به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، با آمادگی نسبی لشکر (۱۷ علی بن ابیطالب) برای اجرای عملیات (در منطقه دوپازا)، ۲۷ آبان ماه ۱۳۶۳ فرمانده لشکر برای شرکت در جلسه قرارگاه، عازم کرمانشاه شد تا مقدمات اجرای عملیات را با مسئولان قرارگاه فراهم کنند.
جلسه تا پایان روز طول کشید و هنگام عصر مهدی زینالدین بهاتفاق برادرش (مجید)، بهسوی مقر لشکر در سردشت حرکت کرد. آنها در امتداد جاده بانه – سردشت و در نزدیکی روستای دارساوین در ۲۰ کیلومتری سردشت در کمین ضدانقلاب خبات قرار گرفتند.
افراد این گروه که در گردنهای مسلط به یک پیچ تند جاده مستقر بودند، بهمحض ورود خودروی وانت، به سمت آن تیر و آر. پی. جی شلیک کردند و مهدی زینالدین و برادرش مجید را ناجوانمردانه به شهادت رساندند.
روایت احمد فتوحی از شهادت برادران زینالدین
هوا که روشن شد، تنهایی با جیپ فرماندهی بهطرف محل وقوع حادثه حرکت کردم. در طول مسیر ذهنم درگیر بود و دعا میکردم بچههای ما در دام ضدانقلاب نیافتاده باشند. شش، هفت کیلومتری که در جاده رفتم، نزدیک پل ربط، یک تویوتا وانت از مقابل میآمد و چراغ میزد تا اینکه نزدیک شد و کنار هم توقف کردیم. گویا راننده، مرا شناخته بود، لذا فوری شیشه را پایین کشید و گفت «شهدا عقب وانت هستند، سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم بالای وانت.»
وقتی پتو را کنار زدم، چشمم افتاد به چهره نورانی آقا مهدی و مجید! خیلی جا خوردم و یکلحظه پاهایم سست شد. انگار آب سردی روی سرم ریختند! ولی باید محکم میایستادم و در مقابل این داغ سنگین و فراق فرمانده و بهترین دوستانم، صبر و توکل بر خدا میکردم.
به راننده گفتم «آنها را ببرید معراج شهدا تا برنامه انتقالشان به قم داده شود.» وقتی ماشین حرکت کرد و کمی فاصله گرفت، احساس غربت و تنهایی شدیدی کردم و تصور اینکه چنین فرمانده محبوب و توانایی را از دست دادهایم، بسیار مشکل و دردناک بود.
خداحافظ فرمانده
برای اعلام این خبر دردناک به نیروهای رزمنده، ابتدا جلسهای در ستاد لشکر با حضور همه مسئولان واحدها و فرماندهان گردانها بر پاشد و اسماعیل صادقی به سخنرانی پرداخت. او ابتدا از جایگاه شهدای صدر اسلام سخن گفت و زمینه را برای بیان موضوع اصلی فراهم کرد. برخی که هنوز از موضوع اطلاعی نداشتند، با تعجب به یکدیگر نگاه میکردند؛ گویا منتظر شنیدن خبری مهم بودند.
صادقی در ادامه سخنانش گفت «برادر عزیزمان و فرمانده دلاورمان آقا مهدی...». با گفتن این کلام، صدای ناله و فریاد بلند شد و همه از جا برخاستند و بر سروصورت خود میزدند. صادقی یکی، یکی آنها را آرام کرد و دلداریشان داد.
او ملتمسانه گفت «شمارا به خدا خودتان را کنترل کنید و آرامش داشته باشید تا بتوانیم این خبر جانسوز را به اطلاع عموم رزمندگان لشکر برسانیم.»
بعدازظهر روز ۲۹ آبان ماه، نیروهای لشکر در محوطه کشتارگاه به خط شدند و حجتالاسلام شیخ رضا بسطامی از روحانیون رزمنده، پشت میز خطابه قرار گرفت و با صدایی لرزان و چشمی گریان گفت «برادرها جنگ برای ما یک امتحان الهی است. دوری از دنیا، دوری از خانواده و از دست دادن رفقا...
خدا هرکس را دوست دارد، زودتر میبرد. امروز دیگر فرمانده شجاع و دلاور ما که عمری را به جهاد گذرانده بود، در میان ما نیست و به همراه برادرش مجید به ملاقات خدا شتافتند.»
خبر بسیار سهمگین بود. در یکلحظه همه شوکه شدند و اشکها، چون ابر بهاری از چشمان متحیر جاری گشت و از ناله و شیون غوغایی به پا شد. رزمندگان لشکر ۱۷ که احساس یتیمی میکردند، در فراق مربی و معلم اخلاق و فرمانده دلاور خود بیتاب شدند و به یاد سالار شهیدان، بر سر و سینه کوبیدند. [۱]به روایت حاج صادق آهنگران
میتوان بگویم که او منبع سجایای اخلاقی مثبت، انسانی معتقد و یک فرمانده کامل بود. زمان نبرد؛ شجاع و دلاور بود و دشمن را به ستوه میآورد. هنگان آرامش هم در حال تزکیه نفس و جهاد اکبر بود.
شاید راز محبوبیت او هم همین بود. از آقا محسن، فرمانده کل سپاه تا نیروهای تحت امرش، همه او را دوست داشتند. این دوستی و علاقه دوطرفه بود.
نمونه یک همسر متعهد
اینطور که شنیدهام، بعد از عملیاتها، وقتی به خانه میرفت، باوجوداینکه خیلی خسته بود، با گشادهرویی و همان لبخند همیشگیاش با خانوادهاش برخورد میکرد. از همسرش میخواست همه اتفاقاتی که در نبودش افتاده، برایش تعریف کند.
با دقت به صحبتهای همسرش گوش میداد. شاید برای نسل جوان امروز عجیب باشد، چون فکر میکنند؛ وقتی میگوییم شهدا به دنیا وابستگی نداشتند، یعنی نمیتوانستند رفتار خوبی با همسر و فرزندانشان داشته باشند.
بههرحال، آنها هم انسان بودند و دوست داشتند مثل بقیه مردم در کنار خانوادهشان با آرامش زندگی کنند، اما دغدغه اسلام و وطن نمیگذاشت که بیتفاوت و آسوده باشند.
جایی خواندم که مهدی زینالدین وقتی به خواستگاری رفته بود، به همسرش گفته بود که تو همسر دوم من هستی! من اول با جبهه و جنگ ازدواجکردهام. [۲]
منابع
[۱]زارع زاده، نادر، اطلس لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) در دوران دفاع مقدس، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۹، صفحات ۱۸۴، ۱۸۵
[۲]بهداروند، محمدمهدی، با نوای کاروان: تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت محمدصادق آهنگران، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۹، صفحه ۲۶۴
انتهای پیام/ 141