دفاع‌پرس گزارش می‌دهد؛

دفاع شهید «عزیزی» از انقلاب اسلامی در جمع ضد انقلاب/ محک شجاعانه شهید برای سنجش قدرت ایمانش

شهید محمد عزیززاده از جمله شهدایی بود که به دست نیروهای کومله در شهر سقز اسیر شد و به طرز فجیعی شکنجه شده و به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۹۲۹۷۶
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۴۰۰ - ۰۰:۳۰ - 09December 2021

دفاع شهید «عزیزی» از انقلاب اسلامی در جمع ضد انقلاب/ محک شجاعانه شهید برای سنجش قدرت ایمانشبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، محمد عزیززاده نقدی علیا چهارم آبان سال ۱۳۳۸ در تهران به دنیا آمد. نام پدرش ایوب بود، پدر و مادرش اهل نقده و ترک زبان بودند که در سال ۱۳۵۱ در محله اوقاف واقع در محله رسالت میدان الغدیر خیابان دلاوران اسکان پیدا کردند. بعد از گذراندن دوران کودکی و نوجوانی تحصیلاتش را ادامه داد و نسبت به اخذ دیپلم اقدام کرد. برادر بزرگش صمد دارای گرایشات مارکسیستی و برادر کوچکترش عسگر گرایشات چپی داشت و در خانه تیمی منافقین دستگیر و به اعدام محکوم شد، محمد مابین این دو برادر بزرگ شده بود، اما با گرایشات مذهبی و دینی، معلم قرآن و بسیار ولایتی و انقلابی بود.

محمد شغل پاسداری و حفاظت از انقلاب را انتخاب کرد و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تهران درآمد. بعد از گذراندن دوره آموزشی سپاه و اشتغال در تهران ازدواج کرد. محمد معلم قرآن بود و در مسجد بسیار فعالیت داشت. مدتی بعد به کردستان شهرستان سقز مامور شد و در واحد روابط عمومی سپاه سقز بعنوان مسوول تبلیغات و امور فرهنگی کار خود را شروع کرد. وی همراه با مبلغین روحانی به شهر سقز و روستا‌های حوالی آنجا مراجعه و امورات فرهنگی و تبلیغاتی را پیگیری می‌کرد. سرانجام در تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۶۲ هنگام انجام ماموریت در حوالی تپه بنفشه توسط ضد انقلاب کومله به اسارت گرفته شد و به علت عدم همکاری با ضد انقلاب در یکی از روستا‌های اطراف سقز با شکنجه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

نحوه‌ی شهادت

در زمستان سال ۱۳۶۲ از واحد تبلیغات سپاه سقز دو نفر از مبلغین پاسدار به نام محمد عزیززاده نقدی علیا و دیگری روحانی اعزامی از تهران بود در محور سقز - بوکان حوالی تپه بنفشه در ۱۰ کیلومتری شهر سقز با یک دستگاه لندریور برای کار‌های تبلیغاتی رفته بودند که توسط نیرو‌های کومله اسیر شدند. خودرو آنان با کلیه اقلام فرهنگی به آتش کشیده شد تا خبر به نیرو‌های عملیاتی رسید و به محل مذکور اعزام شدند. کومله این دو را به روستای «مرخز» برد و با توجه به سرمای فصل زمستان و برف گیر بودن جاده و منطقه کوهستانی شرایط تعقیب کومله و آزادسازی آنان میسر نشد. طبق آنچه گفته شده به علت عدم همکاری محمد با ضد انقلاب کومله و سخنرانی در روستا علیه کومله و دفاع از نظام جمهوری اسلامی، نیرو‌های ضد انقلاب با چاقوی داغ بدن او را بریدند. آثار بریدگی در زیرسینه، پشت کاسه سرش به طوری که گوشت سر نمایان شده بود و همچنین از بالای ران تا سر زانو ماهیچه‌های هر دو پا دیده می‌شد. محمد را با وضعیت فجیع برابر چشمان مردم روستا به شهادت رسانده و پیکرش را چند روز بعد به شهر سقز فرستادند تا موجب ترس و دلهره رزمندگان اسلام شود.

پایبند به اعتقادات

همرزم شهید تعریف کرد: عصر یکی از روز‌های زمستان سال ۱۳۶۱ در شهر سقز زمزمه پیچید که یکی از خودور‌های سپاه با دو نفر از نیرو‌های روابط عمومی سپاه در اطراف منطقه بنفشه توسط نیروی کومله به اسارت در آمده. تعدادی از نیرو‌های گردان جندالله سقز به محل حادثه رفته و به تعقیب ضد انقلاب پرداختند. در مسیر ماشین لندریوری را دیدند که همراه با اقلام فرهنگی آن در حال سوختن بود، با دیدن این صحنه متوجه شدند ضد انقلاب با اسرا متواری شده‌اند. روز بعد خبر رسید که پاسدار محمد عزیززاده بدلیل عدم همکاری با ضدانقلاب و دفاع از جمهوری اسلامی در حین سخنرانی در برابر چشمان مردم با شکنجه و نهایتا با شلیک گلوله به شهادت رسیده و پیکرش را در مسیر جاده قرار داده‌اند. وقتی پیکر این شهید را به سپاه سقز آوردند. آثار شکنجه کاملاً بر روی بدن ایشان رویت می‌شد.

محمد جوان با اخلاق و خوش رو، سر به زیر و مودب بود و روابط خوبی با مردم محل داشت. قاری و معلم قرآن در محله اوقاف و مسجد بود، مومن و ساده و بی ریا فعالیت مذهبی مسجد را انجام می‌داد. من با محمد بچه محل بودم هر وقت از این شهید یاد می‌شد همه می‌گفتند: همان معلم قرآن مسجد که بسیار خوش اخلاق بود، خدا رحمتش کند. نامش را به نیکی یاد می‌کردند.

دوست دارم به دست کومله شهید شوم

بیژن مفید دیگر همرزم شهید روایت کرد: وقتی به کردستان شهرستان سقز اعزام شدم چند روز بعد محمد را دیدم. ما با هم بچه محل و دوست بودیم. گاهی در عملیات پاک‌سازی شرکت می‌کرد، اما بیشتر مشغول کار‌های فرهنگی و تبلیغی در روستا بود. یکبار سوال کردم محمد اگر دلت بخواهد شهید شوی، دوست داری چگونه شهید شوی؟ نگاهی به من کرد و گفت: برادر بیژن، دوست دارم اسیر ضد انقلاب شوم و ببینم در زمان اسارت می‌توانم کلمه لااله اله الله را جلوی دشمن به زبان بیاورم یا نه؟ آیا می‌توانم فریاد بزنم الله اکبر خمینی رهبر، اگر توانستم این کلمات را بگویم ایمان من به خداوند واقعی و درست است و اگر نتوانستم و در اسارت طاقت نیاوردم آن موقع باید فکری به حال خودم کنم. صحبت‌های محمد از عمق وجودش بیان می‌شد و برایش استدلال قوی داشت. بالاخره هنگامی که به اسارت درآمد در لباس پاسداری در خون خود غلطید و با ایمانی وصف ناپذیر زیر شکنجه‌های کومله به نظام جمهوری اسلامی ایران و امام عزیز درود فرستاد و شهادت را در آغوش کشید.

گردآوری و تحقیق از غلامرضا توحیدی راد، محقق و پژوهشگر حوزه دفاع مقدس در کردستان

انتهای پیام/ ۱۴۱

نظر شما
پربیننده ها