داستانک/

آرزویی که محقق شد

در دوران مدرسه جزو گروه سرود بودم به خاطر رفتن مرخصی اجباری یکی از اعضای گروه رزم‌نوازان ارتش، بعد از چند ساعت تمرین جزو گروه شدم. حال چند سالی است که با این گروه همکاری دارم و خوشحال هستم که به آرزویم رسیده‌ام.
کد خبر: ۵۸۴۵۲۴
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۲:۰۳ - 20April 2023

گروه استان‌های دفاع‌پرس  - «سید احمد اصغری»؛ بعد از مدت‌ها خدمت در مجموعه‌های مختلف که چند سالی راننده و چند سالی هم مسئول انبار بودم، روزی حکم مأموریت من را به ارتش زدند. فردای آن روز رفتم به یکی از یگان‌های ارتش و به خاطر سوابق کاری‌ام از همان روز مسئول تأمین و خرید اقلام مورد نیاز واحد‌های مختلف در یگان شدم. یادم است اول دی ماه بود که به ارتش مأمور شدم و چون سه ماه آخر سال بود آن سال از پرکارترین سال‌های خدمتم محسوب می‌شد که حتی شب‌ها هم در محل کار حضور داشتم.

دفتر کار من نزدیک سالن تمرین گروه رزم‌نوازان ارتش بود. از آن جایی که از کودکی و نوجوانی دوست داشتم که نوازنده باشم و حتی در دوران راهنمایی و دبیرستان مدتی کوتاهی با یکی از گروه‌های موسیقی همکاری داشتم به همین دلیل بعضی شب‌ها که گروه تمرین داشت از خواب و استراحتم می‌زدم و برای تماشا می‌رفتم. نوروز آن سال اولین نوروزی بود که در کنار خانواده نبودم. لحظه سال تحویل در جمع دوستان و همکاران ارتشی بودم و این حضور برای من خاطره به یاد ماندنی به یادگار گذاشت.

روز دوم نوروز چند ساعتی را برای دیدن خانواده و تبریک سال جدید مرخصی گرفتم و رفتم و بعد از ظهر به محل خدمت برگشتم. سیزده روز نوروز به خیر و خوشی تمام شد و من هم مشغول کار، چند روزی به 29 فروردین روز ارتش مانده بود که مسئول گروه موزیک مرا خواست آن هم فوری، با اینکه از خرید تازه برگشته و خسته بودم ولی اطاعت امر کردم و رفتم. وقتی وارد دفتر کار سروان «نصیری» مسئول گروه موزیک شدم آشفته و نگران بود. با دیدن من لبخندی زد و گفت: خوب شد آمدی آقای «محبی» چند تا از وسایل گروه خراب شده و احتیاج به تعمیر فوری دارد، بعد هم جعبه‌ای نسبتاً بزرگی را به من داد و گفت: این ترمپت، شیپور و پوسته طبل باید هرچه زودتر تعمیر شود این آدرس را بگیر و برو همانجا بشین و وقتی آماده شد برگرد. من قبلاً هماهنگ کردم چراکه مشتری‌ همیشگی‌ یکی از دوستان بودم.

جعبه را برداشتم و به آدرس مورد نظر رفتم. وقتی که رسیدم دیدم دو سه نفری دارند پرچم تسلیت بر سر درب مغازه نصب می‌کنند. اول خیلی ناراحت و نگران شدم ولی وقتی رفتم و نام آن فروشنده را گفتم، یکی از آن‌ها جلو آمد و بعد از احوالپرسی گفت: من کشمیری هستم کارتون را بفرمایید؟! جعبه را نشان دادم و جریان را گفتم. همراه با لبخند تلخی جواب داد الان که نمی‌توانم. چراکه مراسم ختم دایی‌ام است، یک سه چهار روز دیگر بیا!. با التماس من نگاهی به وسایل کرد و گفت: این‌ها باید قطعه‌هایش تعویض شود و عیب و ایراد دیگری ندارند.

از آن جایی که در سال‌های تحصیل دوره تعمیر آن‎ها را آموزش دیده بودم قطعاتش را گرفتم و بعد از حساب و گرفتن فاکتور، به پارکی که در همان نزدیکی بود، رفتم و قطعه‌ها را تعویض کردم و به پادگان برگشتم و پیش سروان نصیری رفتم. من را که دید با خوشحالی و تعجب پرسید: چه زود یعنی به همین سه ربع این‌ها را درست کرد؟!

با خنده ماجرا را تعریف کردم پس بیشتر خوشحال شد. همین که فهمید در دوران مدرسه جزو گروه سرود بودم به خاطر رفتن مرخصی اضطراری یکی از اعضای گروه رزم‌نوازان، از من خواست که به جای او انجام وظیفه کنم من هم از خدا خواسته پذیرفتم و بعد از چند ساعت تمرین جزو گروه شدم، البته این حضور در کنار مسئولیت کار تأمین بود. حال چند سالی است که با این گروه همکاری دارم و خوشحال هستم که به آرزویم رسیده‌ام و می‌توانم خدمت دیگری هم انجام دهم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار