به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «سکینه محمدی» از پرستاران دوران دفاع مقدس در بیمارستان شرکت نفت آبادان در کتاب «تیمار غریبان» به روایتهایی از روزهای کاری خود در آن دوران پرداخته و در بخشی از آن نوشته است:
در بین مجروحان یک مأمور شهربانی بود که به شکمش ترکش خمپاره اصابت کرده بود. او را جراحی کردند. بعد از جراحی به بخش منتقل شد. او کلوستمی شده بود؛ یعنی روده بزرگش را بیرون گذاشته بودند. نباید چیزی میخورد تا شکمش ترمیم شود. مجروح بیقرار بود و مدام اظهار گرسنگی و تشنگی میکرد. روی تختش علامات «n.p.o» نصب کرده بودیم. (یعنی نباید چیزی بخورد) جراحیاش موفقیتآمیز و احتمال بهبودیاش زیاد بود؛ ولی اوایل جنگ بود و متأسفانه، تردد مردم عادی در بیمارستان زیاد بود. عدهای دوست داشتند به دیگران کمک کنند. به این افراد تأکید میکردیم که کاری به کار بیماران نداشته باشند و توجهی به التماس و خواهش چنین بیمارانی برای خواستن آب و غذا نشان ندهند.
وجود افراد تازهکار در بخش، ما را نگران کرده بود. باید همواره، مجروحان را کنترل میکردیم. آن روز اتاق به اتاق مجروحان را بازرسی کردم. به اتاق مأمور شهربانی که رسیدم، متوجه شدم یکی از این افراد ناوارد دارد به او آب میدهد. خیلی ناراحت شدم و گفتم: «مگه نگفتم بهش آب ندین؟!»
_ بیچاره تشنه است و...
_ اون عمل کرده؛ چند روز نباید چیزی بخوره!
_خانوم شما مگه مسلمون نیستین، اون آب میخواد!
_فعلا آب براش سمه!
به او تأکید کردم و خواستم که دیگر به مجروح چیزی ندهد. از اتاق خارج شدم؛ ولی دلم همچنان شور میزد.
بعد از اینکه کمی سرم خلوت شد، دوباره برگشتم و دیدم آن خانم یک کمپوت باز کرده و با قاشق توی دهان بیمار میریزد. عصبانی شدم و گفتم من بهت گفتم که بهش آب هم نده، تو داری بهش کمپوت میدی؟!»
_ اون گرسنهست و...
قوطی کمپوت را از او گرفتم، ولی دیگر چیزی از کمپوت گلابی باقی نمانده بود. بعد از چند لحظه حال مجروح وخیم شد. من و همکارانم خیلی تلاش کردیم به مجروح کمک کنیم، ولی متأسفانه دیر شده بود و او قربانی دلسوزی ناشی از نادانی و بیتجربگی شد. همان روز مأمور شهربانی به شهادت رسید. آن خانم گریه و زاری میکرد. عذاب وجدان گرفته بود. از آن روز به بعد دیگر او را ندیدم.
انتهای پیام/ ۱۴۱