به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، روزهای زیادی را به انتظار شهادت نشسته بود.. از وقتی بیست و یکی دوساله بود و توی گردان ذوالفقار لشکر ۲۷ محمد رسوال الله (س) رفت و توی هر عملیات یکی یکی دوستانش شهید شدند، از عملیات خیبر و شهادت حاج همت تا جانشین فرمانده گردان شدن خودش در عملیات والفجر هشت.. عملیات کربلای ۴ و ۵ و ۸ مسئول محور شد… هیچکدام از مجروحیتها فرمانده را از میدان دورتر نکرد، اما بغض دوری از دوستانِ شهیدش زمزمه همیشگی فرمانده بود… جنگ تمام شد، اما بغض حاج رضا در فراق دوستانش تمام نشد.. روزهای بعد از جنگ در اطلاعات لشکر ۲۷ مشغول شد و تا سال ۱۳۸۸ که فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله شد.. فرماندهای که خیلی زود تصمیم گرفت بازنشسته شود که نه از جنگ و دفاع... از روزگار حرفها خسته شده بود... حرفهایی که به گوشش میرسید و دلش را آزرده میکرد.
اما جنگ که در سوریه شروع شد.. سر و کله حاج رضا دوباره توی پادگان پیدا شد… با همان جذبه و صلابتش.. به قول بچههای پادگان جاذبه خوب با حاج رضا چفت شده بود.. یک چیز جدانشدنی.. حالا تصمیم گرفته بود که مثل یک بسیجی معمولی در روزهای استراحت در آستانه ۵۰ سالگی لباس رزم بپوشد.. شاید دل توی دلش نبود که دوباره اسلحه به دست بگیرد به یاد رفقای شهیدش… کسی چه میداند شاید خیلی وقت بود که منتظر این روزها بود! حال و هوای عجیبش را بعدها دوستانش در شب شهادتش گواهی دادند... شاید همان شب بوده چهره رفقای شبهای عملیات هشت سال دفاع مقدس از جلوی چشم یکی یکی رد شدند و با صدای آهنگران توی گوشش پیچیده بوده که: بهر ولای عشق او، به کربلا میرویم.
بهمن ۱۳۹۴
... مقر فرماندهی لشکر عملیاتی ۲۷، روستای مشرفه المریج بود. این عملیات، برای تصرف منطقه هوبر طراحی شده بود. تنها نقطه رهایی برای عملیاتِ بچهها در هوبر، مزرعه قریحه بود؛ یعنی نزدیکترین جا به هوبر. راه دیگری هم نداشت. این شد که سه محور برای شناسایی تعریف شد. بر طبق پیش بینی بچه ها، شناسایی هر سه محور، سه شب زمان میبرد. رفت و آمدهای شبانه به سه محور هوبر، ابورویل و شیخ خلیل شروع شد. قرار بود عملیات هم در این سه محور انجام شود. پهپادها، تصاویر هوایی روستای هوبر را گرفته بودند، این تصاویر به علاوه اطلاعات نیروی قدس از منطقه، شد مبنای شناساییهای جدید کادر فرماندهی لشکر ۲۷.. کل منطقه هوبر، یک روستا و تل استراتژیکِ کنارش بود. مسجد و مدرسه مکانهای مهم روستا بودند. بیستم بهمن ۹۴ بود. طبق قرار قبلی باید ۲۱ بهمن، عملیات شروع میشد و از سه محور به خط دشمن حمله میکردند. اما فرمانده گردان سوریها قبل از عملیات، پیش حاج حسین آمد و در خواست تعویق عملیات را داشت. این شد که حاج حسین تصمیم گرفت شروع عملیات را حداکثر یک شب به تاخیر بیندازد. (همت پنج به گوشم، سمیرا خطیب زاده).
اما شهید حاج حسین اسداللهی فرمانده لشکر محمد رسول الله (ص) در روزهای جنگ سوریه به خوبی از حال و هوایی حاج رضا فرزانه در شب آخر میگوید:. بعدازظهر ۲۱ بهمن، آخرین شناسایی قبل از عملیات انجام شد…شب که شد به بچهها گفتیم ساعت ۳ نصف شب قرار به حرکت است.. سوز و سرمای بهمن ماه بدجور توی صورت بچهها میخورد… قرار بود همگی یک استراحتی بکنند تا ساعت ۳..، اما حاج رضا استراحت نکرد و هی قدم زد، رفتم دم پنجره و بهش گفتم حاجی بیا یک چرتی بزن.. حاج رضا گفت: حسین تو بخواب! اولین بار بود که مرا با اسم صدا کرد.. ساعت سه شد.. همگی رفتیم توی حیاط... روم نشد با حاج رضا صحبت کنم.. سوار ماشین شدیم.. آقا رضا با بچهها صحبت کرد و کم نگذاشت و صحبتها تا دم اذان ادامه داشت و بعد گفت: اذان بگم؟ گفتم: آقا رضا چرا میخواهی حال ما را بگیری؟ اذان بگو! حس میکردم که شهید میشود.. آقا رضا گفت: باید از مسئولم اجازه بگیرم.. حاجی از من جدا شد و رفت که اذان بگوید.. این آخرین اذانش بود.. نماز را خواندیم..
کار ما شروع شد.. خوب پیش میرفتیم… شهید سید احسان میرسیار گفت که ما تل را گرفتیم و مستقر هستیم.. سختی کار در جایی بود که شهید مهدی ثامنی بود… به بچهها گفتم اگر نتوانیم مسئولیت کار را به عهده بگیریم بچهها توی محاصره میافتند... خبر رسید که ابوالحسنی هم میگوید: این سمت دارد به ما فشار میآید... بخشی از هوبر را گرفته بودند و مستقر بودند، آقا رضا گفت: من میروم سمت دیگر هوبر... حاج رضا سوار موتور شد.. اینجا دیدار آخر من و حاج رضا بود.. حاجی رفت سمت هوبر و دیگر هیج کس ازش خبردار نشد.
اما حالا این راز سر به مهر حاج رضا فرزانه سر باز کرده است.. هر چند که کسی نحوه شهادتش را ندید و خیلی از بچهها فکر میکردند که حاج رضایشان اسیر شده است..، اما حالا حاج رضای فرزانه در معراج شهدا تهران منتظر است تا در گلزار شهدای تهران در پیش رفقای شهیدش آرام بگیرد.. حاج رضا به آزویش رسید..
منبع: مهر
انتهای پیام/ ۹۱۱