خاطرات دفاع مقدس:

بیداری از خواب غفلت

همه نگاه ها خیس اشک شدند. هیچ کدام از اهالی خانه تا آن لحظه نفهمیده بودند که ابراهیم چه کارهایی انجام می داده، فقط می دانستند که او روزها در شهرداری کار می کرده و شب ها درس می خوانده. . . گویا گاهی هم در کمیته، سپاه و بسیج هم فعالیت داشت.
کد خبر: ۴۶۵۴
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۸ - 17October 2013

بیداری از خواب غفلت

خبرگزاری دفاع مقدس: محدود افرادی هستند که بخواهند دور از نگاه دیگران کاری را فقط برای خدا انجام دهند و کسی از وجود آن ها اطلاع پیدا نکند. منش مردانه امیرالمومنین(ع) نسل به نسل و سینه به سینه در دامن تاریخ حرکت کرد و به دست جوانانی رسید که نه تنها عاشورا را رقم زدند، بلکه میراث دار شبگردی ائمه اطهار شدند و ثابت کردند که می توان به غیر از خود را دید و داستان های جوانمردان تاریخ افسانه نیست. خاطره زیر روایتی از این جوانمردی هاست:

شیون پیرزن، سکوت محض کوچه را در هم شکست. پارچه سیاهی که بر در آبی رنگ نصب شده بود و چهره جوان میان عکس برابر نگاه پر از اشکش می لرزید. همه اهالی خانه با صدای پیرزن از اتاق های کوچک آن سوی حیاط بیرون دویدند. هرکس از دیگری می پرسید: "چه اتفاقی افتاده؟"

دختر لیوان آب را در برابرش گرفت. پیرزن با دست های لرزان لیوان را گرفت و جرعه ای نوشید. دوباره به چهره جوان میان عکس که بر پارچه سیاه نصب شده بود، نگریست. با ناراحتی سری تکان داد و گفت: " می دونستین این جوون نیمی از حقوقشو به انجمن نیکو کاری می داده که کمک به یتیما می کردن. . . "

همه نگاه ها به پیرزن دوخته شد و مجذوب حرف هایش شدند که ادامه داد: " من چند فرزند یتیم دارم، یه روز که تو خونه مشکلی پیش اومده بود به کمکمون اومد و. . . "

همه نگاه ها خیس اشک شدند. هیچ کدام از اهالی خانه تا آن لحظه نفهمیده بودند که ابراهیم چه کارهایی انجام می داده، فقط می دانستند که او روزها در شهرداری کار می کرده و شب ها درس می خوانده. . . گویا گاهی هم در کمیته، سپاه و بسیج هم فعالیت داشته و هر وقت که مادرش از او می پرسید : چرا این قدر کار می کنی؟ جواب می داد: خوب مادر، زندگی خرج داره دیگه. . . آن روز با حرف های پیرزن، اهالی خانه تازه از خواب غفلت بیدار شدند. . .

راوی: حمیرا رمضانی      

نظر شما
پربیننده ها