یک بانوی محجبه البرزی:

خجالت از مربی قرآن، تلنگری برای محجبه شدن/ دلم می‌خواست اولین چادرم را خودم خریده باشم

«عبدالکریمی» گفت: خجالت از مربی قرآن برای من تلنگری شد تا به این فکر کنم که منی که از خانم مربی در این حد شرمنده شده و خجالت کشیدم، چرا نباید از خدا خجالت بکشم؟
کد خبر: ۵۰۷۸۰۱
تاریخ انتشار: ۰۳ اسفند ۱۴۰۰ - ۰۹:۵۸ - 22February 2022

خجالت از مربی قرآن، تلنگری برای محجبه شدن/ دلم می‌خواست اولین چادرم را خودم خریده باشم«رعنا عبدالکریمی» یک بانوی البرزی که رفتار محبت‌آمیز یک مربی قرآن موجب باحجاب شدن وی شد، در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس در کرج اظهار داشت: من در خانواده‌ای بزرگ شدم که فقط دو خاله و مادربزرگم چادری بودند و در خانواده ما هیچ اجباری برای استفاده از چادر نبود. نظر دیگران هم این بود که خاله‌ها و مادربزرگم نیز از روی عادت چادر بر سر می‌کنند.

وی افزود: من در همه‌جا، فقط یک تیشرت و شلوار ساده می‌پوشیدم و حرف مردم برایم اهمیت نداشت و بدون توجه به آن‌ها به این پوشش ادامه می‌دادم اما نماز و روزه‌ام ترک نمی‌شد؛ حتی هر هفته به همراه خواهرم به کلاس‌های تفسیر قرآن می‌رفتم اما در آن کلاس‌ها، پوشش من در حد یک خانم بدحجاب بود و با پوشش اصلی خود وارد نمی‌شدم.

این بانوی محجبه البرزی گفت: در سن 18 سالگی با فردی ازدواج کردم که خانواده وی نیز تقید خاصی نداشتند. یک سال پس از ازدواج برای مراسم عروسی یکی از اقوام همسرم دعوت شدیم. روز عروسی، آماده شدم، درخواست آژانس دادم و با هفت‌قلم آرایش از منزل خارج و با مربی کلاس تفسیر قرآن روبرو شدم. وی بدون اینکه هیچ عکس‌العملی نشان دهد، خیلی گرم و صمیمی با من احوالپرسی کرد اما من از خجالت سرم را پایین انداخته بودم و نمی‌توانستم در چشمانش نگاه کنم.

عبدالکریمی افزود: در طول مراسم عروسی مدام با خود کلنجار می‌رفتم و به آن ماجرا فکر می‌کردم و با خود می‌گفتم این هفته با چه رویی در مقابل این خانم حاضر شوم؟ آن شب‌، هنگام خواب همچنان به اتفاق رخ داده فکر می‌کردم و این خجالت از مربی برای من تلنگری شد تا به این فکر کنم که منی که از خانم مربی در این حد شرمنده شده و خجالت کشیدم، چرا نباید از خدا خجالت بکشم؟

وی اذعان داشت: برخورد صمیمی و دوستانه مربی قرآن بر من تأثیر گذاشت؛ وی اصلاً به روی من نیاورد که مرا با چه پوششی دیده است. این رفتار او مرا شرمسار کرد و از فردای همان روز حجاب و نحوه پوشش خود را تغییر دادم اما هنوز با انتخاب چادر و پوشیدن آن مشکل داشتم. پوشش من پس از متحول شدن یک مانتوی چند سایز بزرگ‌تر از خودم و یک روسری خیلی بلند بود. بعد از آن ماجرا از همسرم جدا شدم.

این بانوی البرزی ادامه داد: خانواده همسرم حجاب و پوشش مرا نمی‌پذیرفتند و مجبورم کردند که جدا از آنان زندگی کنم. پنج سال پس از جدایی، در شرکتی مشغول به کار شدم که در بین 40 کارمند، فقط من نماز می‌خواندم. برخی از کارمندان که از مطلقه بودن من مطلع شده بودند، برایم ایجاد مزاحمت می‌کردند بنابراین بر آن شدم تا کارم را ترک کنم. بعدها با آقایی آشنا شدم که پیش‌تر مرا در آن شرکت ملاقات کرده بود؛ وی به دلیل حجاب و پوشش ساده‌ام از من خواستگاری کرد.

عبدالکریمی مطرح کرد: وی فردی مذهبی بود و شرایطی خاصی برای پوشش من نداشت؛ فقط پیشنهاد داد که چادر را برگزینم البته اجباری در کار نبود. آن زمان من 29 سال داشتم. قرار شد برای ازدواج به زیارت خانه خدا برویم اما به خاطر لغو پروازها، مشهد را به‌عنوان یک مکان زیارتی و سیاحتی انتخاب کردیم. زمانی که از سفر بازگشتیم، مادر همسرم یک چادر برایم خرید اما من هنوز شهامت استفاده از آن را نداشتم.

وی اضافه کرد: تحقیقات خود را در مورد این پوشش آغاز کردم و متوجه شدم چادر، پوشش زنان آریایی در قدیم نیز بوده و لباس جدیدی نیست. برای استفاده از آن خیلی فکر کردم و تصمیم گرفتم از شب قدر پوشیدن چادر سر کردن را آغاز کنم. آن شب تا صبح با همسرم در این خصوص صحبت کردیم و دلایل استفاده از چادر و مشکلات آن را روی کاغذ نوشتیم اما باز هم راضی به استفاده از آن نشدم و نتوانستم خود را قانع کنم.

این بانوی البرزی بیان داشت: همسرم در این مسیر خیلی مرا همراهی کرد و طی شب‌های ماه مبارک رمضان هم در مورد استفاده من از چادر صحبت می‌کردیم تا اینکه ماه رمضان تمام شد و تصمیم من عملی نشد. ماه محرم نیز با همین شرایط از راه رسید و من موفق نشدم تصمیم خود را عملی کنم.

عبدالکریمی عنوان کرد: تا اینکه سال نو از راه رسید، دلم می‌خواست اولین چادرم را خودم خریده باشم، 29 اسفند خریدهای مربوط به نوروز را انجام داده بودیم که به همسرم گفتم من هنوز یک خرید دیگر دارم و آن چادر است، دلم می‌خواهد خودم اولین چادرم را خریداری کنم.

این بانوی البرزی عنوان کرد: او نیز موافقت کرد و برای خرید این پوشش به سمت مراکز مربوطه رفتیم و چادر را خریدیم. حس خیلی خوبی داشتم اما سر کردن آن خیلی برایم دشوار بود. نوروز شد و به منزل پدربزرگم رفتیم، همه با تعجب به من نگاه می‌کردند و می‌گفتند :«رعنا و چادر؟ غیر ممکنه» در میان افراد حاضر در آن جمع، فقط مادر و خواهرم به من تبریک گفتند.

وی گفت: چادرم را خیلی دوست دارم و خدا را شکر می‌کنم که در طول این پنج سال آن را کنار نگذاشته‌ام و هنوز عاشقش هستم و پس از هر بار استفاده، آن را می‌بوسم. پیش از این علاقه‌ای به افراد چادری نداشتم، شاید به این دلیل بود که نگاه خوبی به من نداشتند اما رفتار محبت‌آمیز یک مربی موجب شد من از خدا خجالت بکشم. از افراد محجبه درخواست می‌کنم با لبخند و خوش‌رویی نسبت به افراد بدحجاب یا بی‌حجاب موجب تغییر نگاه آن‌ها نسبت به محجبه‌ها شوند.

گفت‌وگو از زهرا احمدی برزگر

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها