به گزارش خبرنگار دفاعپرس از رشت، سمیه اقدامی/ کتاب «دیدبان تاریخ» مستند روایی از زندگی شهید «سیدمحمد اسحاقی» است که با قلم «مرضیه نظرلو» توسط انتشارات «مرزو بوم» در سال ۱۴۰۰ به چاپ رسیده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
قلب امام ناراحت است، مدتی هم در بیمارستان بستری بوده اند. حاج آقاجان و حاج آقا احسانبخش ماشین گرفته اند تا به همراه روحانیون دیگر به ملاقات امام بروند. سیدمحسن و سیدمحمد دور حاج آقاجان میچرخند: حاج آقاجان بذار ما با شما بیایم شما اگه به حاج آقا احسانبخش بگی قبول میکنه. بالاخره راضی شدند تا پسرها که سن کمتری نسبت به آقایان دارند، با آنها همراه شوند.
به تهران رسیده اند. یک راست به سمت جماران میروند. اتوبوس همان پایین که فضای بازتری دارد، توقف میکند. کوچهها باریک است و سربالایی. بقیه راه را باید پیاده بروند. بیشتر شبیه دِه است. از تردد پاسداران متوجه میشوند که نزدیک بیت امام شده اند. به یک در بزرگ آهنی میرسند. چند نفری روبه رویش ایستاده اند، باید منتظر بمانند. در گوشهای از کوچه عدهای روی زمین نشسته اند. بالاخره اجازه عبور از در بزرگ آهنی صادر میشود. همه داخل حیاط میروند. سیداحمد فرزند امام در رفت و آمد است و با محافظان صحبت میکند. قرار شده اگر حال امام مناسب باشد، دیدار صورت بگیرد. روحانیونی که از رشت آمده اند گوشهای از حیاط مینشینند. کم کم چند نفر دیگر هم به جمع اضافه میشوند. «مسعود رجوی» و «موسی خیابانی» هم آمده اند. با جمع سلام علیکی میکنند. رجوی میگوید که نماز نخوانده، از همان حوض داخل حیاط وضو میگیرد. زیر سایۀ درختی میرود. تا قامت میبندد، موسی خیابانی به او اقتدا میکند. روحانیون با تعجب به آنها نگاه میکنند. نماز مسعود رجوی خیلی طولانی شده. در این بین سفیر پاکستان هم از راه میرسد. کنار روحانیون مینشیند. فارسی بلد است. سیدمحمد و سیدمحسن تا میفهمند سفیر پاکستان است و فارسی میداندف بحث راه میاندازند. سرشان برای این کارها درد میکند. سید محمد دست راستش مینشیند و سیدمحسن سمت چپش. یمین و یساری برایش درست میکنند. از چهل فروند اف ۱۴ که تازه پاکستان از آمریکا خریده است، میپرسند. سفیر، اول کمی به پسرها نگاه میکند. وقتی میفهمد در بحث جدی هستند از نیاز پاکستان به سلاح و خرید تجهیزات نظامی میگوید.
سید محسن بی مقدمه میپرسد: شما آمریکایی هستین؟
سفیر: نه، ما آمریکایی نیستیم؛ برای اینکه بچهها باور کنند هم ته جمله اش را با یک «مرگ بر آمریکا» میبندد.
سیدمحمد: به نظرم شما راست نمیگین!
سیدمحسن: آره، به نظرم شما میخواین وسط بخوابین کرایۀ لاحاف ندین. اینکه نمیشه. شما باید یا طرف حق باشید یا طرف باطل.
سفیر فارسی را میفهمد؛ اما از کنایهها چیزی سر در نمیآورد. هاج و واج به اطراف نگاه میکند. صدای آقای لاهوتی در میآید: اینها بچههای کی هستن این طوری حرف میزنند؟ سفیر که یک کشوره. نه احترامی، نه چیزی! همین طوری پررو پررو...
سفیر: نه، اشکال نداره. بذارین بپرسن.
در همین حین سفیر را صدا میکنند او که میرود، آقای لاهوتی رو به پسرها میگوید: شما چه پسرهای زبون درازی هستید، این چه طرز حرف زدنه؟ آبروی ما رو بردین.
یک عده از روحانیون از آقای لاهوتی طرفداری میکنند. چند نفری هم طرف پسرها را میگیرند. بحث بالا میگیرد، هر کسی نظری میدهد. یکی از محافظان با لباس پاسداری میآید: امام حال مساعدی ندارد، امکان ملاقات نیست. این جمله مثل آب سردی روی سر همۀ کسانی که در انتظار دیدار امام بودند، ریخته میشود. مسعود رجوی و موسی خیابانی هم از زیر سایۀ درخت بلند میشوند. دست از پا درازتر به سمت سرازیری جماران راه میافتند.
انتهای پیام/