به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، ۳۳ سال از آخرین دیدار و وداع با دو برادرش میگذرد؛ برادرانی که هر دو در روزهای پایانی جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران به نبرد رفتند؛ سید مهدی برای مبارزه با منافقین به غرب و سید صاحب برای مبارزه با نیروهای صدام به جنوب. هر دو برادر به فاصله چهار روز شهید شدند.
دیروز تولد «سید مهدی محمدی» بود که ۳۰ خرداد ۱۳۴۷ در محله بابالطاق کربلا به دنیا آمد؛ کربلای عراق شروع زندگیاش بود؛ زندگیای که فقط ۲۰ بهار از آن گذشت و سید مهدی در کربلای ایران و طی عملیات مرصاد در جنگ رودررو با منافقین به شهادت رسید.
فاطمه سادات محمدی، خواهر بزرگتر سید مهدی است؛ روایت او را از تولد سید مهدی در کربلا و بازگشت خانواده از عراق به ایران و سپس شهادت برادرانش را در ادامه میخوانیم.
اخراج ایرانیها از عراق
سید مهدی، سومین فرزند خانواده بود که بعد از من و برادرم به دنیا آمد؛ خانواده ما تا زمستان ۱۳۵۰ در کربلا ساکن بود، اما در سال ۵۰ درگیری محدودی بین عراق و ایران در گرفت و صدام یک هفته مهلت داد که ایرانیها از عراق خارج شوند. آن زمان مادرم سید صاحب را پنج ماهه باردار بود که بهسختی از عراق به ایران آمدیم و در محله شهید مدنی (نظامآباد) میدان امام حسین (ع) تهران ساکن شدیم.
از چهار سالگی مکبر مسجد بود
سید مهدی از چهار سالگی مکبر مسجد امام حسین (ع) و از کودکی بسیار شیرین زبان بود.. از کودکی قرآن و جانمازها را در مسجد مرتب و کفشهای نمازگزاران را جفت میکرد.
حدود هفت ساله بود که یکی از اقوام میخواست به سید مهدی عیدی بدهد؛ سید مهدی عیدی را نمیگرفت و میگفت اگر بدون اجازه بابا باشد و بابا بفهمد دعوا میکند. فامیلمان به او گفت: خب! به بابا نمیگوییم. سید مهدی گفت: خدا میفهمد و بعد بابا ناراحت میشود.
سید مهدی در نوجوانی از اسراف دوری میکرد و از کمترین آب در لیوان برای وضو گرفتن استفاده میکرد؛ او حتی در مصرف نان هم حواسش بود. تا جایی که امکان داشت نمیگذاشت تکهنانی دور ریخته شود. اگر هم قابل استفاده نبود، خرده نانها را برای پرندگان میپاشید.
وصیت کرده بود خطای یک نفر را بهحساب انقلاب نگذارید
سید مهدی وصیتنامه پرباری داشت و در بخشی از وصیتنامهاش نوشته بود که خطای یک نفر و یک گروه را بهحساب انقلاب نگذارید. حجب و حیا و روحیه خاصی داشت؛ من از سید مهدی بزرگتر بودم و احترام خاصی به ما میگذاشت؛ یادم هست در زمان جنگ طی برنامهای در شبکه رادیویی، اسرای ایرانی خودشان را معرفی میکردند و شماره خانوادههایشان را میدادند تا کسانی که برنامه را گوش میدادند، به خانواده آنها خبر اسارت را اطلاع دهند؛ من همیشه این رادیو را گوش میدادم. یکبار وسط آن برنامه، سید مهدی مهمان منزلم بود. وسط برنامه آهنگ گذاشته بودند؛ وقتی آهنگ پخش شد، سید مهدی رنگ و رویش پرید، کمی بعد بلند شد و رفت؛ به منزل پدرم آمدم و از سید مهدی علت ناراحتیاش را پرسیدم. گفت: به خاطر آن آهنگ از خانه بیرون آمدم و خجالت کشیدم، به شما بگویم که رادیو را خاموش کنید. در واقع او نمیخواست به من که خواهر بزرگترش بودم دستور بدهد.
روزی که برادرم با صورت به زمین افتاد
سید مهدی از ۱۶ سالگی عازم جبهه شد. همین طور رفت و آمد داشت و چند بار هم مجروح شد، اما زخمش سطحی بود؛ تا اینکه در عملیات مرصاد بهعنوان بسیجی به کرمانشاه رفت. همرزمانش تعریف میکردند که نیروهای ایرانی در محاصره منافقین قرار گرفتند. دشمن در این عملیات با قنداق تفنگ به بینی و فک سید مهدی زد و دندانها و بینی او را شکستند. سپس یک گلوله بهپای برادرم شلیک کردند و بعد هم تیر خلاص به پشت گردنش زدند و سید مهدی با صورت به زمین افتاد. پیکر برادرم حدود چهار روز زیر آفتاب منطقه عملیاتی مرصاد بود؛ طوری که پیکرش در آفتاب شدید مردادماه سیاه شده بود.
برادر کوچکتر سید مهدی، سید صاحب است که در ۱۶ سالگی در سهراهی کوشک به شهادت رسید. ماجرای شهادت سید صاحب این گونه است که سحرگاه عید سعید قربان و اول مردادماه ۱۳۶۷ او در کامیونی که حدود ۲۸ رزمنده بسیجی پشت آن بودند، از دوکوهه به سمت سهراهی کوشک حرکت کردند که در آنجا گلوله مستقیم تانک صدام به کامیون اصابت کرد.
در این حادثه، فقط پنج نفر شهید شدند که همگی از سادات بودند و بقیه رزمندهها بهشدت مجروح شدند. بر همین اساس زیارتگاهی با عنوان شهدای خمسه سادات در محل شهادتشان ساخته شد که مأمنی برای زائران راهیان نور است. بعد از شهادت سید صاحب، سید مهدی به منطقه عملیاتی مرصاد اعزام شد و چهار روز بعد از شهادت برادرش به شهادت رسید. پیکر این دو برادر در قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشتزهرا (س) مدفون است.
پدر و مادر شهیدان سید صاحب و سید مهدی محمدی در طول این سالها بهویژه در روز عید سعید غدیرخم میزبان بسیاری از مردم کشورمان بودهاند؛ اما در حال حاضر مادر شهید به دلیل کهولت سن در بستر بیماری است.
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۹۱۱