داستانک/ سید احمد اصغری

نخستین شهید دانش‎آموز مدرسه راهنمایی «اسرار» مشهد

هرگز از یاد نمی‎برم که در آغاز موسم امتحانات، حجله مزین به تصویر نخستین شهید دانش آموز مدرسه راهنمایی اسرار در جلوی درب مدرسه، مرا از شهادت «عبدالحسین استیلی» آگاه کرد و با منظومه‎ای از مکاتبات گرانبها و دلنوشته‎های زیبای شهید، برای همیشه تنها شدم.
کد خبر: ۴۸۶۴۱۷
تاریخ انتشار: ۰۹ آبان ۱۴۰۰ - ۱۰:۳۵ - 31October 2021

گروه استان‎های دفاع‎پرس - سید احمد اصغری؛ مدتی بود که عضو یکی از پایگاه‎های بسیج شده بودم و دو یا سه روز در هفته برای تدریس کلاس آموزش پدافند غیرعامل حضور پیدا می‎کردم. پایگاه در یکی از مجموعه های سپاه قرار داشت و هر وقت که در آن جا حضور پیدا می‎کردم، مرا به یاد دوران مدرسه و خصوصاً دوستان خوب همکلاسی‎ام می‎انداخت؛ همان‎هایی که یک روز در سنگر تحصیل دوشادوش یکدیگر بودیم و دسته‎دسته در دوران دفاع مقدس به سنگرهای دفاع می‎شتافتند و به شهادت می‎رسیدند.

یکی از این شهدای دانش آموز، شهید «عبدالحسین استیلی» بود. در سال ۱۳۵۹ و در مدرسه اسرار، در مقطع دوم راهنمایی مشغول به تحصیل بودم که با عبدالحسین آشنا شدم و زمان زیادی نگذشت که به بهترین دوستان یکدیگر تبدیل شدیم. پس از پایان ایام تحصیل، در سه ماه تعطیلات تابستانی به قدری سرگرم دوره‎های مختلف مهارتی، آموزش‎های هنری نظیر نقاشی، خوشنویسی و صنایع دستی همچون منبت‎کاری بودم که در ارتباط نزدیکم با عبدالحسین وقفه‎ای ایجاد شد.

با پایان اوقات فراغت تابستانی، تحصیل در مقطع سوم راهنمایی آغاز شد و بسیار خوشحال بودم که اگرچه با عبدالحسین در یک کلاس نیستیم اما هنوز هم‎مدرسه‎ای هستیم و می‎توانیم مثل گذشته در زنگ‎های تفریح باهم باشیم اما این خیالات دیری نپایید و خیلی زود متوجه شدم که عبدالحسین به جبهه رفته است.

به شدت احساس تنهایی می‎کردم. این احساس به قدری در من سنگین و محسوس بود که به سراغ خانواده استیلی رفتم. پدرش در پاسخ به جستجوی من گفت که عبدالحسین در سه ماه تابستان از حضور در کلاس‎های اوقات فراغت سر باز زده و ضمن عضویت در پایگاه مقاومت بسیج مسجد، تلاش‎های چشمگیری برای جمع‎آوری کمک‎های مردمی و اعزام آن‎ها به جبهه‎ها داشته است؛ تا حدی که این تلاش‎ها موردتوجه هیئت فرماندهان پایگاه بسیج مسجد قرار گرفته و وقتی از او خواسته بودند تا برای قدردانی، چیزی از آنان بخواهد، عبدالحسین اعزام به جبهه را طلب کرده بود و لذا آن‎ها هم با اجازه ما، او را با خود به جبهه برده بودند.

در مدت چهارماهی که از آغاز سال تحصیلی جدید می‎گذشت، با نامه با عبدالحسین ارتباط داشتم و در خلال همین نامه نگاری‎ها، تعالی تدریجی شخصیت او را حس می‎کردم؛ طوری که پس از زمانی اندک، دیگر به طور محسوس، کلام و منطق عبدالحسین رنگ و بوی شهادت گرفته بود و در پاسخ به درخواست‎های من درباره بازگشت او از خطوط مقدم، فرازهای ماندگاری از فلسفه جهاد و اهمیت حضور در میدان را برایم تبیین می‎کرد.

در طول ایامی که از عبدالحسین دور بودم، اگرچه در میان جمع همکلاسی‎ها بودم اما از غم فراق عبدالحسین، به شدت احساس تنهایی می‎کردم و حال خود را مصداق آن می‎دانستم که گفته‎اند «من در میان جمع و دلم جای دیگر است». چندی نگذشت که در آستانه آغاز موسم امتحانات، حجله مزین به تصویر نخستین شهید دانش آموز مدرسه راهنمایی اسرار در جلوی درب مدرسه، مرا از شهادت عبدالحسین آگاه کرد و با منظومه‎ای از مکاتبات گرانبها و دلنوشته‎های زیبای شهید، برای همیشه تنها شدم.

با این حال، شهادت هم کلاسی‎هایم نیز محدود به شهید «عبدالحسین استیلی» نماند و مدرسه راهنمایی اسرار با تقدیم چند شهید دیگر به اسلام و انقلاب، همچون شهید «امیر جمشیدی» و شهید «بهمن بیک‎زاده»، نام خود را به عنوان سنگر تعالی انفاس زکیه شهدای دانش آموز در کارنامه ایثارگری‎های استان خراسان رضوی در دفاع مقدس جاودانه کرده است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها