به گزارش خبرنگار دفاعپرس از البرز، «سقا» عنوان کتابی از سری کتابهای شهدای روحانی استان البرز، با موضوع زندگینامه، اسناد و مدارک و خاطرات شهید روحانی «جواد ابوالقاضی» است.
این کتاب 40 صفحهای اثر علیرضا اکبری است که به همت ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان البرز با شمارگان 500 نسخه در سال 1400 به چاپ رسیده است.
در بخشی از مقدمه این کتاب آمده است:
یکی از قشرهایی که از زمان قبل از انقلاب و بعد از آن چه در زمان جنگ تحمیلی و چه بعد از آن در راه حفظ فرهنگ ایثار و شهادت بسیار تلاش کردهاند، قشر روحانیت و مراجع معظم عالم تشیع میباشند که با تلاش در عرصه فرهنگی، چه در منابر و چه در عرصه جهاد برای حفظ این فرهنگ ناب از جان خود گذشتند.
لذا امروز میبینیم که قشر روحانیت و مراجع در مقابل اقشار مختلف جامعه در راه نظام مقدس جمهوری اسلامی و کشور و حفظ این فرهنگ بیشترین شهید را تقدیم این راه پرافتخار نمودهاند و این همچون گوهر و نگینی زرین در حضور روحانیت در عرصههای مختلف تاریخ کشور بالأخص دوران دفاع مقدس نمایان است که این حضور نهتنها در کشور بلکه در جهان بینظیر است.
شاهد بر این مدعا این است که بنابر نظر کارشناسان نظامی آنچه باعث پیروزی رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس شد، برتری نظامی، نیروی انسانی، سلاح و تجهیزات نظامی ایران نبود چراکه به نقل از تاریخ چندین کشور بزرگ جهان به دشمن بعثی در حمله به این مرزوبوم کمکهای فراوانی کردند و بروزترین تجهیزات نظامی دنیا را در اختیار آنان قرار داده بودند.
پس تجهیزات نظامی ایران نبود که باعث پیروزی در هشت سال دفاع مقدس شد، بلکه نیروی ایمانی بود که در روح و جان رزمندگان اسلام وجود داشت و روحانیت و مرجعیت در طول دوران دفاع مقدس با گفتار توأم با عمل خویش نقش بسزایی در ایجاد روحیه ایمان و جهاد در بین رزمندگان اسلام داشتند. در همین راستا رهبر عظیمالشأن و عزیزمان میفرمایند: «بسا باشد که مردی آسمانی، به جانی سرفرازد لشکری را».
برشی از متن کتاب
«شهید تصمیم گرفت به جبهه برود. مادر ایشان ممانعت میکرد و مخالف رفتن ایشان بود ولی جواد التماس میکرد. خوب به خاطر دارم 500 تومان پسانداز داشت که آن را به مادرش داد و گفت مادر حلالم کن و اجازه بده بروم جبهه. مادرش مخالفت کرد و گفت هنوز سنت کم است برای این کار.
بعد جواد نزد من آمد و خواستهاش را عنوان کرد. من نیز کمی نصیحتش کردم و گفتم که برادرت حمزه در جنگ است، تو کمی صبر کن ولی نپذیرفت. در آخر رهایش کردم و او را به خداوند سپردم. در هر حال مادرش نیز رضایت داد و جواد به جبهه رفت.»
انتهای پیام/