در خاطرات شهید «علی‌اکبر رضایی نودهی» مطرح شد؛

از این­که شهید نشدم خجالت می­‌کشم

خواهر شهید «علی‌اکبر رضایی نودهی» گفت: برادرم هر بار که به جبهه می‌­رفت و بر می­‌گشت، می‌­گفت: بعد از این‌ همه رفتن، از این­که شهید نشدم خجالت می­‌کشم.
کد خبر: ۴۷۳۴۰۸
تاریخ انتشار: ۰۲ شهريور ۱۴۰۰ - ۲۲:۲۴ - 24August 2021

از این­که شهید نشدم، خجالت می­‌کشمبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، طلیعه حضورش در سال ۱۳۴۰ در روستای «لاروسر» از توابع چالوس، گرمایی دگر به کانون زندگانی «مصطفی و زهرا» بخشید. نامش «علی‌­اکبر» بود و چشم و چراغ زوجی زحمتکش که با پیشه کشاورزی و روزی حلال، روزگار می‌گذراندند. تحصیلات علی‌­اکبر به مقطع ابتدائی در دبستان «۱۳ آبان» در «اِشکاردشت» چالوس ختم می­‌شود.

بنابر گفته خانواده، «از خردسالی هم­پای پدر به مسجد می­‌رفت و در صفوف نماز جماعت حضور می‌­یافت. اغلب اوقات هم مشغول مطالعه سیره اهل بیت و تلاوت آیات نورانی کلام حق بود.»

ادب، تواضع و خوشروئی، از جمله صفات اخلاقی علی­‌اکبر بود که او را بین خانواده و دیگر افراد، محبوب کرده بود؛ به گونه‌ای که احترام خاصی برایش قائل بودند. در روز‌های پرشکوه انقلاب، او پابه‌­پای دیگر انقلابیون، قدم در میدان مبارزه با رژیم طاغوت نهاد و فریاد تظلّم سر داد. علاوه بر آن، در توزیع اعلامیه­‌های امام­‌خمینی و نشر افکار و اهداف ایشان نیز، فعّالیت داشت. علی­ اکبر با وجود اشتغال به حرفه جوشکاری، به جهت اشتیاق حضور در بطن انقلاب و حفظ دستاورد‌های آن، جامه پاسداری به تن پوشانید؛ و مدّتی بعد، به سِمت محافظت از امام­‌جمعه وقت چالوس، «آقای خراسانی»، منصوب شد.

سپس، جهت دفاع از میهن و نبرد با دشمن دون، راهی مناطق نبرد شد. از جمله فعالیت­‌های فرهنگی علی‌­اکبر در جهت اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت و گرامی­داشت یاد و راه شهیدان، می‌­توان به حضور او در جمع خانواده­‌های این عزیزان اشاره کرد. در نهایت، او در ۱۳۶۰/۶/۲ در شلمچه، جام وصال حق را نوشید و به دیدار دوست شتافت. پیکر پاک این شهید بزرگوار نیز، بعد از پنج سال، با بدرقه همسرش «هاجر آقاجانی» و تنها یادگارش «وحید»، در گلزار شهدای کشکسرا آرام گرفت.

«صدیقه» از دل‌­گفته­‌های خواهرانه‌­اش می­‌گوید: «هر بار که به جبهه می‌­رفت و بر می­‌گشت، می‌­گفت: بعد از این‌­همه رفتن، از این­که شهید نشدم، خجالت می­‌کشم. من خیلی به او اصرار کردم که، چون دو نفر از برادرهای­مان به شهادت رسیدند، حداقل تو پیش پدر بمان؛ او تنهاست. امّا علی­‌اکبر در جوابم گفت: نه، خواهر من! برادرم، در آخرین اعزامش خیلی خوشحال بود. صورت و پیشانی‌­اش را بوسیدم و او را تا دم در بدرقه کردم.»

وصیتنامه شهید علی اکبر رضائی

«بسم الله الرحمن الرحیم

الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک الفائزون

وصیتنامه اینجانب علی اکبر رضائی فرزند مصطفی متولد ۱۳۴۳ ساکن چالوس، خدایا اینک که به من روسیاه و حقیر عنایت فرمودی و نظر لطف افکندی تا با پای خود قدم به مکان مقدس جبهه بگذارم و یک رزمنده در راه قرآن و اسلام باشم سپاسگزارم خدایا همانگونه که مرا پاک آفریدی می‌خواهم مرا از دنیا به آخرت پاک و خالص وارد گردانی و مرا عفو کنی.

خداوندا می‌دانم چه کردم و چقدر از تو دور شدم و راه خطا رفتم قدر نعمت‌های تو را ندانستم از تو غافل بودم و خیال می‌کردم که درست می‌روم، اما فکرم درست نبود اشتباه کردم بهترین چشم را به من دادی، اما خوب استفاده نکردم و به خطا نگریستم بهترین گوش را به من دادی، اما به باطل گوش کردم بهترین زبان را به من دادی، ولی برای حرف‌های بیهوده آنرا بکار بردم که خلاف راه تو بود. بهترین دست و پا را به من دادی، اما برخلاف رضای تو حرکت کردم بهترین عقل را به من دادی، اما لحظه‌ای تفکر نکردم که از کجا آمده ام و به کجا می‌روم و چه کسی مرا آورده و به کجا می‌برد.

پروردگارا! حال، با این هدیه بزرگ یعنی انقلاب اسلامی و با چنین امامی مرا بیدار ساختی که چه در مسیر اشتباهی راه می‌رفتم و خیال خودم درست خدایا با این همه اشتباه و خطا درست لحظه‌ای که می‌رفتم به ته چاه بیفتم و برای همیشه فنا شوم دست مرا گرفتی و نجاتم دادی و جائی که همه به یاد تو هستند مرا به بهترین دانشگاه دنیا آوردی خدایا ما را یک لحظه به حال خود رها نکن در غیر این صورت زندگی و عمر ما به پوچی می‌رود []من از شما می‌خواهم ناراحتی در دلت راه مده هر وقت به فکر من افتادی خوشحال باش از اینکه [] اسلام را یاری می‌کرد و خداوند او را هدایت کرده است از خداوند برایم طلب مغفرت کن و این را به یاد داشته باش که پسرت برای اسلام و دفاع از دین و مملکت به جبهه رفته است. هر وقت به فکر من افتادی به فکر دیگران هم باش به یاد طفل ۱۲ ساله‌ای باش که نارنجک به خود می‌بندد و زیر تانک می‌رود.

خداحافظ پدرم؛ و از تو برادر عزیزم می‌خواهم که اگر در کار‌های خانه تو را ناراحت کردم مرا ببخشید و از من راضی باشی و حلالم کنی و همچنین از تو می‌خواهم که از همسایگان و از اهالی محل که اگر از من ناراحت شده بودند از قول من بگو که اکبر از شما حلالیت خواسته بود و می‌خواهم که مرا به بزرگی خود ببخشند از مردم محل و شهر چالوس تشکر می‌کنم که لطف کرده اند در تشییع جنازه من شرکت کردند.

و چند خواهشی که از خواهر‌های خود دارم. تنها خواهشی که از شما دارم صبر، استقامت و بردباری است امید است که شما به تمام معنا از زینب کبری درس گرفته و صبر و استقامت به کار ببرید تا چشم دشمنان اسلام و انقلاب کور شود. خواهرهایم من بدی کردم و اخلاق من نسبت به شما خوب نبود و راه اشتباه بودم امیدوارم مرا حلال و ببخشید و از شما می‌خواهم در نماز‌های خود مرا فراموش نکنید. از خداوند برای من مغفرت و آمرزش بخواهید تا اینکه خدا مرا بیامرزد و در سر قبرم آهسته گریه کنید خدوند نگهدار شما باشد.

و آخر چند جمله وصیت با همسرم: همسرم، سلام علیکم هدف از اینکه به جبهه رفتم به خاطر هوای نفس و یا فرار از خانواده و فرار از تشکیل خانواده نبود هدف فقط الله و رضای خدا بود حال که هدف این است چرا شما برای من نگران باشید. به خود بیا و نگران نباش و از حضرت زینب (س) درس بگیر امیدوارم که اگر نارسایی‌هایی در زندگی ما بود به خوبی خودت مرا ببخشی و اگر خداوند فرزندی به من عطا فرمود از تو می‌خواهم با هدفی که من داشتم و در راهش جانم را فدا کردم تربیت کن صبر داشته باش و برایم دعا کن، زیرا می‌ترسم نزد پیامبر شرمنده شوم.

در پایان از خداوند تعالی توفیق شهادت در راهش و محشور شدن با شهدای اسلام را طلب می‌کنم و امیدوارم این فیض عظیم الهی نصیب بنده گناهکار هم بشود.‌ ای کسانی که سخنان من حقیر را شنیدید از قرآن جدا نشوید به امید جهانگیر شدن اسلام.

و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

مریوان – علی اکبر رضائی ۱۳۶۴/۱۰/۱۵»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها