دلنوشته/

نگاه غریبانه‌ای که جگر همه را سوزاند

خرج‌های باروتیِ آرپی‌جیِ داخل کوله‌اش یکی پس از دیگری آتش می‌گرفت و دردمندانه و معصومانه نگاهمان می‌کرد. شرمنده نگاه غریبانه و نگرانش شدیم که نتوانستیم کوله را که با بند پوتین و سیم‌های جنگی مخابراتی به بدنش محکم کرده بود، از پشتش باز کنیم.
کد خبر: ۵۰۰۱۷۳
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۴۰۰ - ۰۹:۰۱ - 12January 2022

گروه استان‌های دفاع‌پرس- حمید جهانگیر فیض‌آبادی؛ هنگامی که کینه دشمنان عدالت و انسانیت، با آتش زدن درِ خانه عشق شروع شد، شعله‌های سرکش این انتقام جاهلی، هنوز که هنوز است، فرزندان فاطمه (س) را رها نمی‌کند.

۱۹ دی ۱۳۶۵، شب عملیات کربلای ۵، وقتی یازهرا (س) یازهرا (س) می‌گفت و با آرپی‌جی زیر پل کوثری را گرفته بود تا به نیروهای حمل پل کمک کند، با خودم می‌گفتم این نوجوان سیزده ساله که الآن باید کنار پدر و مادرش در اتاق گرم خوابیده باشد و به فکر درس و مشق و کلاس و مدرسه‌اش باشد، در این سرزمین غریب بلاخیز پُر التهاب، زیر آتش سنگین دشمن و بین این همه دود و باروت و گرد و خاک و سر و صدای وحشتناک توپ و خمپاره و موشک و شلیکا و کاتیوشا و دوشیکا و ضدهوایی و آرپی‌جی و پِلامین و غُرّش سهمگین مسلسل‌ها و تیربارها، چی می‌خواهد؟!

چه تکلیفی روی دوشش احساس کرده که از والدین و خانه و شهر و درس و مشق و مدرسه و خوشی و تفریح و بازی‌های دوران نوجوانی و آینده‌اش گذشته و آومده تا به ندای مقتدا و مرادش لبیک بگوید.

در ارتش‌های مجهز دنیا، آرپی‌جی‌زن‌ها بالای بیست و پنج، سی سال سن دارند، این سیزده ساله چه غیرت و تعصبی دارد که آرپی‌جی‌زن شده؟!

باید دنیا بداند، افتخار این نظامِ برآمده بر استخوان‌هایِ درهم شکسته شهدای غیرتمندش این است که نوجوانان سیزده ساله‌اش برای حفظ کیان و مکتب و دین و ولایت و ناموس و نظامشان، آرپی‌جی برمی‌دارند.

وای از لحظه دردناکی که صدای سوختم، سوختمِ این بسیجیِ سیزده ساله که شعله‌هایِ سرکش و بیرحمِ آتش، از پشتش زبانه می‌کشید، روح و روان و اعصاب همه را به هم ریخت و جگرها را آتش زد.

خرج‌های باروتیِ آرپی‌جیِ داخل کوله‌اش یکی پس از دیگری آتش می‌گرفت و دردمندانه و معصومانه نگاهمان می‌کرد. شرمنده نگاه غریبانه و نگرانش شدیم که نتوانستیم کوله را که با بند پوتین و سیم‌های جنگی مخابراتی به بدنش محکم کرده بود، از پشتش باز کنیم.

بدن نحیف و کوچک بسیجی در حالیکه پیشانی بندِ یا زهرایش ذوب می‌شد، در انبوهی از آتش محو گردید و ما را مدیون نگاه نگرانش کرد که من می‌روم، آینده با شماست....!!!

عکسی ز شهیدی همه اعصاب مرا ریخت به هم

زینب! تو سرِ نعشِ برادر چه کشیدی؟

سی و چند سال است که مدیون و شرمنده نگاه نگران شهدایی هستیم که چیزی جز ادای تکلیف برایشان مهم نبود.

مسئولین! اگر لحظه‌لحظه‌های آتش گرفتن و دست بسته زنده به گور شدن و در معرضِ مواد مُذاب بشکه‌های ناپالم و فوگاز سوختن و در انبوه گازهای شیمیایی نفس‌نفس زدن و زنده‌زنده زیر تانک رفتن و پودر شدن را درک کنند باید در مسیر خدمت به مردم و اعتلای نظام اسلامی غیرت نشان دهند.

این چند صباح فرصت جبران را از دست ندهید که «اِنّ رَبّکَ لَبِالْمِرْصادْ»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها