وصیت‌نامه شهید «رضا نادری» روی سنگ قبرش:

مسئولیت شما ادامه دادن راه شهداست

شهید «نادری» در قسمتی از وصیتنامه خود آورده است: ای برادر، به کجا می‌روی کمی درنگ کن آیا با کمی گریه و یک فاتحه خواندن بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد!
کد خبر: ۴۶۸۷۹۰
تاریخ انتشار: ۰۵ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۱:۳۱ - 27July 2021

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از سمنان، شهید «رضا نادری» ۱۰ آبان ۱۳۴۶ در شاهرود متولد شد. پدرش شغل آزاد داشت و مادرش خانه‌دار بود. تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد و بعد از آن به‌خاطر کمک به هم‌وطنانش به جبهه عازم شد. او که از ۱۶ سالگی در برابر بعثی‌ها از کشورش دفاع می‌کرد، سرانجام ۵ مرداد ۱۳۶۷ با مجاهدت‌های فراوان در عملیات مرصاد به شهادت رسید.

وصیت نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

پروردگارا، نمیدانم چه شده است! قلب خود را سیاه میبینم و چشم خود را خشک از اشک. میخواهم ناله و فغان خود را بلند کنم و دل را آینه معرفت و عشق نسبت به تو نمایم. اما در دل جز هوی و هوس و تاریکی چیز دیگری را مشاهده نمی کنم. خدایا نمیدانم چرا از این مناجات محرومم. وقتی نَفْس خود را به میز محاکمه می کشانم از آینده و آخرت خود بیمناک می شوم. همه گمان واهی در رابطه با من دارند و تنها این منم که از خودم خبر دارم و میدانم که اسیری هستم در بند شیطان. سگ نفس دائماً بر من حمله ور می شود.

با شروع انقلاب در دل خود نوری را مشاهده کردم که نغمه آستان ربوبیت تو را سر داده بود. این تحول روز‌ها و شب‌ها بر من بیشتر آشکار شد. مرا به سوی تو میکشید، در اندرون من حالات روحانی ریشه دوانده بود. تا اینکه به من توفیق دادی که پای به مکانی بگذارم که همه اش نور و صفا و همه اش عشق بود؛ و آن خاک گلگون، جبهه نام داشت.

کم کم در این بازارِ عشق و عاشقی واژه شهادت را درک کردم. من دیگر از ژرفای زندگی پست دنیا و وابستگی هایش بیرون آمده بودم رابطه من با تو نزدیک و نزدیکتر میشد. تا اینکه مرا سخت عاشق خودکردی. بار‌ها درد عاشقی پوست و گوشت و استخوانم را در هم میفشرد. من سرمست از این شور بار‌ها به دیار جبهه پا نهادم. اما نمیدانم که پایان این ظلمات و تاریکی کی خواهد بود.

نمی‌دانم چه زمان خورشید تابان شهادت تیرگی شب را کنار میزند و سپیده آن، آسمانِ تارِ دلِ مرا روشن می‌سازد. چه شیرین است آن زمانی که وعده دیدار حاصل شود؛ و من با چهره‌ای بشاش و بدنی خونین و قطعه قطعه شده به دیدارت بیایم.

برادران عزیزن اتظاری که از شماست از سایرین نیست. انتظاری که شهدا و امام از شما دارند جدای از مردم است. چرا که شما همگی در جبهه بوده اید و مظلومیت اسلام و جنگ را در بعضی از مواقع مشاهده نموده اید. دیده اید که چگونه در بعضی از عملیات‌ها به خاطر کمبود نیرو چه بر سر ما آمده! چطور حاصل دسترنج خون شهدا و رزمندگان در آخر کار به علت نبودن نیروی پشتیبانی بی ثمر گشته و چقدر شهید و مجروح و مفقودالاثر به خاطر همین مسئله در خاک لاله گون جبهه به جای مانده.

عزیزان من، مشکل برای این است که ما نباید زندگیمان را با جنگ تطبیق دهیم! یعنی فکر کنیم که هر وقت بیکار هستیم باید به جبهه برویم، این طرز تفکر برای کسی که امام دارد و می‌خواهد براساس تکلیف زندگی کند اشتباه است. چرا که مقلد امام، از خود قدرت تصرفی در رابطه با امور زندگی ندارد. پس انسان باید ببیند که جبهه چه وقت به او نیاز دارد. یعنی جنگ را با زندگی اش تطبیق دهد.

یعنی اگر درس بود، اگر مسئله ازدواج بود و اگر هزار کار مهم دنیوی دیگر بود وقتی که به ما گفتند جبهه به شما نیاز دارد باید پشت پا به آن‌ها زد. آیا مسئله اسلام مهمتر است یا درس و دیپلم! به خدا قسم که در روز قیامت حساب امثال ما بسیار سخت خواهد بود.

در پایان: بر روی قبرم این مطلب نوشته شود:‌ ای برادر، به کجا میروی کمی درنگ کن آیا با کمی گریه و یک فاتحه خواندن بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد!

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار