به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، هشت سال دفاع مقدس صحنههای بیبدیلی از عشق و حماسه مردان مردی را رقم زد که، چون گنج ماندگار در دل تاریخ انقلاب اسلامی میدرخشند. مردانی که با عزم راسخ و اراده پولادین و با سلاح ایمان و توکل در برابر رژیم تا بن دندان مسلح بعث عراق ایستادند و در دفاع از وطن و ناموس میهمن جان دادند، اما اجازه ندادند وجبی از خاک ایران اسلامی به دست دشمن بیفتد.
شهید «سید محمد رضوی جمالی» یکی از شهدایی استان مازندران است که امروز نامش، چون ستارهای درخشان در آسمان ایثار و جهاد و شهادت ایران اسلامی میدرخشد. در ادامه و در سالروز شهادت این شهید زندگینامهاش را میخوانیم.
زندگینامه شهید
«سیدمحمد رضوی جمالی» فرزند سیدجعفر در دهم مرداد ۱۳۴۱ از مادری به نام «ربابه اشرفی امیری» در یک خانواده متدین و مذهبی در ساری متولد شد. او چهارمین و آخرین فرزند خانواده بود و یک برادر و دو خواهر بزرگتر از خود داشت.
سیدمحمد سهساله بود که پدرش را از دست داد، و البته روزگار، طعم فقر و محرومیت را به او نشان داد و اینگونه بود که سیدمحمد، در دامان مادری رشد یافت که برایش عزیز و عزیزتر میشد؛ به طوریکه جز مادر، محرم اسراری نیافت. به همین علت بعدها همواره به خواهران و برادرانش توصیه میکرد که احترام مادر را بیش از پیش نگه دارند.
سیدمحمد از همان اوان کودکی با حجب و حیا بود، پاکدامنیاش موجب شد تا مردم به او اعتقاد زیادی پیدا کرده و در مشکلات، از جدّش یاری بخواهند؛ و البته که جواب هم میگرفتند. سیدمحمد خیلی زود با لحن شیرین کودکانهاش، در نوحهخوانی و مرثیهسرایی، قریحه و ذوق خود را نشان داد؛ به طوریکه در ایام سوگواری امامحسین (ع) نوحهسرایی میکرد. از همان کودکی به انجام فرائض دینی، سخت پایبند بود.
روایت خواهر شهید
«سیدمحمد هر روز بعد از نماز صبح، قرآن میخواند و ما با صدای تلاوتش از خواب بیدار میشدیم. همچنین هنگام حضورش در مسجد جامع، بعد از پایان نماز عشاء، قرآن را با صوت زیبا تلاوت میکرد. ما بعد از شهادتش متوجه شدیم که او با برپایی کلاس قرآن، به دانشآموزان آموزش میداد.»
دوران تحصیل دبیرستان طالقانی سیدمحمد، با دوران پرشور انقلاب مصادف بود. او نیز همپا و همراه با سایر انقلابیون، فعالیت گسترده و چشمگیری از خود به جای گذاشت؛ در پخش اعلامیهها و شبنامهها، ثابتقدم بود و از این رهگذر، با تعالیم الهی ـ اسلامی حضرت امام (ره) آشنا شد. در تظاهرات علیه رژیم، صدای رسای او همراه با شعارهای کوبندهاش، به شور و هیجان انقلابی مردم مومن، دامن میزد.
خواهر شهید از حضور او در تظاهرات میگوید:
«در یکی از روزها، گروهی از جوانان، از جمله سیدمحمد، تابلوی اصناف را کندند و این کار موجب خشم و حملۀ مأموران شد. ما که جلوی در خانه ایستاده بودیم، با دیدن مأموران، به داخل خانه رفتیم و در را بستیم. کمی بعد، کسی در را محکم زد. ما هم فکر کردیم که مأموران هستند؛ در را باز نکردیم. بعد از بیست دقیقه، دوباره صدای در شنیدیم. سید بود که با عصبانیت گفت: چرا در را بستید؟ آنها جرأت داخلآمدن ندارند! بعد باخبر شدیم که همان روز، مأموران او را دنبال کرده و داخل کوچه او را با باتوم زدند.»
روایت دوست شهید
آقای سلیمی میگوید: «سیدمحمد در راهپیماییها و تظاهرات حضور فعالی داشت... [با اینکه] شرایط سخت بود و ساواک هم، سریع شناسایی میکرد.»
فعالیتهایش در مسیر انقلاب، شدت گرفت و با هدف آگاهسازی جوانان، نمایشگاهی را ضد گروهکهای منافق برپا کرد و خود نیز بهعنوان سخنران این برنامه، به افشای چهره واقعی این گروهها میپرداخت.
عصرها که چهارراهها و میادین اصلی شهر، به محل بحثهای ایدئولوژیک موافقان و مخالفان انقلاب بدل میشد، در میانه میدان حضور مییافت تا از مبانی انقلاب دفاع کند. این حضور فعال و اثرگذار موجب شد تا خیلی زود در فهرست ترور منافقین جای بگیرد.
سیدمحمد مطیع کامل ولایت بود؛ نَفَسش نَفَس امام بود و تابع ایشان. او همه چیز را در پیروی و حمایت از امام میدانست و اعتقاد راسخی به ایشان داشت. در خرداد سال ۱۳۶۰ در رشته فرهنگ و هنر دیپلم گرفت. در دبیرستان با انجمن اسلامی دانشآموزان همکاری نزدیکی داشت. اما زمانی که دریافت نیاز انقلاب در آن مقطع، نیازی فرهنگی و عقیدتی است، راه حوزه را در پیش گرفت تا در این کسوت بتواند در مسیر تحقق جامعهای اسلامی اثرگذار باشد. همزمان، با «جامعه روحانیت مبارز ساری» در جهت تثبیت انقلاب، همکاری میکرد.
سیدمحمد برای رفتن به جبهه از مادرش رضایت گرفت؛ چرا که میگفت: «اگر مادر راضی نباشد، من نمیروم.»
اولین بار در دوم خرداد ۱۳۶۱ به صورت بسیجی به جبهه اعزام شد و در قالب گردان امام جعفر (ع) تیپ ۲۵ کربلا و بهعنوان معاون این گردان و فرمانده گروهان دوم در عملیات رمضان شرکت کرد. در همین عملیات در پی اصابت ترکش خمپاره، مجروح شد و در ۳۰ تیر ۱۳۶۱ به مازندران بازگشت. در ۲۳ فروردین ۱۳۶۲ برای بار دوم به جبهه رفت و به همرزمانش در لشکر ۲۵ کربلا پیوست. سیدمحمد در این مرحله نیز مجروح شد و در ۳۰ خرداد ۱۳۶۲ به مازندران انتقال یافت. دو بار دیگر نیز در سال ۱۳۶۲ به جبهه اعزام شد و در خدمت لشکر ۲۵ کربلا قرار گرفت. در سال ۱۳۶۳ با قبولی در آزمون سراسری حوزه، در مدرسۀ علمیه بعثت قم پذیرفته شد.
شروع درس حوزه در قم، اندکی در اعزام سیدمحمد وقفه ایجاد کرد، ولی هیچگاه در حین تحصیل در حوزه، از جبهه و جنگ غافل نشد. در ۲۱ شهریور ۱۳۶۴ نیز از طریق دفتر تبلیغات اسلامی قم به جبهه اعزام شد و پس از انجام مأموریتهای فشرده تبلیغی برای رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا،
۲۰ روز بعد در ۱۰ آبان ۱۳۶۴ به قم بازگشت. سیدمحمد در مدت حضورش در جبهه، علاوه بر فعالیتهای تبلیغی، عمامه به سر و سلاح بر دوش، بهعنوان رزمنده، در مسئولیتهای مختلف، در خطوط مقدم میجنگید. در شورای فرماندهی گروهان، حضوری فعال داشت و در تقسیم کارها، تعیین مأموریتها و آمادهسازی روحی و روانی نیروها، نقش بهسزایی ایفا کرد.
سردار «کمیل کهنسال» از فرماندهان لشکر ویژه ۲۵ کربلا، در یادداشتی مینویسد:
«یاد و خاطره مناجاتهای روحانی مخلص سیدمحمد رضوی جمالی، [هنوز هم] دلِ آدم را میسوزاند و جنگندگی و شجاعت ایشان در اکثر عملیاتها زبانزد همرزمانش بود.»
سیدمحمد در مدت حضورش در میادین نبرد، در جبهههای مختلف غرب تا جنوب حضور یافت و مریوان تا خرمشهر، خاطرۀ مجاهدتهای او را به یاد دارد. در عملیات بیتالمقدس، رمضان، محرم، والفجر ۴، بدر و والفجر ۸ شرکت داشت. در واحد تخریب قرارگاه ثارالله و لشکر ۲۵ کربلا نیز انجام وظیفه کرد. بهواسطه شخصیت شجاع و روحیه جهادیاش، مجروحیتهای بسیاری را تجربه کرد.
هرگاه از جبهه نیز باز میگشت، خستگیناپذیری در کار، صفت بارز او بود. به طوری که وقتش را در انجمن اسلامی، کانون حزبالله و بسیج سپری میکرد؛ با اینکه دلش به جنگ و جبهه بود! او فردی خوشرو و خوشبرخورد، سرشار از انرژی، پرشور و بانشاط و در عین حال شجاع و نترس بود. با اخلاق خوبش، مردم زیادی را جذب کرد؛ به طوریکه گفته میشود توانست یک فرد مسیحی را مسلمان کند. سیدمحمد از آنجا که با لقمه حلال بزرگ شده بود، انسانی نبود که حق کسی را نادیده بگیرد. همواره مراقب بود تا حقی ضایع نشود. حتی در وصیتنامهاش نوشت:
دستنوشته شهید
دستنوشتههای شهید بسیار زیبا و خواندنی است؛ در خاتمه، متنی از شهید با عنوان «سید! خود را نصیحت کن» و جملاتی از وصیتنامه ایشان را از نظر میگذرانیم:
سید! خود را نصیحت کن!
سید! با تکیه بر خداوند، دنیا را مرکب خود کن و بر او سوار شو، که جای ماندن نیست و مگذار که او بر تو سوار شود، که سنگینی آن بالأخره تو را از پای در خواهد آورد.
سید! با خدا باش، کاری بکن که از هر دو عالم سود ببری، نه اینکه ننگ هر دو عالم شوی. سید! خدا را بخوان که او تو را میخواند، پس در فکر سفر و جمعآوری توشه باش، اما نه از مال دنیا، که آن برای تو وسیلهای بیش نمیباشد. بلکه با عبادت، احساننمودن، سخاوتمندی، جوانمردی، دوستی با دوستان و عداوت با دشمنان خدا، دوری از شرّ و زشتیها، بینیازی از مردم و محتاج خدابودن، و بهتر از همه، صلوات بر پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع)، که سبکترین و با ارزشمندترین و خداپسندانهترین توشههاست.
سید! از خدا کمک بخواه؛ که امانت مردم، امانت خداست، که آن را باید بااخلاص و بدون غش تحویل دهی؛ و هم در حفظ اعضاء و جوارحت بکوش. تا نزد نقّادان عالم، رسوا نگردی، چون تاریکی این دنیا همانا سیهروزی آن دنیاست.
سید! تو غفلت میکنی، خدا با تو مدارا و بدانکه گذشتهها گذشت و الآن وقت را غنیمت شمار و قرب الهی را با طلب مغفرت پیشه کن که آینده بسیار دور است و شاید که به آن هرگز نرسی.
سید! دنیا برای تو ساخته شد، نه تو برای دنیا. از آن باید بهعنوان وسیله و دستآویز استفاده کنی و به قدر و توان خود، حتی بیشتر توشه برای عالم آخرت ذخیره کنی.
سید! در همه حال به فکر رفتن باش، چون خود نیامدی که خود باز گردی.
سید! قبل از اینکه فشار قبر بدنت را پاره پاره کند، [و طعمهای] برای جانوران گردی، در هر حالی با مهیّاشدن از برای عبادت پروردگارت، همه را ذوب کن تا ضرر و زیان دو عالمت نشود.
سید! آگاه باش، که چند سال سختی و آسایش را مخلوطکردن و از لذّتهای محوشدنی اغماضکردن، در مقابل آسایش و لذایذ جاودان (که همانا برایت لقای معشوق میباشد) میارزد.
سید! غفلت یعنی همراه با شیطانبودن و علاجش ذکر خداست و ذکر خدا برای تو یعنی بیعت تو با امام خمینی (ره) و بدون، چون و چرا پیامش را به جان خریدن؛ و بدان که غیر از این بر تو حرام است، حرام. آتش است، آتش. ذلّت است، ذلّت.
سید! همانند زاهدان احمق اشتباه نکن و بدان، عبادت تنها نمازخواندن نیست، بلکه جزیی از آن میباشد. همه حال برایت عبادت خواهد بود، کارکردن، دستگیری نمودن، خوابیدن، راهرفتن، نشستن و برخاستن، جنگیدن در راه خدا، علیالخصوص فراگیری علم.
سید! هوشیار باش تا پشیمان نگردی، چون به گذشته برگشتن امری محال است و لااقل بیدار باش تا آیندهات (اگر آیندهای برایت بود و خیالی خام نباشد) تباه نگردد.
سید! دوستان آن عالم را باید از این دنیا برگزینی، پس با دوستان خدا انس و الفت پیشه کن تا در زمان دستگیری، دستت را بگیرند.
قسمتی از وصیتنامه شهید
«هیچ قطرهای در پیشگاه خدا، محبوبتر از قطره خونی که در راهش جاری میشود، نیست. به یاد داشته باشید که هرگز شهدای جوان را ناکام نخوانید. من میپندارم که کام من در لحظاتی است که همانند ماهی صیدشده، در خون خود بغلتم و رضای خدا را بطلبم و او نیز نظارهگر دست و پازدنم باشد. باشد که شیرینکامی من در آن دم، زیارت جمال امام زمان (ع) باشد که فریاد برآردای عاشق لقای دوست! نامت را در طومارم ثبت و درج نمودم. از خداوند عاجزانه میخواهم که آن لحظه، بیسر و دست، با پهلوی شکسته و پارهپاره به ملاقات مولایم راه یابم؛ چرا که اگر نزد جدم چنین نباشم، خجل و شرمسار خواهم بود.
نمیخواهم در گوشهای خزیده، بیتفاوت و با روح مرده بمیرم؛ بلکه میخواهم با روح زنده در این دنیا، با هجرت و شهادت در راه خدا زندهتر شوم. مردم غیور ایران! توجه داشته باشند که دشمنان ما هر لحظه منتظرند تا نقاط ضعفی از ما بگیرند. اگر میخواهید چنین نشود، تنها و تنها خط، باید اسلام و ولایت فقیه باشد.»
انتهای پیام/