به گزارش خبرنگار دفاعپرس از سمنان، دوران پر رمز و راز دفاع مقدس هر روزش برگی از دفتر هزار برگ خاطرات رزمندگان است؛ خاطراتی که حتی تصور برخی از آنها حیرتانگیز است. کتاب «اسطورههای ماندگار» عملکرد گردانهای مهندسی رزمی جهاد استان سمنان در هشت سال دفاع مقدس است که توسط «حمید دعائی» به رشته تحریر درآمده و انتشارات «امینان» این کتاب را در ۶۶۸ صفحه به زیور طبع آراسته است.
به مناسبت فرارسیدن سالگرد «عملیات رمضان» بخشی از خاطرات «مرتضی علیآبادی» از جهادگران استان سمنان در این عملیات را میخوانید:
یکی از هدفهای مهم عملیات رمضان دور کردن آتش دشمن از مرزها و شهرها بود تا امنیت بیشتری برای مردم منطقه ایجاد شده و ادوات سنگین و نیمهسنگین دشمن نتواند شهرهای خوزستان را گلولهباران کند. من مسئول تدارکات محوری بودم که نیروهای تیپ علیابن ابیطالب و تیپ امام سجاد در آن محور عملیات انجام میدادند و بچههای جهاد استان سمنان حوزه عملیاتی این تیپها را پوشش میدادند. لشگرهای ارتش هم بودند که بچههای جهاد به این لشگرها هم خدمات مهندسی ارائه میکردند.
عملیات رمضان در شرف آغاز شدن بود. فرمانده جهاد سازندگی استان سمنان «ابوالفضل حسنبیکی» باتفاق علیآبادیان که در جلسات قرارگاه عملیاتی کربلا شرکت میکردند، بعد از تقسیمکار و توجیه عملیاتی، باتوجه به تجارب عملیاتهای قبلی و متناسب با محورهای کاری، دستور کارها را به جهادگران اعلام کردند.
مسئولیت هر محور، امکانات مورد نیاز، زمان و حجم انجام کار مشخص گردید و میبایست تا فردا صبح خاکریزی به طول ۲ کیلومتر و عرض ۳ تا ۴ متر زده شود تا لشگر و تیپهایی که عملیات کرده و جلو رفته بودند، پشت آن خاکریز مستقر شده و حالت پدافندی بگیرند، در غیراین صورت همگی توسط دشمن قتل عام میشدند. روی همین حساب زمان اجرای دستور محول شده کاملاً سنجیده شد.
ما در بخش تدارکات همه کاری انجام میدادیم، از رساندن لاستیکهای لودر، توزیع آب، یخ، غذا، لباس، دارو، کمکهای اولیه و امدادگری و همه چیزهایی که در محور عملیاتی مورد نیاز بود و در مقر جهاد وجود داشت. من این تدارکات را از انبار جهاد واقع در ایستگاه حسینیه تحویل میگرفتم و به سرعت به منطقه عملیاتی که بچهها در حال کار بودند میرساندم.
شب مرحله اول عملیات در حوالی پاسگاه مرزی زید که از نظر سوق الجیشی خیلی با اهمیت بود، چون دشت وسیعی را تحت پوشش دیدهبانی قرار میدادو تا ایستگاه حسینیه هم حدود ۱۵ کیلومتر فاصله داشت مستقر بودیم. وقتی پاسگاه توسط رزمندگان تسخیر شد، دشمن با پرتاپ منورهای نورانی توسط توپخانهها، مرتب آسمان و دشت وسیع منطقه عملیات را مثل روز روشن میکرد بطوری که زیر آن نور روشن میشد سوزنی را نخ کرد.
رزمندگان در نیمه دوم شبهای ماه رمضان که ماه دیرتر در آسمان ظاهر میشد، در تاریکی مسیرشان رابطرف دشمن ادامه میدادند، در این لحظات عراقیها منورهای پرنوری را پرتاب میکردند تا از پیشروی نیروهای ایرانی مطلع شده و بتوانند مقابله کنند. بعد از خاموش شدن منورها، دوباره تاریکی مطلق بر منطقه حاکم میشد و هیچ چیزی را تشخیص نمیدادیم.
نمیتوانستیم چراغ ماشین را روشن کنیم. من بعد از اینکه به محل استقرار دستگاهها رسیدم، دیدم یکی از بچههای اعزامی از ذوب آهن دامغان از پشت ترکش خورده بود. خوشبختانه ترکش به پشتش فقط ضربهای وارد کرده و خون مردگی ایجاد شده بود. اما دندههایش آسیب دیده و نمیتوانست به هیچ جا تکیه بدهد. یک مجروح بد حال دیگر داشتیم که هر دو مجروح را در قسمت جلوی تویوتا سوار کردم و به مقصد اورژانس منطقه حرکت کردم.
من با دو تا مجروح و کلی تدارکات در تاریکی شب در حال حرکت در راه باریکی که یک طرفش خاکریز و طرف دیگرش کانال بودحرکت میکردیم. مجروحها میخواستند داخل ماشین کمی جابهجا شوند که تو یکی از روشن و خاموش شدن منورها ماشین توی کانال افتاد. عملیات هم دچار مشکل شده بود و نیروها عقب میآمدند.
چرخهای ماشین توی کانال افتاده و گیرکرده بود. تو این فکر بودم که نیمی از بار ماشین را پیاده کنم تا ماشین سبکتر شود، یا اینکه مجروحها را بیرون آورده و پشت خاکریزی که خیلی با من فاصله نداشت بگذارم تا ببینم بعد چه خواهد شد. در همین فکر بودم که شهید مرتضی شادلو با یک موتور تریل از راه رسید. ایشان با تعدادی دیگر از جهادگران بسیج شده بودند تا من را پیدا کنند. شهید شادلو گفت:
چی شده؟
قصه را تعریف کردم که این طوری شده است. وضعیت عملیات خیلی سخت شده بود. رزمندهها در حال برگشت به عقب بودند و حال و حوصله کمک کردن نداشتند. شهید شادلو با چند رزمنده که در حال عبور از کنار ماشینم بودند، کمک کردند تا ماشین را از توی کانال در آوردیم و سریع به سایر بچهها که هنوز در حال کندن سنگر و ترمیم جاده بودند ملحق شدیم.
انتهای پیام/