گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: جنگ تحمیلی در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به دستور صدام به طور سراسری علیه ایران آغاز شد. صدام با خیال اینکه به راحتی میتواند خرمشهر، آبادان و حتی اهواز را تصرف کند دست به حمله حداکثری در جنوب کشور زد، اما با دفاع همه جانبه مردم در اوایل جنگ وی نتوانست به هدف خود برسد.
در ادامه ارتش، سپاه، شهربانی، ژاندارمری، کمیته انقلاب اسلامی و بسیج با ساماندهی برای دفاع از کشور به مرزها اعزام شدند. در دفاع مقدس نیروی انتظامی از سه بخش (شهربانی، ژاندارمری و کمیته انقلاب اسلامی) تشکیل میشد که هر کدام وظیفه جداگانهای داشتند.
یکی از یگانهایی که در زمان دفاع مقدس علاوه بر نبرد با دشمن بعثی در عقبه جنگ وظیفه حراست از خانوادههای رزمندگان را برعهده داشت نیروی انتظامی (ژاندارمری، شهربانی و کمیته انقلاب اسلامی) بود. نیروهای ژاندارمری در طول هشت سال دفاع مقدس علاوه بر حفاظت از شهرها و مرزهای کشور در خط مقدم حاضر میشدند و از خاک ایران دفاع میکردند.
ژاندارمری با توجه به اینکه در زمان شروع جنگ مسئولیت حفاظت از مرزها را بر عهده داشت، اولین شهدای جنگ تحمیلی را تقدیم نظام کرد و اولین تیری که به سمت ایران شلیک شد به پاسگاههای ژاندارمری شلیک شد و اولین تیر نیز از سوی ایران توسط نیروهای ژندارمری به سمت دشمن شلیک شد.
یکی از این شهدا «موسی آذرکیش» است که در سال ۱۳۴۴ در زابل استان سیستان و بلوچستان به دنیا آمد و ۱۷ فروردین ۱۳۶۵ در عملیات والفجر ۸ در فاو به شهادت رسید. در ادامه مشروح گفتوگوی خبرنگار دفاعپرس را با همسر این شهید میخوانید:
در تمام مدتی که با او زندگی کردم، ندیدم نمازش را دیرتر از وقت آن بخواند
اخلاقش خیلی خوب بود و به نماز خیلی اهمیت میداد. در این یک سالی که با هم زندگی کردیم، نشد که یک بار نمازش را دیرتر از اول وقت بخواند یا نمازش قضا شود و به پدر و مادرش خیلی احترام میگذاشت و به دیگران کمک میکرد و هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد؛ چون زمانی که کوچک بود، پدرش را از دست داده بود. به مادرش خیلی احترام میگذاشت. به نماز خیلی اهمیت میداد و تمام روزههایش را میگرفت حتی به پیشواز ماه رمضان هم میرفت و آنقدر به موضوع پاکیزگی مقید بود که آن زمان که در خانهها حمام نبود و باید به حمام عمومی میرفتیم، حتی اگر به حمام لازم داشتند و ۱۰ دقیقه به اذان مانده بود به حمام عمومی میرفت.
همسرم اصلا اهل غیبت، دروغ و نگاه به نامحرم نبود و روی مسئله حجاب خیلی تاکید داشت و اجازه نمیداد که حتی یک ذره از موهای من بیرون باشند. معیار موسی برای انتخاب همسر این بود که خانوادهدار، باحجاب و باایمان باشد. زمانی هم که ازدواج کردیم، من همیشه باید لباس آستین مچی میپوشیدم و اجازه نداشتم لباسی که آستین آن بالا برود و آزاد باشد بپوشم.
همسرم خیلی به این مسائل اهمیت میداد. ما با هم فامیل بودیم که ازدواج کردیم و نحوه آشنایی ما به این صورت بود که زمانی که من هنوز کوچک بودم، موسی به خانه ما آمده بود و یک کاغذ در دستش بود و من آن کاغذ را گرفتم، اما تا چند سال آن کاغذ را داشتم و از آنجا که ما به هم علاقه داشتیم، چند سال بعد از آن به خواستگاری من آمد.
بعد از شهادت همسرم هم خواستگارهای زیادی داشتم و مادرم خیلی از این قضیه ناراحت بود که چرا من ازدواج نمیکنم و برای این کار تمام فامیل را واسطه قرار داده بود که با من صحبت کنند تا من ازدواج کنم، اما من هر چقدر اندیشیدم، نتوانستم کسی را انتخاب کنم که مانند شهید باشد.
آن موقع جوانها زود ازدواج میکردند. همسرم، خود ۲۰ یا ۲۲ سال داشت که ازدواج کرد و من، ۱۵ سال داشتم. آن هنگام جوانها منتظر نمیماندند تا کسی به آنها بگوید ازدواج کنید. از آنجا که موسی به امام خمینی علاقه داشت، به جبهه رفت و اتفاقاً پسرعموی او هم نظامی بود و دائم به همسرم اصرار کرده بود که من در نظام هستم و زن و بچهام از من خیری نمیبینند و دائم در ماموریت هستم و کنار زن و بچهام نیستم و آسایش نداریم. (آن موقع هنوزجنگ نبود)، اما همسرم گفته بود: من عاشق نظام هستم و نظام را دوست دارم.
فعلا این عکس بماند
یک عکاسی در محلهمان بود که آشنا بود و همسرم رفته بود و یک عکس خیلی بزرگ و قشنگ گرفته بود و به عکاس گفته بود که فعلا این عکس در مغازهات بماند و بعد از شهادت او، عکاس آن را در ویترین مغازه خود گذاشته بود و گفت: آقا موسی، فعلا این عکس بماند.
شنیدن خبر شهادت
وقتی که عملیلت میشد، اخبار، لحظه به لحظه از عملیات گزارش میداد و من داشتم اخبار ساعت دو را گوش میدادم که گفت: در منطقه والفجر هشت در فاو چند نفری شهید شدند و ناگهان احساسی به من دست داد که انگار کسی به قلبم چنگ میانداخت و برای چند روز هیچ خبری از همسرم نداشتم تا اینکه به برادرشوهرهایم خبر داده بودند و همه میدانستند که موسی شهید شده است، اما من خبر نداشتم.
یک روز بلند شدم که به خانه خواهرم بروم که چند خانه آن طرفتر بود. وقتی بیرون رفتم احساس میکردم که تمام هممحلهایها انگار آشفته هستند و از من دوری میکنند و در راه خواهرم را دیدم. خواهرم از من پرسید: کجا میروی؟
گفتم: داشتم به خانه شما میآمدم.
خواهرم گفت: بیا به خانه برادرمان برویم، بعد از آن به خانه ما میرویم.
در راه که داشتیم میرفتیم، احساس کردم میخواهد حرفی به من بزند و به او گفتم: خواهر، میخواهی مطلبی به من بگویی؟
خواهرم به ناگاه گریهاش گرفت و من از قضیه باخبر شدم.
زمانی که به زیارت مزارش میروم، احساس آرامش میکنم
زمانی که سر مزارش میروم، احساس سبکی و آرامش دارم و اینکه کسی هست که با او حرف بزنم و چند ساعت مینشینم و تمام حرفهایم را به او میزنم و درددل میکنم؛ بعد یک حالت سبکی و آرامی به من دست میدهد و سپس بلند میشوم و میآیم.
تاثیر شهید بر دوست و آشنا
شهادت همسرم روی اطرافیان تاثیر داشته و دو تا از برادرزادههای شهید با آنکه زمان شهادت عمویشان کوچک بودند، اما حالا میگویند: «ما میخواهیم راه شهید را ادامه بدهیم.» به همین خاطر به عضویت سپاه درآمده اند.
برکت معنوی شهادت موسی
از برکات معنوی شهادت موسی این است که خیلی صبور شدم. به برکت خون شهید خیلی به من احترام میگذارند. زندگی من زبانزد تمام فامیل است که: «شما و همسرت خیلی با هم خوب بودید.» همیشه اسم من را به نیکی میبرند و همین برای من باعث افتخار است.
انتهای پیام/ 118