ایستادگی در برابر تانک‌های بعثی برای شکست حصر سوسنگرد

مسئله مهم همکاری برادران بود که با تکبیر جلو تانک می‌رفتند و موفق برمی‌گشتند. می‌گفتند دعا کنید شهر سقوط نکند تا در مقابل خدا، امت و اماممان شرمنده نشویم.
کد خبر: ۴۸۹۶۶۴
تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۴۰۰ - ۰۰:۳۵ - 20November 2021

ایستادگی در برابر تانک‌های بعثیبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، روز ۲۵ آبان ماه سال ۱۳۵۹، سوسنگرد زیر آتش توپ و خمپاره نیرو‌های عراقی قرار داشت. دشمن که از روز گذشته شهر را کاملاً محاصره و نیرو‌های خود را در اطراف شهر مستقر کرده بود، اولین حمله خود را صبح زود، از سمت جاده هویزه شروع کرد.

در نبرد‌های کوچه به کوچه، برادران با پنج تانک عراقی، درگیر شدند که پس از انهدام سه تانک، حمله متوقف شد و مجدداً تانک‌های عراقی از بیرون شهر به اجرای آتش پرداختند.

نیرو‌های دشمن از سمت بستان (شمال غربی شهر) در دو کیلومتری مستقرشده بودند. از سمت شمال، ۱۵ تانک در آستانه شهر، به کوبیدن مواضع مدافعان مشغول بودند و جنگ تانک و تن به‌شدت جریان داشت.

از طرف حمیدیه (شرق سوسنگرد) نیز دروازه شهر در اختیار نیرو‌های دشمن بود و نیرو‌های خودی از ابتدای شهر به‌طرف ساختمان‌های داخل شهر عقب‌نشینی کرده بودند.

اگر تا ساعت ۹ صبح کمک قطعی نمی‌رسید، سوسنگرد سقوط می‌کرد و همه قتل‌عام می‌شدند. ساعت ۹ صبح، یک افسر ژاندارمری از سوسنگرد اطلاع داد که نیرو‌های عراقی وارد شهر شده، خیابان به خیابان جلو می‌آیند و چند خیابان را در اختیاردارند.

حدود ۲۰۰ نفر در شهر مقاومت می‌کردند، درحالی‌که تعداد بسیاری شهید و زخمی شده بودند؛ احتیاج به کمک زیادی بود. دیوار فولادینی از تانک‌های دشمن، اطراف سوسنگرد را در محاصره داشت.

در همین راستا بخشی از کتاب گویای «نبرد امام مهدی (عج)» که به حوادث ۲۶ آبان و آزادسازی سوسنگرد پرداخته و به همت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس تولید شده را می‌خوانید.

روایت شهید علی تجلائی؛ فرمانده وقت عملیات سپاه در سوسنگرد

صبح روز ۲۵ آبان ۱۳۵۹ دوباره حمله شروع شد. ناراحتی برادران از دیر رسیدن نیروی کمکی بود. البته، نه از اینکه به شهادت نائل خواهند آمد، بلکه از این‌که، چون پیشوایشان، حسین (ع)، در سنگر‌های سوسنگرد، غریب مانده بودند و غریبانه می‌جنگیدند.

واقعاً مثل حسین (ع)، در دل خود باخدای خود سخن می‌گفتند که آیا کسی هست ما را یاری دهد؟ چیزی که ما را ناراحت می‌کرد، از دست دادن یاران بود، بهترین دوستانمان، بهترین برادرانمان در خون می‌غلتیدند.

در این روز عراقی‌ها حلقه محاصره را تنگ‌تر کردند. مهمات کم، کم تمام می‌شد که با زدن ضربه شدید به عراقی‌ها مقداری از مهمات آن‌ها را به دست آوردیم.

در این روز، دیگر جای سالمی در شهر نمانده، اکثر برادران زخمی یا شهید شدند؛ ولی برادران هرلحظه مصمم‌تر می‌جنگیدند.

نیرو‌های عراقی که ضربه شدیدی خورده بودند، مثل دیوانه‌ها تمام خانه‌ها و خصوصاً ساختمان‌های بلند را که می‌دانستند ما در آن‌ها مستقر هستیم، به توپ و تانک می‌بستند.

البته نتیجه جنگ برای ما خوب بود، زیرا با به‌جا گذاشتن تعدادی زخمی و شهید توانستیم حمله شدید آن‌ها را دفع کنیم و خیلی از نفرات و تانک‌ها را از بین ببریم.

مسئله مهم همکاری برادران بود که با تکبیر جلو تانک می‌رفتند و موفق برمی‌گشتند. می‌گفتند دعا کنید شهر سقوط نکند تا در مقابل خدا، امت و اماممان شرمنده نشویم.

در این روز تمام برادران با مهربانی و قدرت، دوشادوش همدیگر جنگیدند. یک دکتر ژاندارمری بود که طی دو روز خیلی مؤثر واقع شد. ولی مسئله‌ای که دردآور بود، نبودن دارو و حتی باند بود. فقط برخی را با ملافه سفید می‌بستند.

شهر وضع عجیبی داشت. واقعاً میدان کربلا بود. در هر کوچه و خیابان، خون پاک‌باختگان اسلام به چشم می‌خورد. شهر در آتش می‌سوخت. صدای ناله زخمی‌ها از مسجد و خانه‌ها در شهر می‌پیچید و به‌راستی ناله‌های آن‌ها و دعای ملت مستضعف بود که باعث می‌شد خداوند متعال به ما کمک کند.

دوباره نیرو‌های باقی‌مانده را منظم کردیم که در خانه‌های مختلف سنگر گرفتند و به نگهبانی ادامه دادند. تا صبح این دیوانه‌های بعثی و این مزدوران آمریکائی، شهر را کوبیدند.

در این روز نتیجه جنگ برای ما خیلی خوب بود. به من خبر دادند که نیرو‌های کمکی در نزدیکی شهر هستند، ولی ما باور نمی‌کردیم تا اینکه نزدیکی‌های ظهر، به‌اتفاق برادران به‌طرف جاده رفتیم، در این موقع نیرو‌های سپاه را که در جاده پیش می‌آمدند، دیدیم.

این لحظه گفتنی نیست که از خوشحالی همه دعا می‌کردند و شکر خدا به‌جا می‌آوردند؛ همدیگر را در آغوش می‌کشیدند و گریه می‌کردند، البته گریه خوشحالی.

هوانیروز و توپخانه ارتش و سپاه پاسداران، تانک‌های دشمن را در محور کرخه کور، منهدم کرده بودند. آسمان را دود و آتش‌گرفته بود. شروع به پاک‌سازی شهر نمودیم و نیرو‌های پراکنده بعثی را کشته یا دستگیر کردیم.

در این روز من از قسمت پا تیر خوردم. اگر در این لحظه، این تیر به جمجمه‌ام هم می‌خورد، ناراحت نبودم، چون با خیال راحت شهید می‌شدم، زیرا دیگر سوسنگرد آزاد شد.

ولی این مزدوران، این بعثی‌های آمریکائی که آلت دست اربابان آمریکایی و روسی خود هستند، نمی‌دانند که این ملت با وعده‌ای که خداوند متعال و مهربان به مستضعفان داده، شکست نخواهد خورد و ما تا سرنگونی رژیم بعثی عراق خواهیم جنگید.

منبع

لطف‌الله زادگان، علیرضا، روزشمار جنگ ایران و عراق: هویزه، آخرین گام‌های اشغالگر (جلد ۱۱)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ سوم، ۱۳۸۷، صفحات ۲۲۸، ۲۳۹، ۲۵۳

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها