خبرگزاری دفاع مقدس: وقتی وارد ارومیه شدم خیلی تعجب کردم. در و دیوار شهر حکایت از آن داشت که ضد انقلاب ها و گروهک ها بی محابا در این منطقه فعالیت دارند. از شعارهایی که بر در و دیوار شهر نوشته شده بود، می شد حدس زد که چه اوضاع و احوالی حاکم است. هر قدم که بر می داشتم تفاوت شهر ارومیه را با تبریز بیشتر درک می کردم و از شعارهای «مرگ بر امینی» که بر دیوار نوشته شده بود، بیش از پیش به وجود مهدی پی می بردم و بیشتراحساس مسئولیت می کردم.
این جملات "منصوره حاجی بلند" خاطرات همسر شهید مهدی امینی است. پای صحبت با او که بنشینی از ناگفته های زندگی اش خبر می دهد. از نوعروسی که کوله بار سفر همسرش را بست و او را به خدا سپرد. خاطرات زندگی اش در 10 روز زندگی مشترکشان خلاصه می شود. حالا منصوره حاجی بلند از یار سفر کرده اش می گوید.
قدم نهادن در وادی جهاد اکبر
مهدی سال 1332 در شهر ارومیه پا به هستی گذاشت. دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. سال 1350 بود که در دانشگاه علم و صنعت در رشتهی مهندسی راه و ساختمان پذیرفته شد. همانجا امام را شناخت و مبارزهی مخفیانه عیله رژیم ستمشاهی را پیش گرفت.
همسر شهید از تحولی عمیق و بنیادین در زندگی فردی ـ خانوادگی و اجتماعی شهید امینی صحبت به میان می آورد و می گوید: او دریافته بود که برای مبارزه با طاغوت باید از مبارزه با نفس و از درون آغاز کند. پس طرحی نو در انداخت و همهی تعلقات را در هم کوبید و قدم اول را در وادی مبارزهی نفس گذاشت، همان جهادی که معصومین آن را «جهاد اکبر» می نامند. او در این وادی چنان موفق شده بود که زبان و دیده بر تمام معاصی بست؛ روح و روانی از گناه رسته بدست آورد و شرح قصهی عاشقانه و عارفانه را با خدای خود به میثاق بست، به گونه ای که نشانهی عصمت در چهره اش هویدا بود و عفت در نگاهش موج می زد و انوار عبودیت را در تمام زوایای حیات خود متبلور می ساخت.
اما وی مسئولیت دیگری نیز احساس می کرد؛ آن هم اینکه خانوادهی خود را نیز با چنین معرفتی آشنا سازد. لذا به یاری مادر و خواهر خود همت گماشت و بحمدالله توفیق یافت.
از فرش به عرش رسیدن
حاجی بلند بیان خاطرات یار سفر کرده را اینگونه ادامه می دهد: مهدی، پس از اتمام دوران دانشگاه برای پیشبرد کسب معارف دینی به قم سفر کرد تا شاید از زلال روحانیت راستین سیراب شود. در مسیر انقلاب و مبارزه، روحش بیش از پیش جلا یافت و از وی مردی ساخت که زبانم از بیان آن کوتاه است. فقط می توانم بگویم: «او فرشتهی خوبی ها در زمین بود».
آغاز فصل نو
مهدی با شروع جنگ تحمیلی بلافاصله عازم جبههی جنوب شد و در منطقهی آبادان، با همسنگران خود به دفاع و مبارزه پرداخت. شاید هنوز نخل های زخم خورده و سینه های سوخته، صدای آرـ پی ـ جی و فریاد «یا غیاث المستغیثین» مهدی را به یاد بیاورند.
در بهمن ماه 1359، به دعوت نمایندهی امام (ره) به ارومیه برگشت و این خود فصل بسیار مهم در زندگی، حماسه و رشادت های وی به وجود آورد. در همین زمان شهید امینی به عنوان فرمانده سپاه ارومیه منصوب شد.
دینی که کامل شد
مهدی برای کسب فیض از محضر شهید آیت الله مدنی "امام جمعه تبریز" مدام در مسیرارومیه، تبریز بود. یک روز که در محضر ایشان بودند، شهید مدنی از مهدی سؤال کرد شما متأهل هستید یا مجرد؟
مهدی از خجالت چیزی نگفت و به جای وی دوستش جواب داد که مجرد است. شهید آیت الله مدنی می گویند: "بر شما تکلیف است که ازدواج کنید". این سخن مسیر جدیدی پیش روی مهدی گذاشت و در این وادی قرعه به نام من افتاد.
توافقی که عملی شد
مراسمی ساده بر پا کردیم. پس از عقد، مهدی باید به ارومیه برمی گشت، تا در فرصت مناسب بتواند مرا هم به ارومیه ببرد. هشتم فروردین دوباره تنهایی را تجربه کردم. از این روز به بعد، روزها از پی هم می گذشتند و من به شدت نگران مهدی بودم. اما حیا مانع آن می شد که با وی یا خانواده اش تماس بگیرم، هیچ خبری از همسرم نداشتم. شاید او می خواست من در این روزها خود را برای مشکلات بعدی آماده کنم.
تا اینکه روز هجدهم اردیبهشت مهدی به تبریز آمد و قرار شد با هم به ارومیه برویم. در مسیر راه تبریزـ ارومیه، مهدی گفت: یک اتاق اجاره کرده ام، دلم می خواهد زندگی ساده داشته باشیم. همانطور که قبلا توافق کرده بودیم.
قرار پرواز در نیمه ماه شعبان
مهدی به همراه 35 نفر از دوستانش در منطقه دارلک برای مقابله با نیروهای ضد انقلاب حضور یافت. در طی این عملیات تمامی دوستانش به شهادت رسیدند. مردم ارومیه این 35 شهید را تشییع کردند. فردای تشییع جنازه شهدای دارلک، مهدی دوباره به منطقه رفت و یاران و همرزمان خود را برای شروع یک عملیات سنگین دیگر، آماده کرد.
در این عملیات مهدی و همرزمانش توانستند نیروهای ضد انقلاب را قلع و قمع کنند. انگار خون شهدا نیروی رزمندگان را چند برابر کرده بود. پس از این عملیات مهدی و همرزمانش به محل "گوک تپه" می روند که عوامل استکبار از ترس این نیروها فرار می کنند. در همین حین که تیراندازی ادامه داشت، شهید امینی در شب نیمهی شعبان (28 خرداد سال 1360) به آرزوی دیرینه خود رسید و دعوت حق را لبیک گفت.
همرزمان وی می گویند در لحظات آخرین با صدایی آرام با خدا نجوا می کرد: یا الله، یا الله، رضاً برضائک، یا غیاث المستغیثین.
فرشته ای که بال پرواز گرفت
وقتی خبر شهادت مهدی را شنیدم، گفتم خدایا شکر که او به خواسته قلبی اش رسید. اینجا بود که به فرشته خوبی اش بیش از پیش پی بردم. بدین ترتیب او مظلومانه جنگید و مظلوم و گمنام شهید شد.