به گزارش خبرنگار دفاعپرس از اراک، استان مرکزی ۶ هزار و ۲۰۰ شهید را تقدیم انقلاب اسلامی ایران کرده است که از این تعداد شهدا، بیش از ۸۰۰ شهید، «شهدای بمباران» هستند؛ چراکه در دوران دفاع مقدس شهر اراک ۷۷ بار مورد حمله هوایی نیروی هوایی ارتش بعث عراق قرار گرفت که در این میان، شدیدترین این حملات، در تاریخ ۵ مرداد سال ۱۳۶۵ با شش فروند هواپیمای جنگی رخ داد و طی آن، با توجه به اینکه کارخانههای شهر اراک در ساخت ادوات جنگی و لجستیکی نقش پررنگی داشتند، بیشتر کارخانجات «آلومنیومسازی ایران»، «واگنسازی پارس» و «آذراب» هدف قرار گرفتند که این حمله، موجب شهادت ۷۷ تن و مجروحیت بیش از ۵۰۰ نفر از شهروندان اراکی شد.
«سید حسن سجادی» از جانبازان این بمباران است که پای چپ وی از لگن قطع و اعصاب حرکتی و عروقی پای راست او نیز بهطور کامل از کار افتاده است؛ وی در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس در اراک، به روایت این حادثه پرداخته است که ماحصل آن را در ادامه میخوانید:
ارتش بعث عراق از بمب خوشهای استفاده کرده بود
آنروز مثل همیشه ساعت ۷ صبح به کارخانه رفتم. حدود ۲ ساعت در ساختمان مدیریت بودم و پس از آن به سمت دفتر خودم در واحد فروش رفتم، ساعت حوالی ۹ صبح بود. دقایقی بیشتر در اتاق نبودم که در ساعت ۹ و ۱۳ دقیقه صدای مهیبی شنیده شد، از آن صداهایی که هیچوقت در شهر اراک شنیده نشده بود. من بههمراه یکی از همکارانم بهسرعت از اتاق بیرون زدیم. ایشان رفتند اداری و من رفتم به سمت ساختمان حسابداری. من بهواسطه مدتی که در جبهه بودم و موشکباران و بمباران را فراوان دیده بودم، فکر میکردم یک موشک معمولی است؛ ولی ارتش بعث عراق از بمب خوشهای استفاده کرده بود. بههمین دلیل وقتی در حال رفتن به سمت ساختمان حسابداری بودم، به هوا پرتاب شدم.
اتوبوسی که مملو از شهدا و مجروحان بود
وقتی به زمین خوردم، احساس کردم که پای راستم در چاله گیر کرده است، تمام تلاشم را برای بیرون آوردن پاهایم انجام دادم، اما بینتیجه بود. در همین حال دیدم که شخصی بالای سر من حاضر شد. برادرم بود، با دیدنش جانی دوباره گرفتم. دیدم که بغض کرده است، پرسیدم که چه شده، گفت هیچ، بعد از جواب برادرم به پاهایم نگاه کردم، پای چپم از پوست آویزان و پای راستم نیز غرق در خون بود. برادرم سوییچ ماشینم را از جیبم بیرون آورد و رفت تا ماشین را بیاورد. در این بین شخصی بالای سر من آمد و داد میزد که «سید داره از حال میره»، بعد فوری به من نفس مصنوعی داد و قدری حالم بهتر شد.
آنروز کارگرانی که سالم مانده بودند، لنگه درها را بیرون آورده و مجروحان را با آنها حمل میکردند؛ بنابراین من را با یکی از آنها به داخل اتوبوسی که مملو از شهدا و مجروحان بود، بردند، از آن لحظه به بعد تا لحظهای که در بیمارستان به هوش آمدم، چیزی را بهخاطر ندارم. وقتی در بیمارستان بههوش آمدم، دیدم که مادر، همسر، خواهران و دوستانم بالای سرم هستند و سعی دارند تا به من دلداری دهند.
بعد از سهروز، من و تعدادی از مجروحان را برای ادامه درمان به تهران فرستادند. در بیمارستان شهدای تجریش تهران، تمام زخمهای من عفونت کرد، بهدلیل اینکه بمبهای خوشهای دقیقا داخل محوطهای مملو از کود برای گیاهان و شن و ماسه اصابت کرده بود. پس از ۳۹ روز و زمانی که درمان من در ایران بهدلیل شدت عفونت بدن و کاهش شدید وزنم دیگر امکانپذیر نبود، برای ادامه درمان به آلمان منتقل شدم و طی مدت سهماه روند درمان خود را در این کشور گذراندم.
آنروز در «اراک» عاشورایی به پا شده بود
آنزمان کارخانه آلومنیوم و خیلی از کارخانجات شهر اراک در حال آمادهسازی ادوات مورد نیاز برای رزمندگان اسلام بودند؛ بههمین دلیل ارتش بعث عراق شروع به بمباران و حمله به کارخانجات کرد. آنروز در شهر اراک عاشورایی به پا شده بود، در حدی که یک وانت مملو از دست و پای قطعشده، به قصالخانه میرفت و خیلی از شهدا چند روز بعد شناسایی شدند. بهطور مثال؛ شهید «جواد ربیعی» از روی جورابش شناسایی شد و از سویی دیگر نیز در شهر اعلام شده بود که جانبازان به خون احتیاج دارند، برای همین تمام مردم به بیمارستان «قدس» آمده بودند و کار به جایی رسیده بود که درهای بیمارستان را بستند و فضای بیمارستان جایی برای حضور افراد نداشت.
انتهای پیام/