روایتی از زندگی سردار شهید علی اصغر عبدالحسینی

از عدم خدمت به نظام شاهنشاهی تا شهادت در مریوان/ همان ساعتی که وعده‌اش را داده بود به شهادت رسید

همرزمانش می‌گفتند داخل سنگر خوابیده بود که یکدفعه از خواب بیدار شد. از او پرسیدیم چه شده؟ گفت: امام زمان را در خواب دیدم. به من فرمودند: فردا ساعت 4 شهید می‌شوی. بچه ها یکی یکی او را در آغوش گرفتند و فردا ساعت 4 شهید شد...
کد خبر: ۵۲۸۰۰
تاریخ انتشار: ۲۳ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۷ - 14September 2015

از عدم خدمت به نظام شاهنشاهی تا شهادت در مریوان/ همان ساعتی که وعده‌اش را داده بود به شهادت رسید

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از گرگان، 26 شهریورماه سالروز شهادت سردار شهید "علی اصغر عبدالحسینی" از سرداران شهید استان گلستان است، به همین بهانه در سطور زیر زندگینامه پربارش را مرور می کنیم:

شهید علی اصغر عبد الحسینی، دی ماه سال 1335 در روستای سلطان آباد از توابع شهرستان گرگان دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را در روستا و راهنمایی را در گرگان به پایان رسانید. سپس به دلایلی ترک تحصیل کرد.

فرار از خدمت سربازی در نظام ستمشاهی

در سال 1356 به خدمت فرا خوانده شد و پس از 13 روز در پادگان شاهرود با اطلاعات کافی که نسبت به نظام شاهنشاهی داشت از خدمت سربازی سرپیچی کرد و در پایان از لابه لای سیم خاردار پادگان فرار کرد و تن به خدمت ستمشاهی نداد.

عضویت در بسیج و سپاه و اعزام به جبهه

 در بحبوحه انقلاب فردی فعال در راهپیمایی ها و تظاهرات ها بود بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با تشکیل ارتش بیست میلیونی به فرمان امام راحل، در 20 اسفند 1358 به عضویت بسیج درآمد و بعنوان اولین فرمانده پایگاه بسیج و اولین شورای اسلامی انتخاب و با جذب جوانان فعالیت خود را آغاز کرد. فعالیت عمرانی او در این زمان اندک، احداث مدرسه، حمام و احداث مسجد روستا بود. اما او احساس می کرد که جبهه و جنگ بیشتر به او نیاز دارد. لذا در تاریخ 30/2/1360 به عضویت سپاه پاسداران پذیرفته شد.

تجربه در جوار شهید چمران

شهید علی اصغر عبد الحسینی اولین تجربه خود در جنگ را کنار شهید چمران گذراند. سپس در سال 1361 در عملیات رمضان و محرم به عنوان فرمانده گروهان در کنار بیش از 30 تن از رزمندگان این روستا انجام وظیفه نمود.

اعزام به کردستان و شهادت...

سپس به کردستان اعزام شد تا در گرما گرم خون و شرف در ارتفاعات پر از برف کردستان یکه و تنها در برابر سپاهی عظیم زیر بارش برف و گلوله به عنوان فرمانده گردان والفجر3 در مریوان در حین خدمت به اسلام و در حین سرکشی نیروهای تحت امر خود در قله های محور جانوران، 26 شهریورماه سال 1362 مورد اصابت آرپی جی قرار گرفت و خون مطهرش را که چشمه زلال آن به خون ابا عبدالله حسین (ع) در کربلا می رسد بدون هیچ تمنایی هدیه کرد.

شهید در وصیتنامه اش نوشته است: "به امام زمان خود، مهدی فاطمه (س) و به صاحب الزمان (عج) قول خواهیم داد که تا آخرین قطره خون با کفر جهانی و دولت متجاوز آمریکا و اسراییل همواره در جنگ باشیم."

شهید بزرگوار به روایت خواهر بزرگوارش:

همیشه به ما سفارش می کرد که در نماز جماعت و جمعه شرکت کنید و می گفت نماز جمعه حج فقراست و به حق مردم خیلی دقت میکرد. وقتی که عضو شورای روستا بود اگر وسیله ای می آورد قبل از اینکه به خانه بیاورد اول بین مردم تقسیم می کرد. زن بیوه ای در روستا غریب بود و وقتی می فهمید خانه اش نیاز به تعمیر دارد شبانه خانم و بچه هایش را به خانه برد وخانه اش را تعمیر کرد.

قبل از شهادتش همرزمانش می گفتند : که داخل سنگر خوابیده بود که یکدفعه از خواب بیدار شد و داد کشید. بچه ها گفتند چه شد؟ گفت امام زمان را در خواب دیدم و به من گفت فردا ساعت 4 شهید می شوی. بچه ها یکی یکی او را در آغوش گرفتند و فردا ساعت 4 شهید شد.

شهید به روایت همسرش

شهید مردی با تقوا و با ایمان و با خدا بود به مردم روستا کمک زیادی می کرد به ویژه به فقرا و افراد مستمند. وقتی می خواست به جبهه برود به من سفارش می کرد که بچه ها را با ایمان و با تقوا و مسجدی و قرآنی تربیت کنم و به راه راست هدایت کنم.

بیان خاطره به روایت دوست و همرزم شهید

من و سردار شهید در منطقه کوشک برای کمک به برادران ارتشی رفته بودیم که ناگهان با هجوم تانکهای دشمن بعثی مواجه شدیم که شهید آن موقع فرمانده گروهان بود و دستور داد همه به کانال بروید و تانک ها نزدیک و نزدیکتر می آمدند و با تمام شجاعتی که داشت بلند شد و شروع به آر پی جی زدن کرد و بچه های رزمنده تانکهای دشمن بعثی را با آتش تهیه ریخته  و عقب نشینی کردند.

بیان خاطره به روایت رضا علیخانی

در یکی از روزهای شهریور سال 62 من به اتفاق دیگر نیروها و فرمانده گردان شهید عبدالحسینی مشغول ساختن سنگر گروهی در جلوی ساختمان گردان بودیم که ناگهان هواپیمای عراقی شهر را از چند طرف مورد حمله هوایی قرار داد و بمباران می نمود. در همان حال که بمباران ادامه داشت ما خود را داخل جدول کنار خیابان رسانده و دراز کشیدیم تا از ترکشها در امان باشیم. اما بمباران بر روی منازل مردم و بازار ادامه داشت و مردم شهر مریوان را رعب و وحشت فرا گرفت بود. ماشینهای زیادی برای نجات مجروحان در حال رفت و آمد بودند که ناگهان یک لحظه متوجه شدم این شهید بدون توجه به بمباران فریاد میزند و می دود به طرف ماشینی که بر اثر ترکش بمب هوایی آتش گرفته بود و راننده متوجه نشده بود اما این شهید با شجاعت و شهامت و فریاد زیاد راننده ماشین را متوجه کرد و ایستاد و سرنشینان خودرو که تعدادی زن و کودک بودند و در حالت اضطراب و نگرانی شدید بودند را از مرگ حتمی نجات داد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها