به گزارش فضای مجازی دفاع پرس: در قسمتی از کتاب "همت" از مجموعه کتب "یادگاران" آمده است:
"سر تا پاش خاکی بود. چشمهاش سرخ شده بود؛ از سوز سرما.
دو ماه بود ندیده بودمش.
حداقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور. بعد نماز بخون.
سر سجاده ایستاد. آستینهاش را پایین کشید و گفت «من با عجلهاومدهم که نماز اول وقتم از دست نره.»
کنارش ایستادم. حس میکردم هر آن ممکن است بیفتد زمین. شایداینجوری میتوانستم نگهش دارم."
منبع: کتاب « همت » از مجموعه کتب یادگاران