـــــــازنــــدران
تـا بگیــــرد انتقـــــام از غــاصبـــــان
کــــــــربـــلا بــاشد هم اکنـون میــزبـان
میرود ایــن لشـــــــکر از مــازنــدران
بقیهی اشعار چی؟
بعضی از شعرها شاید به اندازه بهر فتح کربلا معروف نشده باشد ولی اثر وزنیاش خیلی زیاد بود مثلاً یک شعر داشتم تحت عنوان:
توانمندیم، جوانان برومندیم
به امید زیارت بار میبندیم
که هر کدام از اشعار منشا حرکتی بود به جبههها. یادم هست سال ۶۲ اولین مانور دریایی سپاه در بندرعباس برگزار شد که من هم درآن مانور شرکت کردم. یک روز مقام معظم رهبری که درآن زمان رئیس جمهوربودند به همراه مرحوم آیت الله مشکینی از مانور بازدید کردند. مانور خیلی زیبا و جالبی بود. من یک شعری توی جزیره قشم گفتم و همان جا از رادیویی که عملیات مانور را پخش میکرد، آقای اسماعیلپور خواند و از رادیو سراسری هم پخش شد.
یادتان هست چی بود؟
بله اگه به ذهنم بیاد چند بیتی را میخوانم.
بسیج آماده باش است
عدو را خوف از این بیدار باش است
اگر دشمن دمی با ما نشیند
به دریا قدرت ما را ببیند
یقیناً راه دیگر میگزیند
بسیج آماده باش است
عدو را خوف از این بیدار باش است
توی اون مانور ۱۵ روزه سه چهار تا نوحه سروده بودم که آقای اسماعیلپور اجرا میکرد. زمانی که کاروان سپاه محمد به جبهه اعزام میشد صحنههای وداع با عزیزان هم شورانگیز بود و هم غم انگیز؛ بالطبع نوحهای که آقای اسماعیلپور میخواند فضا را خاطره انگیزتر میکرد و هر اعزامی تداعی یک خاطره قشنگی میشد.
آن زمان شما تنها شاعر حماسه سرای استان بودید یا نه، شاعر دیگهای هم داشتیم که برای اعزام و شبهای وداع با شهدا شعر بگوید؟
بله. سالهای پایانی جنگ، سردار میرشکار هم شعر میگفت و من و ایشان دوتایی در مراسمهای وداع با شهدا و... اجرا میکردیم.
یکی از آن اشعار که خودم در یکی ازبزرگداشتها در حسینیه عاشقان کـربلا قــرائـت کــردهام٫ در نزد من مانده که تقدیم شده به شهید طوسی:
حمزه جبههها
ای جــــــــلـوه ســـــــــرخ استقــــامــت
ســــــــردار شهیـــد راسـت قـامــت
ای خفتـــه به خـون در صـف عشــــاق
محبـــــــوب خـــــدا٫شهــره آفــــاق
طـــــــــــوســـــی گـــــرام مهــــــربـانم
ای قــــوت دل٫راحــــت جـــــــانــم
افســــوس کـه رفتــــهای تـو از دسـت
مـن بـی تـو فقیــرم و تهیـــدسـت
در غبطـــــــه آن مقــــــــــام عــــــالــی
مـن مانـدم و شعــــرهـای خیــالی
تقـــــــدیــر چنیـــن شـد کـه بیـــــــایـم
تا مرثیـــــــــــه ات را بســـــــرایــم
ای جبهــــــــــــه نشیـــن بـیتکلـــف
مصـــــداق بسیـــــــج بـی تـوقــف
رزمنـــــده دلیـــر و شیـــر بـی بــــــاک
ای خــاکـی رفتــه تــا بـه افــــلاک
فـــرمــــــان ولـــــــی را چـو شنیـــدی
جــز عشـــق دگـــر هیـــچ نـدیـدی
در زیـــــر تبســـــــــــــم لبــــــــــــانـت
لبیـــــــــــک ادا شـد ز زبـــــــانــت
بـــردی بـه مصـــــــاف کینــــــــه ورزان
جــان را چــو یکـــی متـــــاع ارزان
مـــــردانـــــه زدی تیــــــــــغ مکــــــــرر
چـون مـالــــک بـی قـــرار حیــــدر
مـرعـوب شـد از تـو صـف کفــــــــــــار
ای حمــــــــــزه جبهــــه پیمبـــــر
فــرمانــده تـو پیـــــــــر خمیــــــن بـود
الگـوی تـو عبــــاس حسیـــن بـود
ای آمـــــده بـــا قــــــامــــت پـــــرپـــــر
ای نـــاب تریــن یـــــــاور رهبـــــــر
پــــرپـــــر شــدی امــــا نشکستـــــی
احسنت بــر آن عهــد کـه بستــی
صـــــد پـــــاره اگــــــر در کفنــــــی تـو
الگــوی هــزاران چــو منـــــی تــو
در منصــــب جـــانشیــن لشکــــــــــــر
بـــــودی بـه مثــل مـالــک اشتـــر
تـدبیــــــر تـو در جنــــگ جـــلا داشــت
آهنــــگ نجـــــات کـــربـلا داشــت
هـــــر چنـــــد که دیـــــن تــو ادا شـــد
افسـوس کـه جــــان تـو فــــدا شد
ایقــــــان مـن ایـن اسـت تـو صـــد بـار
گـــر زنــــده شــوی بـه امـــــر دادار
هـــــر روز بـــه فــــــــرمــــــان ولایــت
صـــد بــار کنــی غســل شهـــادت
این بــزم عــزا که، چون عروسی است
تنــدیس وفــاداری طــــوسی است
صــادق شــده شــرمنــدهی ســــــردار
الــــکن بــود ایــن زبــــان گفتـــــــــار
شعر محلی مازندرانی هم میسرودید؟
حقیقتاً من اصلاً شعر محلی مازندرانی نمیسرودم منتها سال ۷۵ که به عنوان شاعر اهل بیت از مازندران انتخاب شدم و در همایشی در مجتمع آموزشی امام خمینی (ره) در قم شرکت کردم، قرار شد شاعر هر استانی به زبان محلی شعر بخواند و من شعر محلی نداشتم، یکی ازدوستان گفت: سهم مازندران هست و نباید خراب بشود و باید شعر محلی بخوانی. این بود که همانجا فی البداهه یک شعر به زبان محلی برای مادران شهدای مفقودالاثر سرودم و قرائت کردم که مستحق جوایز اصلی هم شدم.
چند بیتش را برای ما میخونید؟
افتاب بورده مارو مه پسر نیومو (یعنی یک روز کامل انتظار)
ماه بیه دیار و مه پسر نیومو
انده چشم بزومه این دراز شو ره
مه چشم بیه تار و مه پسر نیومو
تا در کنده چمر مه دل شونه بار
دل شونه ولار و مه پسر نیومو (ولار یعنی از حالت انسجام خودش خارج میشود)
تا شومبه بیرون برگردمبه سره
دل نینده قرارو مه پسر نیومو
میبینیم که شاعران ما الان کمتر استقبال میکنند از شعرهای محلی ...
بله. البته من معتقدم آن چنان نباید اصطلاحات غلیظ به کار برد که نسل امروز نفهمد و آنچنان نباید فارسی گفت که هیچ فرقی نکرده باشه. پس ما باید بار محتوایی و فرهنگی اصطلاحات قویتر را منتقل بکنم به نسل جدید. بعضی از شعرا خیلی خوب شعر محلی مازندرانی میگن، اما بعضیها این را تبدیل به یک لطیفه ادبیاتی میکنند که دیگران بخندند. این خوب نیست. مثل لباس مازندرانی که گاهی اوقات لباس طنز شده است؛ و واقعاً توهین است به کسانی که با این لباس زندگی میکنند، بزرگ میشوند...
کدام یک از شعرهای خودتان را بیشتر میپسندید؟
یکی از شعرهایی که برای جنگ گفتم تحت عنوان «یادنامه» هست که خیلی هم دوستش دارم. حدود ۱۵ سال پیش سرودم. این شعر را گل سرسبد شعرهای خودم میدانم و حتی به فرزندانم سپردم که بعد از مرگم روی این شعر مانور بدهند و چند بیت از آن را تقدیم میکنم:
یادم آمد که کنم یاد زخویش
تا بگیرم ره فریاد به پیش
که کجا بودهام و با چه کسان
به کجا آمدمای همنفسان؟
میکنم یاد از آن شهر قشنگ
شهر آسمانی جبهه و جنگ
شهرمون مدینهی فاضله بود
بین خوبان و بدان فاصله بود
شهروندان همه از اهل نظر
همه بیداردل از جنس سحر
همه مجنون صفت و حور سرشت
همه طالب شهادت و بهشت
خونهها ساده زخاک و گل و سنگ
کوچهها کوچک و باریکه به تنگ
سفرهها مائدههای آسمان
کولهها بار سفر تا به جنان
آنکه از قافله جامانده منم
به جهان مهمان ناخوانده منم
رفتنی بودم و ماندنی شدم
با دلم رفیق ناتنی شدم
بس که ماندم شده رفتنم خیال
گرچه دارم به تنم زخم وصال
شهر آسمانیام رفته زدست
دل از این غربت دیرینه شکست
چه شد آن شهر قشنگ عاشقی
آن همه محلهی شقایقی
بلبلانه یاد از گل میکنم
غربت دل را تحمل میکنم...
گفتوگو از حدیثه صالحی
انتهای پیام/