معرفی کتاب؛

«تکه نانی برای دلفین‌ها»

کتاب «تکه نانی برای دلفین‌ها»، تاریخ شفاهی «علیرضا محدودی زمان» یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس استان آذربایجان غربی است که به همت اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌‍های دفاع مقدس آذربایجان غربی منتشر شده است.
کد خبر: ۵۱۸۵۹۱
تاریخ انتشار: ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۳:۰۸ - 25April 2022

«تکه نانی برای دلفین ها»

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ارومیه، کتاب «تکه نانی برای دلفین‌ها»، تاریخ شفاهی رزمنده دوران دفاع مقدس«علیرضا محدودی زمان» است  که به نویسندگی «مرتضی محدودی زمان» و «علیرضا محدودی زمان» به نگارش در آمده است.

این کتاب در سال 1399 در 216 صفحه توسط اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان آذربایجان غربی به چاپ رسیده است.

در بخشی از این کتاب به روایتی از روزهای بمباران شهر ارومیه اشاره شده که در ادامه می خوانید:

«بعد از عملیات کربلای 5 به ارومیه رسیدم. در دفتر قرارگاه حمزه مشغول ارائه مدارک و تسویه حساب های معمولی بودم. هواپیمای رژیم بعثی عراق بصورت گسترده شهر ارومیه را بمباران کردند، علل گستردگی این حملات هوایی بر علیه مردم غیرنظامی شکست های سنگین عراقیها از سپاهیان محمد (ص) در عملیات کربلای 5 و همچنین مقاومت جانانه مردم استان آذربایجان غربی در جبهه پیرانشهر بود.

چراکه با گذشت 5 سال از جنگ عراقی ها در جبهه پیرانشهر کوچکترین پیشروی نداشتند و این ناکامی ها دشمن بعثی را هار کرده بود که اقدام به بمباران شهرها می کرد و یکی از شهرها که مورد هجوم قرار گرفت شهر ارومیه بود. از پشت بام قرارگاه حمزه در مکان بیمارستان عارفیان فعلی دود سیاه و غلیظی که از اطراف بلوار 17 شهریور به آسمان می رفت دیدم، خودم را با پای پیاده و بسرعت به محله خودمان رساندم. توصیف حال و هوای وحشت مردم و داد و فریادشان در آن لحظه قابل بیان نیست.

به فلکه زنجیر رسیدم، آسفالت ها کنده شده و همه جا پر از گرد و خاک بود.مردم فرار می کردند، یکی از دوستان هم محله را دیدم، گفت نزدیکتر نشو بمب چند متر جلوتر افتاده و عمل نکرده. به سمت خانه پدری که خانواده ام در آن زندگی می کردند رفتم. پسر بزرگم رضا که در آن زمان 4 سال داشت سر کوچه ایستاده بود و گریه می کرد.

از دستش خون جاری بود.ظاهرا هنگام اصابت بمب در کوچه مشغول بازی بوده که با اصابت بمب به زمین و کنده شدن آسفالت یک تیکه از آسفالت به دستش خورده و زخمیش کرده بود.او را در آغوش کشیدم. صحنه عجیبی بود. بعد از سه ماه دوری از خانه و خانواده که در عملیات کربلای 5 بودم اکنون فرزندم و خانواده ام را در میان خون، فریاد و آتش دیدار می کردم.

وارد منزل شدم، داخل حیاط همه جا پر از خرده شیشه بود. پنجره های طبقه بالا به داخل حیاط افتاده بودند. مادرم، خواهرهایم، همسرم و اهل خانه از دیدن من شوکه شدند. پس از دیدار با آنها با عجله خارج شدم تا برای کمک به مردم بیرون بروم.»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها