معرفی کتاب؛

مدافعان حرم؛ سیگاریا رو سوریه نمی‌برن

«سیگاریا رو سوریه نمی‌برن» زندگی‌نامه شهید مدافع‌ حرم «علی‌اکبر شیرعلی» نوشته مهری غلام‌پور است که به‌همت نشر ۲۷ بعثت روانه بازار نشر شده است.
کد خبر: ۵۲۹۵۲۷
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۴۰۱ - ۰۳:۲۵ - 19June 2022

مدافعان حرم؛ سیگاریا رو سوریه نمی‌برنگروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس: کتاب «سیگاریا رو سوریه نمی‌برن» درباره زندگی‌نامه شهید مدافع‌حرم؛ علی‌اکبر شیرعلی است که به قلم مهری غلام‌پور به رشته تحریر درآمده است.

شهید شیرعلی از شهدای مدافع حرم استان خوزستان است که در روز تولد حضرت علی‌اکبر (ع) در شهر آغاجاری متولد شد. به گفته مادرش در دوران کودکی خیلی آرام بود، ولی از همان کودکی زیر بار زور نمی‌رفت و اگر کسی به دیگری زور می‌گفت از مظلوم طرفداری می‌کرد. او در ۱۷ آذر سال ۱۳۹۴ به همراه چند تن دیگر از مدافعان حرم در سوریه به فیض شهادت نائل شد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

۳۵ سال پیش در چنین روزی، شاهرخ ضرغام مشهور به «حّر انقلاب» در عملیات پاکسازی جاده آبادان _ ماهشهر با گلوله تیربار تانک رژیم بعثی به شهادت رسید.

بابا همانطور که غذا می‌خورَد، خیره شده است به صفحه تلویزیون که تصویر شاهرخ ضرغام را پخش می‌کند. مادرم بسم‌الله می‌گوید و غذایش را شروع می‌کند.

تلویزیون موسیقی پخش می‌کند. غذایشان به نیمه نرسیده که صدای افتادن چیزی می‌آید. صدای جیغ مرغ عشق‌ها و بال‌بال زدنشان باعث می‌شود که مادر و بابا از جایشان بلند شوند و به سمت قفس بروند.

مرغ عشق‌ها بال‌بال می‌زنند و کف قفس بی‌حرکت می‌افتند و دیگر تکان نمی‌خورند. مادر، مرغ عشق‌های مرده را از قفس در می‌آورد. وقتی مطمئن می‌شود که نفس نمی‌کشند، درِ قفس را می‌‌بندد و با تعجب به میخی که کنارِ قفس افتاده نگاه می‌کند.

_یک عمر این میخ به‌دیوار بوده نیافتاده، الان چی شد یهو افتاد؟! محمد ساکت است و به مرغ عشق‌های مُرده نگاه می‌کند. مادر از جایش بلند می‌شود و مرغ عشق‌های مرده را به‌سمت حیاط می‌بَرَد. هنوز درِ پذیرایی را باز نکرده که می‌گوید: «برو غذات رو بخور، از دهن می‌افته.»

بابا کنار سفره می‌نشیند. مادر از حیات برمی‌گردد. دست‌هایش را می‌شویَد و به‌سمت سفره می‌رود. بابا را می‌بیند که خیره شده به گوشه‌ای و توی فکر رفته.

_ها! ممد چته؟ توی فکر رفتی!

محمد بر خلاف ظاهرش، دل‌نازک است و نگرانیِ برای علی اکبر او را بیشتر احساس کرده ولی هیچ‌وقت احساسش را بروز نداده است. بعد از افتادن قفس، آرام اشک‌هایش را پاک می‌کند و می‌گوید: "نکنه خبر بدی بیاد!"

مادر از این رفتارش تعجب می‌کند و می‌گوید: "خجالت بکش ممد. حالا دوتا پرنده بوده مُرده. غصه نداره خو!"

مادر به دیوارهای دورِ خانه اشاره می‌کند و می‌گوید: "خو نگا ببین هنو چقدر پرنده داره!"

اما محمد سرش را بلند نمی‌کند و می‌گوید:"چند ساله او میخ به دیواره. حالا هیچی نشده چرا بیفته و این حیونکیا هم درجا بمیرن!؟

مادر می‌گوید: «دلته بد نکن. هیچی نمی‌شه! اتفاقه دیگه»!

مادر هم از اینکه میخ، ناگهانی و بی‌دلیل کنده شده، تعجب کرده. دلش می‌لرزد اما نمی‌خواهد به دلش بد راه بدهد. محمد سیگاری روشن می‌کند و از سفره فاصله می‌گیرد. مادر می‌گوید: «بیا غذا رو تموم کن.»

_ نمیخوام دیگه.

محمد پُکی به سیگار می‌زند و خیره می‌شود به جای خالی میخ و قفسِ روی دیوار.

روز بعد، شایعه‌ای توی شهر می‌پیچد. چیزی که همه از مادر و بابا پنهان می‌کنند. می‌گویند: "احتمالأ چند نفر دیگر از آغاجاری، روز قبل در سوریه زخمی شده‌اند یا شاید هم شهید شده باشند. اسم علی اکبر هم بین اسامی است."

انتهای پیام/121

نظر شما
پربیننده ها