به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، آزاده محسن غلامعلیان از آزادگان دوران دفاع مقدس است که سال ۶۱ به همراه لشکر۱۴ امام حسین (ع) و در گردان امام رضا (ع) عازم میدان جنگ شد و در جریان عملیات محرم نیز قطع نخاع شد. مدتی در اردوگاه عنبر زندانی بود، اما طبق قانون صلیب سرخ اسرای قطع نخاع و معلولینی که شرایط خاص داشتند مبادله شدند و او به آغوش وطن بازگشت. در ادامه خاطراتی از وی را میخوانید.
بعد از منتقل شدن به اردوگاه عنبر من را به درمانگاه بردند. به آنجا که رسیدم ۱۷ اسیر قطع نخاعی دیگر را هم دیدم که بستری بودند. بستری بودن دائمی ۱۷ آزاده قطع نخاع حداقل مستلزم وجود یک توالت فرنگی بیرون از محوطه درمانگاه یا حتی گوشهای از سالن آن بود، اما درمانگاه هم مثل سایر آسایشگاههای اردوگاه از داشتن این امکانات محروم بود. نمیدانم چگونه آن اوضاع و شرایط را توصیف کنم که مشمئز کننده نباشد. پاسخ دادن به این پرسش که مجروحین قطع نخاع که نمیتوانستند از سرویسهای بهداشتی معمولی استفاده کنند و یا حتی نمیتوانستند از جایگزین آن (سطلهای که برای این منظور در آسایشگاهها بود) استفاده کنند، چگونه باید این نیاز اولیه بهداشتی را برآورده سازند؟
آب آشامیدنی و مصارف بهداشتی ما مثل بقیهی آسایشگاهها (توسط برادران آزاده دلسوزی که در انجام این گونه امور به مجروحین و جانبازان کمک میکردند) با سطلهای پلاستیکی از بیرون محوطه درمانگاه به داخل آورده میشد و در ظرف سفالین بزرگی بنام «حُبانِه» که روی یک سه پایهی فلزی نصب شده بود نگهداری میشد.
تختهای ما از نوع نامرغوبترین تختهای فلزی بود که در آن برزخ بعثی نعمت بزرگی محسوب میشد، که دکتر مجید با ترفندی خاص تشکها را برای استفاده ما آماده میکرد و زیر تختها هم جایی برای گذاشتن ظرف ادرار تعبیه کرده بود. این ظرفها گاه قوطی خالی ربگوجه یا روغن بود که دکتر مجید آنها را از دوستانی که در آشپزخانه کار میکردند برای استفاده ما میگرفت. اغلب اوقات برای اینکه تشکهایمان خیس و نجس نشود باید روی شکم میخوابیدیم تا هم ادرارمان داخل این قوطیها تخلیه شود و هم کمتر دچار زخم بستر شویم و در همین حالت هم غذا میخوردیم و نماز میخواندیم. وضعیت ما برای دکتر مجید که با لحن شیرینش فضای سخت اسارت را تلطیف میکرد چیزی شبیه وضعیت کروکودیلها را تداعی کرده بود، بخاطر همین وقتی میخواست ما را بصورت جمعی مورد خطاب قرار دهد میگفت «سوسمارها»؛ و وقتی هم که با گویش ملیح آذری میخواست به کادر درمان مطلبی را در مورد ما بگوید میگفت «اوشاخ لارون» یعنی بچهها؛ و براستی دکتر مجید برای ما پدری مهربان بود.
شرایط سخت اسارت موجب شد که بعضی از بچهها به زخم بسترهای دردناکی دچار شوند یکی از دوستانی که زخم بسترهایی عمیق و بدخیمی داشت حاج حسینعلی صبوری بود که زخم بسترهایش تا بعد از آزادی همچنان باقی ماند و نهایتا در اثر عوارض همین زخمها و آسیبهای جسمی دیگر ناشی از قطع نخاع بودن به درجه رفیع شهادت نائل شد.
آقای صبوری اصالتا مشهدی بود، ولی بعد از ازدواج ساکن اصفهان شد که قبل از اینکه خبر اسارت ایشان به خانوادهاش برسد پیکر مطهر شهیدی را اشتباها بجای ایشان تشییع میکنند و در گلستان شهدای اصفهان به خاک میسپارند. آزاده صبوری صدای دلنشینی داشت و گهگاهی که حوصله داشت اشعار مذهبی و خطبه حضرت سجاد علیه السلام در شام را برایمان میخواند. هنوز زنگ صدای او در گوشم هست که میخواند ایهاالنَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَى أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا. أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا. أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَى. أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَى.
اسماعیل جوشانی اهل تنکابن بود، او که در عملیات تنگ چزابه قطع نخاع شده و به اسارت در آمده بود. درد عصبی شدیدی داشت، بدون اغراق صدای نالههای اسماعیل نه تنها برای نگهبانهای داخل اردوگاه آشنا بود حتی نگهبانهای آنسوی سیم خاردارها هم پژواک ناله هایش را میشنیدند، درد که امانش را میبرید آنچنان فریاد میزد که گویی بند، بند وجودش از هم گسیخته میشد.
یکی دیگر از بچههای قطع نخاع اهل چناران مشهد سید غلام عباس جم سوار بود که، چون شباهت زیادی به ژاپنیها داشت دکتر مجید به او لقب چین چانگ داده داده بود.
عبد المطلب نخستین هم بچه مشهد بود و، چون زیاد جنب و جوش داشت دکتر به او میگفت جم جمک.
محمد رضایی بچه رفسنجان با آن گویش ملیحش نیز گاهی شادی و نشاط را به جمع ما هدیه میکرد خصوصا که حرفهای او برای دکتر مجید موقعیت شوخی خوبی فراهم میکرد. یادم نیست که ظهر بود یا شب، وقتی غذا توزیع شد شهید رضایی با قاشقش داخل آنچه نام خورشت را یدک میکشید جستجویی کرد و وقتی خبری از گوشت حتی همان گوشتهای نامرغوب و مانده را نیافت با همان لهجه نمکی گفت: آقای دکتر، آقای دکتر په گوشتا کو از آن روز هر وقت دکتر، رضایی را میدید به شوخی میگفت «پ گوشتاش کو».
انتهای پیام/ ۱۴۱