به گزارش خبرگزار دفاع پرس از سمنان، صبح های زیادی او را دیدم که پیاده به محل کار می رود در عین تواضع و فروتنی مثال زدنی اش، همگان او را با نظم و انضباط در امور می شناسند. می گوید: عشق و علاقه ام به اسلام و انقلاب مرا به سپاه کشاند. گفتگوی ما با وی به علت مشغله فراوانش، کوتاه اما خواندنی است.
لطفا خود را معرفی بفرمایید؟
عبدالرحیم فریدون هستم. اصالتا از شهر سرخه و از سال 59 در سمنان ساکن هستم. در اسفند ماه سال 57 به خدمت مقدس سربازی رفتم. در تیرماه 58 ترخیص شدم .دوران پس از پیروزی انقلاب بود و کشور در شرایط خاصی به سر می برد. دائم در فکر و پیگیری بودم که در کجا و کدام نهاد می توانم به انقلاب کمک نمایم که موضوع تاسیس سپاه مطرح شد. این نهاد انقلابی مورد موافقت امام قرار گرفت و قرار شد در کل شهرستان ها تاسیس شودد. شرایط را برای حضور خود مهیا دیدم. آقای مجیدی اولین فرمانده سپاه سمنان در این رابطه با من صحبت کرد. با توجه به آشنایی بنده با فنون و برنامه های نظامی پذیرفتم و گفتم: اگر بتوانم کاری انجام دهم دریغ ندارم و برای کمک و پاسداری از انقلاب آماده ام. در آن مقطع با تعدادی از دوستان وارد این سازمان انقلابی شدیم و به حمدا... تاکنون در این نهاد مشغول به خدمت هستم.
قدری از دفاع مقدس و حال و هوای آن دوران بفرمایید؟
یکی از مقاطع بسیار حساس در تاریخ انقلاب، هشت سال دفاع مقدس است. دشمنان پس از آن که نتوانستند در مسیر حرکت انقلاب مشکلی ایجاد نمایند با علم کردن موضوعی به نام صدام در منطقه، جنگی نابرابر را بر ما تحمیل کردند.در آن زمان سازماندهی خاصی نداشتیم. ایران پس از مبارزه با شاه و رژیم پهلوی، مشغول سر و سامان دادن به اوضاعی داخلی خود بود که مورد تجاوز دشمن سرتاپا مسلح قرار گرفت و چیزی حدود 1200 کیلومتر از مرزهای ما اشغال شد. دشمن بعثی 70 کیلومتر به مرزهای ما وارد شد که انقلاب را با شکست مواجه سازد. با فرمان امام(ره) مردم به جبهه ها شتافته و به مقابله برخاستند و با تجهیزات ابتدایی و محدودیت های فراوان دشمن را زمینگیر کردند.
با توجه به محدودیت هایی که ذکر کردید، بحث آموزش چگونه بود؟
در دوران خدمت آموزش های نظامی لازم را گذرانده بودم. موضوع جنگ و حساسیت آن، آنقدر بالا و سریع بود که فرصت آموزش نبود. دوره های مقدماتی رزم را در پادگان شهید کلاهدوز سمنان گذراندیم. یک ماه و نیم بیشتر از آغاز جنگ نبود که با تعدادی از دوستان به سوی مراکز اعزام نیرو در تهران و از آنجا به قصر شیرین و گیلانغرب اعزام شدیم و در پادگان ابوذر آموزش های لازم را در 3 روز گذراندیم و با سلاح ها و تاکتیک های مختلف آشنا شدیم. این دوره ها دوره های کاملی برای جنگ نبود. وارد مناطق که شدیم بسیاری از فنون و تاکتیکهای جنگی و نظامی را در آنجا یاد گرفتیم.
اولین درگیری تان با دشمن چگونه بود؟
در عاشورای سال 59 در ارتفاعات چغالوند که بین دشت ذهاب و گیلانغرب بود مستقر بودیم. از بالای آن ارتفاع کل منطقه گیلانغرب و دشت ذهاب در دید بود.در ارتفاعی به نام آوازین که حدفاصل چغالوند و تنگه حاجیان بود خطی تحویل مان بود.روزها در سایبانهای موجود در کوه که به نام چِکِل معروف بود استراحت می کردیم و شب ها خارج می شدیم و تیراندازی می کردیم تا دشمن بداند که منطقه برایش ناامن است. در همان ماه عملیات محرم انجام شد.هدف ما فتح کامل ارتفاعات چغالوند بود که از نظر استراتژیکی بسیار مهم و حساس بود. علیرغم محدودیتهای فراوان دشمن را به عقب راندیم. تا آن موقع مین ندیده بودیم. در عملیات محرم مین را از نزدیک دیدیم و با آن آشنا شدیم. یاد کنم از شهیدان شیرودی و کشوری که فداکاری های بسیاری داشتند. عشایر منطقه نیز بسیار دلاورانه می جنگیدند و حماسه آنان زبانزد مردم بود.
ما را با خاطره ای مهمان بفرمایید.
خیلی وقت بود که با خانواده های مان تماسی نداشتیم. سه نفر بودیم. برای زدن تلفن به کرمانشاه رفتیم. زنگی زدیم و سپس به سپاه گیلانغرب رفتیم. برای بازگشت به محل ماموریت که همان ارتفاعات آوازین بود دنبال ماشین می گشتیم. فردی از راه رسید و گفت: داوطلب می خواهیم که یک بولدوزر را به آوازین ببرد. به همدیگر نگاه کردیم. منطقه را هم وارد نبودیم. پس از مشورت گفتیم که ما بولدوزر را می بریم. باران شدیدی می بارید.شرایط به گونه ای بود که 5 کیلومتر پس از گیلانغرب، دشمن استقرار داشت. خاکریزی هم وجود نداشت که خطوط خودی را از غیر خودی مشخص نماید. به خدا توکل کرده و راه افتادیم. جاده بسیار تاریک بود. دو نفر در بولدوزر نشسته و نفر دیگر با چراغ قوه ای روشن از جلو می دوید که جاده را اندکی روشن نماید. با زحمت فراوان اوایل صبح به منطقه رسیدیم. لحظه لحظه جنگ برای ما خاطره بود. مظلومیت آن منطقه خودش خاطره است. به دلیل محدودیت های فراوان در آغلی که محل زندگی گوسفندان بود می خوابیدیم. سقف چوبی این آغل مملو از موش هایی بود که از حمله آنان در امان نبودیم. نحوه جان پناه گرفتن را در حملات هوایی دشمن و اصابت خمپاره ها نمی دانستیم. امدادرسانی ضعیف، امکانات بسیار کم و مقاومت و ایستادگی مردانه ها بچه ها با همه ی این محدودیت ها، خود خاطره ای فراموش نشدنی است.
به یاد دارم شهید محمدمهدی محب شاهدین از دوستانی بود که با هرگونه شرایط سخت کنار می آمد. او تشنه ی ماموریت بود.هیچگاه در سمنان نمی ماند.دائم در حال رفت و آمد بود.روحیه سلحشوری داشت. به قلب دشمن می زد و کار شناسایی انجام می داد و از مواضع آنان کسب اطلاعات می کرد.
خاطره ای که همیشه در فکر و ذهنتان باقی است؟
1- سربازی در ژاندارمری سمنان خدمت می کرد که طراح بود و تصاویر شهدا را بسیار زیبا طراحی می کرد. او عشق و علاقه عجیبی به جبهه داشت. در مرحله اول عملیات محرم پس از تثبیت مناطق فتح شده، در ارتفاعات حمرین و عین خوش در حال دیده بانی بودم. در حال حرکت در مسیر، در یک سنگر عراقی پیکر شهیدی را دیدم که به نظرم آشنا آمد. دقیق شدم. دیدم همان سرباز ژاندارمری است. عشق و علاقه او به شهادت، او را به آرزوی قلبی اش رساند.
2-در عملیات محرم مواضع به طور کامل تثبیت نشده بود. دستور رسید که امام فرموده اند: عملیات را تا شهرک زبیدات ادامه دهید تا مواضع به طور کامل تثبیت گردد. نیروها سر از پا نمی شناختند و با خوشحالی و شوق و شور می دویدند. شب بود. آسمان از وجود منورهای دشمن خالی نمی شد. شب مانند روز، روشن شده بود. با رشادت فراوان شهرک زبیدات نیز به تصرف رزمندگان اسلام درآمد. صبح برای تثبیت مواضع سنگرها را احداث و تیربارها را مستقر کردیم.در فکر بودیم که چگونه با پاتک های دشمن که رفته رفته در حال آغاز بود مقابله نماییم که شهید زین الدین با موتور از راه رسید. در این لحظه یک بسیجی او را صدا زد. با وجود آتش دشمن همان وسط جاده موتور را گذاشت و به سمت آن بسیجی رفت. سلام علیکی کرد. او را بوسید و خسته نباشید گفت و بسیار گرم برخورد کرد و گفت: بفرمایید.در خدمت هستم. آن بسیجی شروع به گلایه کرد و گفت: هیچ وسیله ای نداریم که سنگر درست کنیم. گونی، بیل و... می خواهیم.
با خنده پاسخ داد: چشم ! پیگیری می کنم. می گویم بیاورند. سرآخر روبوسی کرد. خداحافظی کرد و رفت. واقعا باعث تعجب بود. در پاتک شدید دشمن بدون جان پناه و خاکریز ایستاد و به صحبت های یک بسیجی گوش داد. این نمونه عالی اخلاق و فرماندهی در اسلام بود که خاطره ای بسیار شیرین و درسی فراموش نشدنی برای من بود.
با کدامیک از دوستان شهیدتان بیشتر انس داشتید؟
با شهید عباس داوودی خیلی رفیق بودم. بسیار با هم گرم و صمیمی بودیم. باهم سفر می رفتیم. آموزشهای رزمی را با هم دیدیم. محل کارمان یکجا بود. قرار گذاشته بودیم که اگر جبهه هم رفتیم باهم برویم. در سال60 در پادگان شهید کلاهدوز مربی آموزش بودیم و نیروهای اعزامی را آموزش رزم می دادیم. شنیدم که عباس هم می خواهد برود. ناراحت شدم. پیدایش کردم و گفتم: عباس قرارمان یادت رفت. قرار بود هر جا می رویم با هم برویم.
بسیار خوش خنده و با اخلاق بود. در مرتب بودن و شیک پوشیدن زبانزد بود. در پاکیزگی و آراستگی او را مثال می زدند. با خنده گفت: ببخشید باید بروم. خیلی اصرار کردم که دلیل رفتنش را بدانم. گفت:
نمی توانم بایستم. حالتهایی است که باید بروم. دوباره اصرار کردم. گفت: حسن. رهایم کن. طوری شده که باید بروم.نپرس. به من تلقین شده که باید بروم.
ایشان رفت. پس از عملیات طریق القدس خبر شهادتش را آوردند.در وصیت نامه اش خواندم: قبل از اعزام خوابی دیدم . در عالم رویا منزلی را به من هدیه دادند...
بعدا پی به سرّش بردم.
شنیده ایم که با شهید اسماعیل صادقی در لشکر 17 علی ابن ابطالب(ع) همرزم بوده اید. مقداری از ایشان بفرمایید.
اسماعیل مسئول ستاد لشکر بود. شهریور سال 61 به یگان قرارگاه در پاسگاه زید رفتیم که یگانی عملیاتی بود.در اولین نگاه، او را با ابهت و پرکار دیدم. گفت: می خواهم نزد خودم باشید. دوست داشتیم جزو نیروهای عملیاتی باشیم. ولی رویم نشد که بگویم ما را از کارهای اجرایی رها کن.
مدتی با او بودم تا اینکه برای توپخانه نیرو خواستند. گفتم: اجازه بده بروم و بسیار اصرار کردم. قبول کرد. پس از طی دوره در قرارگاه کربلا به واحد توپخانه رفتم و تا سال 63 مشغول بودم. در عملیات بدردوباره در خدمتش قرار گرفتم و در پشتیبانی خط کمکش بودم.
در جاده خندق مقری داشتیم که در کناره ی یک اسکله بود. آن روز دشمن آتش می ریخت. به ناگاه چند هواپیمای PC7که بمب افکن بودند از راه رسیدند. صدای این هواپیماها آنقدر بالا بود که به آنها هواپیماهای قارقاری می گفتند. در اثر انفجار بمب در مقر ترکشی به سر اسماعیل برخورد کرد.ایشان چند روز در کما بود و سرانجام به فیض عظمای شهادت رسید.
نقش سپاه در مواجهه با جنگ نرم و فضاهای سایبری چیست؟
مقام معظم رهبری سپاه را به عنوان یک قاعده اصلی مورد نیاز تلقی نموده و تدبیر دارند که در صورت تزلزل دیگران سپاه باید محکم بماند و راه را گم نکند و اگر دشمن توانست نقاط دیگر خاکریز دفاعی ایران اسلامی را بشکند این نقطه خاکریز خود را حفظ نماید و بتواند به دیگران هم کمک کند. از این جمله این موضوع برداشت می شود که سپاه به عنوان یک ستون اصلی در نظام نقش مهمی در مقابله با تهدیدات نظیر بحران ها، آشوبهای داخلی، حرکتهای ضد انقلابی، گروهک پژاک و... دارد که نقشی برجسته است.هر چند گروههایی در نظر داشتند به جامعه القا کنند که سپاه نهادی صرفا نظامی است و سعی داشتند عملکرد سپاه را زیر سوال ببرند لکن سپاه با بصیرت پیش می رود و وظیفه خود می داند که با توجه به تغییر ماهیت تهدیدات، شیوه مقابله خود را تغییر دهد. زمانی که احساس شد دشمن روی به تهدید نرم آورده براساس رسالت ذاتی خود تلاش کرد خود را با الزامات مقابله با چنین تهدیداتی وفق دهد. سپاه در دوران دفاع مقدس صبغه نظامی پیدا کرد و توانست با توجه به ماهیت نظامی تهدیدات آن زمان موفق عمل کند. ولی وقتی ماهیت تهدید تغییر می کند بالتبع شیوه مبارزه هم باید تغییر کند.
پیام شما به پاسداران و بسیجیان چیست؟
با توجه به طرح و برنامه جدید دشمن که کاملا متفاوت با جنگ نظامی و سخت است دشمن با جنگ نرم درصدد مقابله با اسلام و انقلاب است که به مراتب صحنه ای دشوارتر و جدی تر از صحنه های دیگر است و با تمام قوا به میدان آمده است. پیام ما در یک کلام آگاهی، هوشیاری، بصیرت و بیداری است.
انتهای پیام/