گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: سیامین بامداد تابستان ۱۳۹۷ گروهک تروریستی پژاک با حمله به پایگاه بسیج «روستای دری» از توابع «شهرستان مریوان» سبب به شهادت رسیدن ۱۱ نفر از نیروهای سپاه پاسداران و مجروحیت ۸ نفر دیگر شد. شهید مدافع امنیت «ابراهیم حضرتی» یکی از این شهدای مظلوم است.
ابراهیم متولد پانزدهمین روز شهریور ۱۳۵۸ در «روستای نارنجک» شهرستان قروه استان کردستان است. جوانی با ایمان، خوش اخلاق و فعال که هرکجا نشانی از دغدغههای یک جوان مومن انقلابی باشد، رد پای او نیز پیدا میشود.
ابراهیم در سال ۱۳۸۱ ازدواج میکند و ثمره این پیوند، دو فرزند به نامهای «زهرا» و «محمد» است. او که ارادت بسیاری به حضرت زهرا (س) داشت و همواره در مداحیهای خود از حضرت مادر (س) میگفت، در نهایت همچون حضرت زهرا (س) از ناحیه پهلو مجروح میشود و به آرزوی دیرینه خود میرسد.
خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس با «سمیه کارامد» همسر شهید «ابراهیم حضرتی» به گفتوگو نشسته است که بخش اول و دوم آن قبلا منتشر شده که در ادامه بخش سوم تقدیم میشود.
دفاعپرس: برسیم به روزی که برای اولین بار صحبت از اعزام به سوریه شد.
ابراهیم همیشه در قنوت نمازهایش خاضعانه تمنای شهادت میکرد و از من نیز میخواست که برای رسیدن به آرزویش دعا کنم. اما موضوع سوریه و شهادت همکارانش که رقم خورد، این بی تابی بیشتر شد. انگار داشت از قافله رفقایش جا میماند. روز به روز عشق ابراهیم برای رسیدن به آرزویش و نگرانی من و زهرا نسبت به اشتیاق او، بیشتر میشد. تا اینکه یک روز گفت «برای اعزام به سوریه ثبت نام میکنند و من اسم نوشتم.»
سال ۱۳۹۳ بود. راستش را بخواهید، اولش راضی نبودم. مخالفت کردم و گفتم «من اجازه نمیدهم» ابراهیم گفت «باشد، پس خودتان جواب حضرت زهرا (س) را بدهید. اصلا یک مطلب را راحت به شما بگویم، زیارت عاشوراهایی که تا کنون میخواندید، هیچیک حقیقت نداشتند. عزاداریهایتان نیز. این مخالفت شما نشان میدهد، اگر در زمان امام حسین (ع) هم بودید، ایشان را یاری نمیکردید!.»
خجالت کشیدم. حرفهایش برایم همچون یک تلنگر بود. گفتم «تمام داراییام به فدای امام حسین (ع). خدا نکند روزی برسد که من از یاران ایشان نباشم. باشد ابراهیم جان، خدا به همراهت. برو، من راضی هستم.» خوشحال شد. در پوست خود نمیگنجید.
ما ساکن همدان بودیم و خانوادهاش در روستای نارنجک زندگی میکردند. راهی منزل پدرش شدیم. تصمیمش را با آنها که مطرح کرد، ابتدا مخالفت کردند. حتی گریه کردند. ابراهیم کف پای مادرش را بوسهباران کرد تا رضایتش را گرفت. گفت «مادر جان، برای رسیدن به آرزویم دعا کن!» مادر هم با بغض پاسخ داد «الهی که خدا، هرچه برایت صلاح میبیند، نصیبت کند.» خیالش که از رضایت والدینش و من راحت شد، سرگرم کارهای اخذ گذرنامه شد. تمام مقدمات که آماده شد، ابراهیم مهیای زیارت حضرت زینب (س) بود، با درخواست اعزامش مخالفت کردند. چون مربی نظامی و تیراندازی و فرمانده پایگاه مرزی مریوان بود. ابراهیم جاماند و خیلی ناراحت بود.
اما پیگیریهایش بی نتیجه نماند. هرچند به زیارت حضرت زینب (س) نرسید، اما گذرنامهاش برای زیارت امام حسین (ع)، سفری که همیشه آرزویش را داشت، آماده شد و اربعین سال ۱۳۹۵ خودش را به لشکر عظیم حسینی رساند. ابراهیم اصرار داشت که این سفر را خانوادگی تجربه کنیم اما شرایط من اجازه نداد. فقط از او خواستم دعایم کند. وقتی بازگشت، گفت «قسم میخورم از لحظهای که از خانه خارج شدم تا زمانیکه برگردم، یک لحظه تنها قدم برنداشتم و در تمام سفر، همراهم بودی.» ابراهیم معتقد بود، «به تمام بچه شیعهها واجب است که حتی برای یک بار هم که شده، پیادهروی اربعین را تجربه کنند. تا اندکی از سختیهای حضرت زینب (س) را درک کنند.»
حقیقت دارد که میگویند زندگی انسان دو بخش دارد، پیش از کربلا و پس از کربلا... ابراهیم پس از این سفر، همچون ابر بهار، گریه میکرد و بی قرارتر از همیشه شده بود. دیگر تنها، شنیدن روضه حضرت اباعبدالله (ع) آرامَش میکرد.
دفاعپرس: شهید حضرتی به کدامیک از شهدا ارادت داشت؟
شهید «مصطفی چمران». در دهه ۷۰ کتابهایی با موضوع سیره شهدا به سختی پیدا میشد. آن روزها ابراهیم سرباز بود و خیلی اتفاقی با کتاب زندگی نامه شهید مصطفی چمران مواجه میشود. برای اینکه خودش نیز این کتاب را داشته باشد، یک دفتر میگیرد و شروع میکند به نوشتن مجدد تمام مطالب کتاب و عینا کتاب را با دستخط زیبای خودش بازنویسی میکند.
ابراهیم ارادت خاصی به شهدا داشت. هرگاه به روستای نارنجک میرسیدیم، اولین مقصدمان زیارت مزار مطهر شهدا بود. همان جلوی در ورودی گلزار، دست ادب روی سینه میگذاشت و به امام حسین (ع) سلام میداد. سپس به زیارت مزار مطهر شهید «مجید آیینی» میرفتیم. پس از زدودن گرد و خاک روی مزار، با انگشت اشاره به محل شهادت نوشته شده روی سنگ، اشاره میکرد و میگفت «سمیه جان، یک روز هم روی سنگ مزار من مینویسند، محل شهادت: مریوان...»
دفاعپرس: حال و هوای روزهای آخر با همیشه فرق داشت؟
یک روز قبل از آخرین اعزام پرسید «سمیه، از من راضی هستی؟ آیا در طول این ۱۶ سال زندگی مشترک، همسر خوبی برایت بودم؟» همیشه در سفرهای زیارتی این سوال را میپرسید. هرچند ابراهیم بهترین انتخاب بود و حقیقتا از او راضی بودم؛ اما از صمیم قلب اعلام رضایت نمیکردم؛ از ترس اینکه مبادا برایش اتفاقی رخ دهد. چرا که در یکی از قسمتهای برنامه «نیمه پنهان ماه»، همسر شهیدی را دیدم که میگفت «من هیچوقت از همسرم راضی نمیشدم؛ تا سالم از جنگ برگردد. تا اینکه یک بار به شدت مجروح شد. درد زیادی تحمل میکرد. دیگر گفتم، خدایا راضی هستم به رضای تو، و همسرم به شهادت رسید.»
اما نمیدانم آن روز چگونه توانستم بگویم «معلوم است، از صمیم قلب از شما راضی هستم. شما بهترین زندگی را برای من و بچهها ساختی.» سپس ماجرای ترسم از اعلام رضایت از وی را به او گفتم. ابراهیم خندید و گفت «من هم از شما راضی هستم. خدا انشاءالله از شما راضی باشد. حضرت زهرا (س) راضی باشد.»
انتهای پیام/ ۷۱۱