معرفی کتاب؛

شهید «عبدالحسین اکبری لالیمی»

کتاب یادنامه سردار شهید «عبدالحسین اکبری لالیمی» در سال ۱۳۹۹ از سوی اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس مازندران منتشر شد.
کد خبر: ۴۸۶۱۶۲
تاریخ انتشار: ۰۸ آبان ۱۴۰۰ - ۰۸:۵۴ - 30October 2021

شهید «عبدالحسین اکبری لالیمی»به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، کتاب یادنامه روحانی شهید «عبدالحسین اکبری لالیمی» از مجموعه کتاب‌های سربند‌های بی‌سر است که پژوهش و تألیف این اثر در سال ۱۳۹۹ توسط «حبیب حیدری‌فرد» انجام شد و از سوی انتشارات هاوژین و با حمایت اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس مازندران منتشر شد.

در این کتاب ۴۸ صفحه‌ای که در قطع پالتویی و در ۵۰۰ نسخه به چاپ رسید به عناوینی شامل «تولد، کودکی»، «وضعیت خانواده، نشو و نمو»، «تحصیل و کسب علم»، «آغاز زندگی مشترک»، «یادگارن شهید»، «فضایل اخلاقی»، «فضایل رفتاری»، «فضایل اعتقادی»، «خلوص و بندگی»، «حضور در حوزه علمیه»، «در مسیر نجف»، «حضور در نجف»، «توسل به آقا امیرالمومنین»، «ولایتمداری»، «مسئولیت پذیری در خانواده»، «دغدغه‌های فرهنگی»، «خدمت نظام وظیفه عمومی»، «فعالیت‌های قبل از انقلاب اسلامی»، «فعالیت‌های پس از انقلاب اسلامی»، «حضور در مناطق جنگی»، «به روایت رفاقت»، «لحظات ناب عروج»، «پیام امام خمینی»، «حسرت وداع»، «به روایت برادر شهید»، «شهدا زنده اند»، «به جای وصیت‌نامه» و «کتابنامه» پرداخته شده است.

در بخشی از کتاب آمده است:

حاجیه خانم مریم صادقیان، همسر شهید حجت الاسلام والمسلمین عبدالحسین اکبری از زندگی در نجف می‌گوید: «همسرم از شاگردان امام خمینی (ره) و آیت الله حکیم بود. آقا در حوزه نجف، علم فقاهت خواند. من نتوانستم در این مدت خدمت امام (ره) برسم، اما وقتی که ایشان به محضر امام خمینی مشرف شده بود، من هم به دیدار همسرشان رفتم. ما در محله «لب سور» بودیم و حضرت امام در محله «براق» بودند.

در نجف که بودیم، آقا، اعلامیه امام خمینی (ره) را میان عمامه خود پنهان می‌کرد و به ایران می‌آورد و من به همراه بچه‌هایمان که حالا چهار تا شده بودند، در نجف می‌ماندم. در یکی از این سفر‌ها که راه ایران و عراق بسته شده بود، آقا از مرز ترکیه و حلب وارد ایران شد. در آن زمان حسینیه شوشتری‌ها، نزدیک به منزل آیت الله حکیم بود. ما در آن‌جا برای مراسم روضه می‌رفتیم امام مستقیم به محضر آیت الله حکیم نرسیدیم.

آقا در آن‌جا خوب عربی صحبت می‌کرد، اما من خوب بلد نبودم و فقط متوجه می‌شدم طرف مقابل چه می‌گوید. دخترم نفیسه هم که دو کلاس ابتدایی را در نجف درس خواند، زبان عربی را خوب یاد گرفته بود. چند سالی در نجف بودیم که پس از تیرگی روابط ایران و عراق در سال ۱۳۵۱، ما همه داشته و نداشته‌هایمان را رایگان به همسایه‌هایمان در نجف دادیم و به ایران بازگشتیم.

مسئولان عراق تهدید کرده بودند که اگر تا صبح فردا از این کشور نروید، شما را می‌کشیم. بعد از این جریان ما به همراه آقایان مومنی، تائبی و شریعتی به شهر قم آمدیم و پس از مدتی به ساری رفتیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار