بازنشر/ روایت فرمانده انتظامی فارس از دفاع مقدس؛

اگر واقعیت‌های جنگ بازگو نشود دشمن آن را تحریف می‌کند

سردار حبیبی گفت: امروز اگر حوادث و وقایع جنگ برای جوانان بازگو نشود دشمن آنگونه که می‌خواهد آن را به نغع خود تحریف می‌کند؛ باید از هر فرصتی استفاده کرد تا خاطرات دوران دفاع مقدس را بازگو کنیم.
کد خبر: ۴۸۸۵۱۲
تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۴۰۰ - ۰۵:۲۱ - 12November 2021

گروه اجتماعی دفاع‌پرس: بدون شک، انتقال فرهنگ دفاع مقدس به نسل‌های جوان و امروزی نقش بسیار مهمی در خنثی کردن نقشه‌های دشمنان و ایجاد شبهه‌های فراوان در خصوص هشت سال دفاع مقدس خواهد داشت. نوجوانان و جوانان باید بدانند که در طول هشت سال دفاع مقدس دشمنان قسم خورده جمهوری اسلامی ایران که امروز داعیه دار دلسوزی هستند چه‌ها کردند.

سردار «رهام بخش حبیبی» یکی از رزمندگانی که در طول دفاع مقدس در عملیات‌های مختلف شرکت کرده و امروز به عنوان فرمانده انتظامی استان فارس مشغول به برقرای امنیت است؛ کتاب «حبیب مرزها» مجموعه خاطراتی است که طی ماههای گذشته روانه بازار نشر شده و همین بهانه‌ای است تا پای خاطرات این رزمنده هشت سال دفاع مقدس بنشینیم.

دورانی در زندگی داریم که ماندگار می‌شود؛ در تاریخ انقلاب اسلامی ایران و در دوران زندگی ما جنگی رخ داد که طی آن بلوک شرق و غرب دست به دست هم دادند تا انقلاب ما را از بین ببرند؛ ملت ایران برای جلوگیری از ورود دشمن به خاک کشورمان تمام قدر آمدند و دفاعی را رقم زدند که هم خودمان به آن افتخار می‌کنیم و هم دشمنان مجبور شدند در مقابل این حماسه سر تعظیم فرود آورند.

هشت سالی که استکبار جهانی هر چه که داشت وسط میدان آورد، زمانی به ما حمله کردند و ما دفاع را شروع کردیم که تازه انقلاب کرده بودیم، حتی برای نیروهای مردمی که برای دفاع آمده بودند هم تجهیزات و اسلحه نداشتیم.

روایت پر فراز و نشیب فرمانده انتظامی فارس از دفاع مقدس/ اگر واقعیت‌های جنگ بازگو نشود دشمنان آنگونه که می‌خواند آن را تحریف می‌کنند

من تاریخ 1359/11/23 در کمیته انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بودم و نوجوان در آن زمان آماده شدیم تا با «حاج علی فضلی» برویم آبادان؛ اسلحه‌ها و مهمات داخل کمیته و سپاه را برداشتیم با توجهبه شرایطی که وجود داشت خودمان را به اهواز رساندیم؛ پس رسیدن به اهواز راهی آبادان شدیم اما به دلیل موانع‌ای که دشمن ایجاد کرده بود بعد مجبور شدیم پس از درگیر با عراقی‌ها به اهواز برگردیم.

باید اسلحه و تجهیزات را به فیاضیه آبادان می‌بردیم زیرا ماموریت‌مان در آن جا بود؛ پس از برگشت به اهواز در باشگاه گلف استراحت کردیم و فردای آن روز رفتیم تا از جاده حاشیه ماهشهر خودمان را به آبادان برسانیم اما دشمن در آنجا هم حضور داشت و ما زیر تیراندازی دشمن قرار گرفتیم و نتوانستیم عبور کنیم.

پس از امتحان راهکارهایی که مد نظرمان بود مجبور شدیم یک لنج کرایه کنیم ماشین جیپ را سوار لنج کردیم و شبانه از کنار فاو عراق رد شدیم و خودمان را به فیاضیه آبادان رساندیم.

زمانی که کنار رزمندگان بودم دنیا برایم جور دیگری بود و در دوران هشت سال دفاع مقدس ایثار رنگ اصلی خود را پیدا کرد؛ در دفاع مقدس رزمندگانی که حضور داشتند اکثر جوان بودند آمدند و هر چه در توان داشتند برای برقراری آرامش و آسایش مردم گذاشتند و در این راه شهید شدند.

سال 1397 توفیق حاصل شد خدمت رهبر معظم انقلاب اسلامی رسیدم و من در کنار فرماندهان دفاع مقدس 16 دقیقه خاطره گفتم، بعد از صحبت‌های من حضرت آقا فرمایشی کردند به این مضمون که شمایی که جنگ و جبهه را دیدید، اگر نگویید و ثبت نکنید، دشمن همانجوری که دلش می خواهد ثبت می‌کند پس شما بروید و بازگو کنید. پس از آن از هر فرصتی استفاده کردم تا خاطرات دوران دفاع مقدس را بازگو کنم. دست به قلم شدیم و قسمتی از خاطراتم را به عنوان یک کتاب (حبیب مرزها) آماده کردم و در دسترس عموم قرار گرفت. وقتی دخترم کتاب را خواند، گفت من خیلی از موضوعات جنگ و موضوعات مربوط به خودت را تازه فهمیدم و این نشان می دهد که ما متاسفانه نتوانستیم خوب این موضوعات را انتقال دهیم.

روایت پر فراز و نشیب فرمانده انتظامی فارس از دفاع مقدس/ اگر واقعیت‌های جنگ بازگو نشود دشمنان آنگونه که می‌خواند آن را تحریف می‌کنند

باید کسانی که در جنگ بودند و دیدند رزمندگان ما چه‌ها کردند را برای جوانان بازگو کنند و تجربیان خود را در اختیار جوانا قرار دهند تا دشمنان نتواند شبهه بیندازند؛ قطعا جوانان ما مرد میدان هستند و از جوانان زمان ما خیلی بهتر هستند و خودشان را بهتر نشان می دهند.

سردار رهام بخش حبیبی در ادامه به بیان خاطره دیگری پرداخت که در ادامه می‌خوانید: منطقه‌ای داریم به نام دشت آزادگان، در این دشت شهری است به نام بستان، و بعد از آن تنگه چذابه. در آن زمان حفظ این تنگه بسیار حیاتی بود، سمت چپش باتلاق بود و نیزار و عبور از آن غیر ممکن بود، سمت راست آن تپه هایی بود، بین این نیزار و تپه ها جاده ای بود که باید از آن عبور می‌کردیم؛ چند سال پیش برای بازدید آن جا رفتم، خاطراتی را بازگو کردم، همه جمع شدند و گفتند ما که اینجا زندگی کردیم این موارد را نمی دانستیم باید گفت به اندازه هر رزمنده‌ای در رابطه با دفاع مقدس حرف و خاطره است.

من 48 ساعت آنجا فرمانده دسته بودم. فاصله ما با عراقی‌ها 150 متر بیشتر نبود، زمانی که خاطرات را تعریف می کردم گفتند بیا و محل سنگرها را نشانمان بده، من خجالت کشیدم به آن جا پا بگذارم، زیرا دیدم چه کسانی آنجا افتادند، خونشان ریخته شد و این خیلی برای ما سخت بود، پا گذاشتن به جایی که خون عزیزانمان ریخته شده بود.

روایت پر فراز و نشیب فرمانده انتظامی فارس از دفاع مقدس/ اگر واقعیت‌های جنگ بازگو نشود دشمنان آنگونه که می‌خواند آن را تحریف می‌کنند

من فرمانده دسته بودم، روز قبلش تیر خورده بودم ولی حساس نبود، آوردند عقب پانسمان کردند و دوباره برگشتم. قرار بر این شد که سنگرمان را بزرگتر کنیم. گونی آوردیم، دو نفر سمت راستم بودند و دو نفر سمت چپ و دو نفر روبرویم بودند،که با کمک هم گونی ها را پر می کردند. در این هنگام خمپاره 60 به آن نقطه اصابت کرد، تا چند ثانیه هیچ چیزی متوجه نشدم، نه گوش‌هایم می‌شنید و نه چشمهایم می دید، چشمانم را که باز کردم دیدم چه اتفاقی افتاده است، پاهایم زخمی شده بود، از دستانم خون جاری شده بود، کلاه‌خود من پر از ترکش شده بود، دیدم سینه ام پر از خون است، فکر کردم خون خودم است ولی دیدم دو نفری که سمت راست من بودند پاهایشان قطع شده بود و خونی که از رگ های آن ها بیرون زده بود، بر روی سر و سینه من ریخته شده بود.

ادامه دارد...

انتهای پیام/ 241

نظر شما
پربیننده ها