گروه فرهنگ و هنر دفاعپرسـ الهام اشرفی؛ اریش رمارک در کتاب مشهورش، «در غرب خبری نیست»، از زبان راوی سرباز کتاب اشاره می کند که زمین تنها رفیق سرباز است، برادر او و تنها مادر دلسوز اوست.
در فرهنگ کشور ما، به جای کلمۀ زمین، می شود کلمۀ «وطن» را گذاشت. سرباز ایرانی، برادر و مادر و رفیقش وطنش است، فریاد وحشتش را در خاک وطن فرو می نشاند، و در نهایت هم سر در دامان وطن می گذراد و گاهی در همین خاک وطن است که آرام می گیرد و برای همیشه به خواب می رود.
آنچه مسلّم است این است که کشته شدۀ در راه وطن، تا وقتی که در خاک وطن آرام نگیرد، نه تنها دل و جان و روح خودش و مادر و خانواده اش آرام نمی گیرند، بلکه جان و روح مردم کشورش هم آرام نمی گیرند.
خرداد سال ۱۳۹۴ بود که هشتگ ۱۷۵، چندین روز بیشترین هشتگ استفاده شدۀ کشورمان شد. پیکر ۱۷۵ شهید غواص بعد از چند دهه به کشور بازگردانده شده بودند، تا در خاک وطن، بعد از سال ها آرام گیرند. ۱۷۵ جوان مظلوم که در نهایت «دست بسته» راهی وطن شدند. غواصانی که برای عملیات کربلای ۴ به سختی آموزش دیده بودند، ولی درست در بزنگاه شروع عملیات، به خاطر اینکه به طریقی عملیات لو رفته بوده است، به اسارت عراقی ها درمی آیند و آنها هم با بی رحمانه ترین شکل ممکن و با چشم پوشیدن به روی انسانیـت و حقوق بین المللی اسرا، همه را دست بسته زنده-به گور می کنند.
تصور کنید؛ زخمی، هراسیده، ذکرگویان، خیس و لرزان از ساعتها در آبهای رودها بودن کنار هم خواباندهاندشان و خاک بر رویشان ریختهاند...
تصویر دستهای ازجلوبستهشان، از تصاویر ازیادنرفتنی تمام طول زندگیمان خواهد ماند.
کتاب «میهمانان ام الرصاص» خاطرات خودنوشت غواص جانباز لشکر ۳۱ عاشوراست، سیدجعفر حسینی ودیق. سیدجعفر در مقدمۀ کتاب توضیح داده است که بعد از سال ۱۳۹۴ و شرکت در مراسم تشییع پیکرهای ۱۷۵ غواص، تلنگری به ذهنش خورده است که خاطراتش را از دوران حضورش در جنگ بین ایران و عراق، به عنوان غواص و هم دوره با این ۱۷۵ نفر ثبت کند. تا اینکه فراغتی اجباری برایش پیش می آید و با تحقیق و جست وجوی بسیار برای یافتن همرزمانش و با برگزاری دورهمی ها و جلساتی با آنها و نیز با رجوع به خاطرات شخصی خود و همرزمانش این کتاب را مینویسد.
کتاب از سال های قبل از انقلاب راوی شروع می شود، از مبارزات سیدجعفر در زمان مبارزات انقلابی تا زمانی که انقلاب می شود و بعد شروع جنگ و شوق رفتن به جبهه برای ایستادن مقابل عراقی ها.
راوی جزءبه جزء شرح می دهد که خودش و دوستان همرزمش چه زمانی، با چه کسانی روبه رو شده اند و تحت تعلیم چه جور آموزش های نظامی ای قرار گرفته اند؛ و نیز به شرح این پرداخته است که چطور شد که برای آموزش های سخت و مخصوص غواصی انتخاب شدند، برای شرکت در عملیات کربلای ۴.
بخش مهم این کتاب، غیر از پرداختن به شخصیت سیدجعفر و همرزمانش و نام بردن از تک تک آنها، قابلِ-اعتنا بودن روایت ها به عنوان یک مدرک و سند تاریخی ست. نام بردن از تک تک افرادی که در خاطرات راوی وجود داشته اند و بیان خاطراتشان، همراه با پانوشت هایی که معلوم است برایشان زحمت کشیده شده است، خواننده را به درک و باور عمیقی از سیدجعفر حسینی ودیق و اوضاع زمان دفاع مقدس می رساند و نیز مستندات بسیاری را از سال های جنگ به خوانندگان ارائه می دهد.
سال هایی که شاید خیلی از ما خوانندگان این یادداشت و پدر و مادر و خانواده هایمان خیلی راحت سر خانه و زندگی و مدرسه و شغل هایمان بودیم و اخبار جنگ را تنها از طریق رسانه ها و مستندهای «روایت فتح» دنبال می کردیم، ولی جوانان زیادی خانه و زندگی و مادر و همسر و درس و مدرسه و دانشگاه را رها کردند و داوطلبانه رفتند رودرروی دشمن بایستند.
سیدجعفر اهل تبریز است، از نکات مثبتی که این کتاب دارد، که مسلماً بخشی از آن به اجازه و احترام ناشر به نویسنده برمی گردد، به کاربردن بسیار زبان ترکی ست، البته با پانوشت های مجزا برای ترجمۀ هر جمله و شعری. حتی عنوان سرفصل های زیادی از کتاب ترکی ست؛ که از نظر من این کار باعث ایجاد لحنی خودمانی و کمک کننده به باور و استناد بیشتر به خاطرات است.
سیدجعفر خاطراتش را روایت می کند، بی اینکه در ایجاد تصاویر تلخ جنگی، دست به دامن بیان و نثر احساسی بشود. او فقط با رجوع به خاطراتش، آنچه را بوده روایت می کند، تقدس گرایی نمی کند و به زور از خود و همرزمانش قهرمان های شجاع نمی سازد؛ و این نقطۀ قوت روایت هاست. وقتی منِ خواننده این حقایق را بی هیچ اغراقی از طرف راوی می خوانم، به صداقت راوی ایمان بیشتری می آورم و ذهنم به طرف شک به درست یا غلط بودن خاطرات نمی رود.
راوی از همه چیز نوشته است؛ از وقت هایی که ترسیدند، از زمان هایی که از شدت سرمای آب و هوا لرزیدند، جاهایی که ضامن نارنجک را سهواً کشیدند، جاهایی که برخی از همرزمانشان ترسیدند و هریک به بهانه ای برگشتند، جاهایی که مجبور شدند عراقی هایی را که تسلیم شده بودند، به رگبار ببندند. راوی فقط خاطرات را بیان می کند و پیش می رود و خواننده را با تصاویری که ارائه داده است تنها می گذارد.
«تا آن روز، چنین رودخانۀ پرآبی ندیده بودم. اروند وحشی بود و بی محابا می غرید. من قدری ترسیده بودم...»
صفحۀ ۷۵
«اواسط دورۀ غواصی معمولاً در هر شبانه روز سیزده چهارده ساعت داخل آب کارون بودیم؛ آبی که عن قریب بود که یخ بزند.» صفحۀ ۱۹۴
«ما نمی توانستیم در آن موقعیت اسیر بگیریم و با خود ببریمشان. تکلیف خودمان هم معلوم نبود. از طرف دیگر، نمی توانستیم بی احتیاطی کنیم و رهایشان کنیم که بروند. چاره را در این دیدیم که ببندیمشان به رگبار.»
صفحۀ ۲۴۵
از آنجایی که سیدجعفر تا به آخر جنگ در جبهه حضور داشته است، کتاب سند تاریخی خوبی ست برای ماندگاری در تاریخ و آگاه شدن آیندگان. خاطرات راوی تا روزهای پذیرش قطعنامۀ ۵۹۸ از طرف ایران و حتی تا بعد از آن و عملیات مرصاد نیز ادامه دارد.
خودم بشخصه همیشه به این قسمت از تاریخ جنگ ایران و عراق علاقه مند بوده ام و دوست داشتم اوضاع رزمنده ها و حال وهوای جبهه ها را بدانم، که در این کتاب اشارۀ مفصلی به آن دوران شده است. همچنین چندین صفحۀ پایانی کتاب عکس هایی وجود دارد که به سندیت خاطرات کمک می کند.
این جمله را که نمی دانم از کیست، اول تمام کتاب هایی که به جنگ و دفاع از میهن پرداخته اند می نویسم: «شلخته تر از سربازها ندیده ام؛ از جنگ که برمی گردند، یکی دستش را، یکی دلش را و حواس پرت ترین آنها خودش را جا می گذارد.»
خاطرات مربوط به جنگ ها را باید خواند، تاریخ کهن و معاصر را باید خواند تا امروز یاد بگیریم تاریخ را تکرار نکنیم، تا خودمان و مسئولین در برخورد با هر اتفاقی، چه خرد و چه کلان، آگاهانه و با توجه به پیشینۀ سیاسی اجتماعی رزمیمان رفتار کنیم و کنند. تا ایرانمان مستحکم بماند، برای فرزندانمان.
انتهای پیام/ 121